عاشق خسته ( پارت 39)
جیمین : یونا چیشد
یونا : ه.... هیچی
مادر یونا : یونا چت شده
یونا : مامان بیا
مادر یونا : چی شده بگو
یونا : مامان حاملم
مادر یونا : چی ( داد)
یونا : هیسسس.. یواش، جیمین بفهمه نمیذاره طلاق بگیرم
مادر یونا : اصلا میفهمی چیکار کردی
یونا : منکه کاری نکردم
مادر یونا : الان میخوای چیکار کنی... جواب باباتو چی میخوای بدی
یونا : بره همین بهت گفتم دیگه... باید بی سروصدا از بین ببریمش
مادر یونا : همین جیمین اگه بفهمه نمیذاره تکون بخوری
یونا : همه ی اینارو میدونم
جیمین : یونا...
یونا : ب... بله
جیمین : چته
یونا : من؟ هیچی ف... فقط سرم درد میکنه
جیمین : باز چه گندی زدی
یونا : من؟
جیمین : آره... هرموقع گند میزنی به تته پته میوفتی
یونا : نه... چیزی نیست
جیمین : برگه ی آزمایش بده
یونا : نه
جیمین : میگم بده
یونا : جیمین تروخدا بیخیال شو
جیمین : بده من گفتم (داد)
مادر یونا : صداتونو بیارید پایین
یونا : جیمین برو دیگه... جوابو ول کن
جیمین : یونا گفتم بده من
مادر یونا : یونا... نمیشه کاریش کرد، بده بهش
یونا : بیا
جیمین چند صفحه رو همینجوری ورق میزد تا به صفحه ی آخر رسید
جیمین : حامله ای؟!
یونا : آ.. آره
جیمین : میخواستی قایمش کنی؟
یونا : اگه میگفتم طلاقم نمیدادی
جیمین : الان مثلا فک کردی میدم؟
یونا : نه
جیمین : یه درصد فک نکردی اگه بهم نگی خودم میفهمم؟ تو حامله ای... بالاخره میشد از شکمت بفهمم
یونا : میخواستم بکشمش
جیمین : چقد سنگدلی... میخواستی بچتو بکشی حتی به باباشم چیزی نگی؟
یونا : تو باباش نیستی
جیمین : چرا چرت و پرت میگی
مادر یونا : یونا چی میگی
جیمین : بیا اینجا یونا
یونا : چیه
جیمین : توکه باکره بودی پس چرا زر میزنی
یونا : وقتی میگم حامله بودم یعنی حامله بودم
جیمین : باشه... الان از پرستار میپرسم
پرستار بیا اینجا
یونا : جیمین ول کن
جیمین : خفه شو
پرستار : بله...
جیمین : آزمایشی که از این دختر گرفتی
پرستار : خب؟
جیمین : حامله بود دیگه؟
پرستار : خب آره
جیمین : چند وقته؟
پرستار : تو سیستم زده بود حدودا یک هفته
جیمین : اوهوم... برو دیگه
جیمین : خب یونا... چیزی برای گفتن داری؟
یونا : قاعدتا نه
جیمین : خوبه... میریم خونه
یونا : پس طلاق چی میشه
جیمین : کدوم قانونی اجازه میده یه زن حامله طلاق بگیره؟
یونا : پس تکلیف من چی میشه
جیمین : روزی که زایمان کردی و بچمو بهم دادی آزادت میکنم و میذارم طلاق بگیری
یونا :خیلی نامردی، یعنی نه ماه دیگه
جیمین : همینه که هست
یونا : لعنت به تو بیاد
جیمین : حیف که نمیتونم بزنمت
یونا : کاش میزدی و این بچه سقط میشد
جیمین : ببند... سوار ماشین شو
یونا : باشه... مامان خدافظ
مادر یونا : جیمین خوب رانندگی کنیا
جیمین : حتما
جیمین : یونا الان چه احساسی داری
یونا : احساس حقارت
جیمین : چون طلاقت ندادم؟
یونا :........
