PART ²²
𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒚𝒐𝒖
بعد از اینکه یه سرم بهش وصل کردن پرستار گفتش که بخاطر شوک عصبی بوده و جای نگرانی نیست.
یونگی: ممنونم
پرستار تعظیمی کرد و رفت ، بعد رفتنش یونگی رفت تو اتاق ا/ت و دید که بهوش اومده
با قدمای آروم و کوتاه به سمت تختش حرکت کرد و نشست لب تخت و به رو به روش خیره شد.
یونگی: متاسفم ، نمیخواستم این طوری شی ، حال منم دست کمی از تو نداره اگه میفهمیدی که چقد دوست دارم شاید الان درکم میکردی.
ولی شاید اگه من تو زندگیت نباشم راحت تر و.....خوشحال تری ، میدونی من هرچقدرم تلاش کنم نمیتونم تورو عاشق خودم کنم....
ا/ت ویو: فقط به حرفای یونگی گوش میدادم و چیزی نمیگفتم ، شاید منم مقصر بودم....!
راوی: یونگی قطره اشکی که رو صورتش بودو با پشت دستش پس زد و ادامه داد...
یونگی: شاید بهتره کم تر همو ببینیم ، نمیگم کلا از زندگیت میرم بیرون نه چون اگه نبینمت نمیتونم ولی حاظرم.....کم...تر...هم دیگه رو ببینیم در حد دوتا دوست ، اره فقط...دوست
خدافظ ملکه من.
راوی: بعد از گفتن حرفاش از اتاق اومد بیرون و رفت....
بعد از رفتن یونگی جیک وارد اتاق ا/ت شد.
جیک: سلام ، چی شده به تو
ا/ت: تو از کجا فهمیدی من اینجام
جیک: یونگی بهم زنگ زد گفت حالت بد شده اوردتت بیمارستان ، چی شده حالا؟
ا/ت: آ...آها. هیچی فشارم افتاد ،همین
جیک: الان خوبی
ا/ت: اوهوم
یونگی ویو: سوار ماشین شدم و مستقیم رفتم خونه ، وارد خونه که شدم همه جا خیلی ساکت بود
حتما کسی خونه نیست
جین: عه اومدی؟
یونگی: بقیه خونه نیستن
جین: نه رفتن کمپانی یه کاری پیش اومد
یونگی: آها تو چدا نرفتی
جین: کار مهمی نبود ، منم حوصله نداشتم که برم
یونگی: آ..آها
جین: یونگی ، چیزی شده؟
یونگی: نه چطور (دماغشو کشید بالا)
جین: نه تو حالت خوب نیست
راوی: یونگی یوم که به جین خیره شده ناخود آگاه گریش گرفت و خودشو انداخت تو بغل جین
یونگی: جین (گریه)
جین: چی شده پسر
یونگی: عشق یه طرفه خیلی سخته ، من اونو دوست دارم ولی اون از من متنفره (گریه)
جین: اون کیه؟
یونگی: ا/ت
جین آروم با دستش به پشت یونگی ضربه میزد...
جین: آروم باش مرد ... من درکت میکنم
یونگی: میشه این راز پیش خودمون بمونه؟
جین: معلومه که میشه.
یونگی: ممنونم....هیونگ
•ادامه دارد•
▪︎همیشه با تو▪︎
بعد از اینکه یه سرم بهش وصل کردن پرستار گفتش که بخاطر شوک عصبی بوده و جای نگرانی نیست.
یونگی: ممنونم
پرستار تعظیمی کرد و رفت ، بعد رفتنش یونگی رفت تو اتاق ا/ت و دید که بهوش اومده
با قدمای آروم و کوتاه به سمت تختش حرکت کرد و نشست لب تخت و به رو به روش خیره شد.
یونگی: متاسفم ، نمیخواستم این طوری شی ، حال منم دست کمی از تو نداره اگه میفهمیدی که چقد دوست دارم شاید الان درکم میکردی.
ولی شاید اگه من تو زندگیت نباشم راحت تر و.....خوشحال تری ، میدونی من هرچقدرم تلاش کنم نمیتونم تورو عاشق خودم کنم....
ا/ت ویو: فقط به حرفای یونگی گوش میدادم و چیزی نمیگفتم ، شاید منم مقصر بودم....!
راوی: یونگی قطره اشکی که رو صورتش بودو با پشت دستش پس زد و ادامه داد...
یونگی: شاید بهتره کم تر همو ببینیم ، نمیگم کلا از زندگیت میرم بیرون نه چون اگه نبینمت نمیتونم ولی حاظرم.....کم...تر...هم دیگه رو ببینیم در حد دوتا دوست ، اره فقط...دوست
خدافظ ملکه من.
راوی: بعد از گفتن حرفاش از اتاق اومد بیرون و رفت....
بعد از رفتن یونگی جیک وارد اتاق ا/ت شد.
جیک: سلام ، چی شده به تو
ا/ت: تو از کجا فهمیدی من اینجام
جیک: یونگی بهم زنگ زد گفت حالت بد شده اوردتت بیمارستان ، چی شده حالا؟
ا/ت: آ...آها. هیچی فشارم افتاد ،همین
جیک: الان خوبی
ا/ت: اوهوم
یونگی ویو: سوار ماشین شدم و مستقیم رفتم خونه ، وارد خونه که شدم همه جا خیلی ساکت بود
حتما کسی خونه نیست
جین: عه اومدی؟
یونگی: بقیه خونه نیستن
جین: نه رفتن کمپانی یه کاری پیش اومد
یونگی: آها تو چدا نرفتی
جین: کار مهمی نبود ، منم حوصله نداشتم که برم
یونگی: آ..آها
جین: یونگی ، چیزی شده؟
یونگی: نه چطور (دماغشو کشید بالا)
جین: نه تو حالت خوب نیست
راوی: یونگی یوم که به جین خیره شده ناخود آگاه گریش گرفت و خودشو انداخت تو بغل جین
یونگی: جین (گریه)
جین: چی شده پسر
یونگی: عشق یه طرفه خیلی سخته ، من اونو دوست دارم ولی اون از من متنفره (گریه)
جین: اون کیه؟
یونگی: ا/ت
جین آروم با دستش به پشت یونگی ضربه میزد...
جین: آروم باش مرد ... من درکت میکنم
یونگی: میشه این راز پیش خودمون بمونه؟
جین: معلومه که میشه.
یونگی: ممنونم....هیونگ
•ادامه دارد•
▪︎همیشه با تو▪︎
۱۴.۰k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.