فیک 《 bad boy 》
فیک 《 bad boy 》
P*19*
که ناظم گفت:
بچه ها بنا بر دلایل خصوصی باید برگردیم به مدرسه پس الان سریع برید وسایلاتون رو جمع کنید تا اماده شیم بریم مدرسه
(پرش زمانی به مدرسه )
معلم: خب بچه ها چون زن ناظم داره بچش به دنیا میاد مجبوریم یه چند روز مدرسه رو تعطیل کنیم (چه ربطی داشت :/)......... امروز وسایلاتون رو از خوابگاه وردارید و برید خونه هاتون:/
همه ی بچه ها تک تک رفتن به اتاقاشون ماهم رفتیم
ا/ت : کوک....
کوک: بله؟
ا/ت :خونه تنهایی
کوک: برای چی؟
ا/ت :همینجوری پرسیدم
کوک: نه با بابام زندگی میکنم
ا/ت : اها پس هیچی
کوک: نکنه میخای بیای خونمون
ا/ت :نهههه
کوک: تو راست میگی:/
ا/ت : اصلا هرچی پاشو برو وسایلتو جمع کن
ا/ت و کوک وسایلشون رو جمع کردن و رفتن سمت ماشین
کوک: سوار شد میرسونمت
ا/ت :نه نمیخواد... خودم میرم
کوک: یا سوار میشی یا.....
ا/ت : کوک غلط کردم باشه سوار میشم
کوک:(خنده)
..................
کوک: خب بگو ببینم ادرس خونت کجاست
ا/ت : ..........(ادرس رو گفت)
*چند مین بعد
ا/ت : کوکککککک اشتباه اومدی از اونور بود
کوک:............
ا/ت : یااااااا کوکککک
کوک: ........
ا/ت : ک....کوک(بغض)
کوک: حرفی نباشه داریم میریم خونه من
ا/ت : خب چرا مثل ادم نمیگییییی
(پرش زمانی وقتی رسیدن)
ا/ت:
پیاده شدیم که با یه عمارت که نه قصررر روبه رو شدم
ا/ت : اینجا زندگی میکنی؟
کوک: عاره دیگه.....(پوز خند)
ا/ت : یا.... داری منو میترسونی ها......اصلا من رفتم خونمون
کوک: دلیلی برای ترسیدن نداری:)
*کوک دست ا/ت رو گرفت و برد تو عمارت...............
نویسنده:@خودم✔️
به احتمال زیاد امروز میزارم پس دلیلی برای خماری نیست
#سناریو
#فیک
#اسمات
#تک_پارتی
#بی_تی_اس
P*19*
که ناظم گفت:
بچه ها بنا بر دلایل خصوصی باید برگردیم به مدرسه پس الان سریع برید وسایلاتون رو جمع کنید تا اماده شیم بریم مدرسه
(پرش زمانی به مدرسه )
معلم: خب بچه ها چون زن ناظم داره بچش به دنیا میاد مجبوریم یه چند روز مدرسه رو تعطیل کنیم (چه ربطی داشت :/)......... امروز وسایلاتون رو از خوابگاه وردارید و برید خونه هاتون:/
همه ی بچه ها تک تک رفتن به اتاقاشون ماهم رفتیم
ا/ت : کوک....
کوک: بله؟
ا/ت :خونه تنهایی
کوک: برای چی؟
ا/ت :همینجوری پرسیدم
کوک: نه با بابام زندگی میکنم
ا/ت : اها پس هیچی
کوک: نکنه میخای بیای خونمون
ا/ت :نهههه
کوک: تو راست میگی:/
ا/ت : اصلا هرچی پاشو برو وسایلتو جمع کن
ا/ت و کوک وسایلشون رو جمع کردن و رفتن سمت ماشین
کوک: سوار شد میرسونمت
ا/ت :نه نمیخواد... خودم میرم
کوک: یا سوار میشی یا.....
ا/ت : کوک غلط کردم باشه سوار میشم
کوک:(خنده)
..................
کوک: خب بگو ببینم ادرس خونت کجاست
ا/ت : ..........(ادرس رو گفت)
*چند مین بعد
ا/ت : کوکککککک اشتباه اومدی از اونور بود
کوک:............
ا/ت : یااااااا کوکککک
کوک: ........
ا/ت : ک....کوک(بغض)
کوک: حرفی نباشه داریم میریم خونه من
ا/ت : خب چرا مثل ادم نمیگییییی
(پرش زمانی وقتی رسیدن)
ا/ت:
پیاده شدیم که با یه عمارت که نه قصررر روبه رو شدم
ا/ت : اینجا زندگی میکنی؟
کوک: عاره دیگه.....(پوز خند)
ا/ت : یا.... داری منو میترسونی ها......اصلا من رفتم خونمون
کوک: دلیلی برای ترسیدن نداری:)
*کوک دست ا/ت رو گرفت و برد تو عمارت...............
نویسنده:@خودم✔️
به احتمال زیاد امروز میزارم پس دلیلی برای خماری نیست
#سناریو
#فیک
#اسمات
#تک_پارتی
#بی_تی_اس
۲۹.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.