یونا : ه.... هیچی
مادر یونا : یونا چت شده
یونا : مامان بیا
مادر یونا : چی شده بگو
یونا : مامان حاملم
مادر یونا : چی ( داد)
یونا : هیسسس.. یواش، جیمین بفهمه نمیذاره طلاق بگیرم
مادر یونا : اصلا میفهمی چیکار کردی
یونا : منکه کاری نکردم
مادر یونا : الان میخوای چیکار کنی... جواب باباتو چی میخوای بدی
یونا : بره همین بهت گفتم دیگه... باید بی سروصدا از بین ببریمش
مادر یونا : همین جیمین اگه بفهمه نمیذاره تکون بخوری
یونا : همه ی اینارو میدونم
جیمین : یونا...
یونا : ب... بله
جیمین : چته
یونا : من؟ هیچی ف... فقط سرم درد میکنه
جیمین : باز چه گندی زدی
یونا : من؟
جیمین : آره... هرموقع گند میزنی به تته پته میوفتی
یونا : نه... چیزی نیست
جیمین : برگه ی آزمایش بده
یونا : نه
جیمین : میگم بده
یونا : جیمین تروخدا بیخیال شو
جیمین : بده من گفتم (داد)
مادر یونا : صداتونو بیارید پایین
یونا : جیمین برو دیگه... جوابو ول کن
جیمین : یونا گفتم بده من
مادر یونا : یونا... نمیشه کاریش کرد، بده بهش
یونا : بیا
جیمین چند صفحه رو همینجوری ورق میزد تا به صفحه ی آخر رسید
جیمین : حامله ای؟!
یونا : آ.. آره
جیمین : میخواستی قایمش کنی؟
یونا : اگه میگفتم طلاقم نمیدادی
جیمین : الان مثلا فک کردی میدم؟
یونا : نه
جیمین : یه درصد فک نکردی اگه بهم نگی خودم میفهمم؟ تو حامله ای... بالاخره میشد از شکمت بفهمم
یونا : میخواستم بکشمش
جیمین : چقد سنگدلی... میخواستی بچتو بکشی حتی به باباشم چیزی نگی؟
یونا : تو باباش نیستی
جیمین : چرا چرت و پرت میگی
مادر یونا : یونا چی میگی
جیمین : بیا اینجا یونا
یونا : چیه
جیمین : توکه باکره بودی پس چرا زر میزنی
یونا : وقتی میگم حامله بودم یعنی حامله بودم
جیمین : باشه... الان از پرستار میپرسم
پرستار بیا اینجا
یونا : جیمین ول کن
جیمین : خفه شو
پرستار : بله...
جیمین : آزمایشی که از این دختر گرفتی
پرستار : خب؟
جیمین : حامله بود دیگه؟
پرستار : خب آره
جیمین : چند وقته؟
پرستار : تو سیستم زده بود حدودا یک هفته
جیمین : اوهوم... برو دیگه
جیمین : خب یونا... چیزی برای گفتن داری؟
یونا : قاعدتا نه
جیمین : خوبه... میریم خونه
یونا : پس طلاق چی میشه
جیمین : کدوم قانونی اجازه میده یه زن حامله طلاق بگیره؟
یونا : پس تکلیف من چی میشه
جیمین : روزی که زایمان کردی و بچمو بهم دادی آزادت میکنم و میذارم طلاق بگیری
یونا :خیلی نامردی، یعنی نه ماه دیگه
جیمین : همینه که هست
یونا : لعنت به تو بیاد
جیمین : حیف که نمیتونم بزنمت
یونا : کاش میزدی و این بچه سقط میشد
جیمین : ببند... سوار ماشین شو
یونا : باشه... مامان خدافظ
مادر یونا : جیمین خوب رانندگی کنیا
جیمین : حتما
جیمین : یونا الان چه احساسی داری
یونا : احساس حقارت
جیمین : چون طلاقت ندادم؟
یونا :........
۲۳.۶k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.