•رویای شیرین •
•رویای شیرین •
پارت (۲۰)
ویو تهیونگ
هرچی به دستم اومد و زدم شکوندم که آدرین وارد اتاق شد با دیدن تهیونگ خشکش زد و همینجوری بهش نگاه میکرد
تهیکنگ : تکیه داده بود به تخت و آروم اشک میریخت با دستی که ازش خون میچکه سرشو بالا آورد و گفت : چیههه آدم ندیدی؟؟
آدرین: تهیونگ چی شدهه؟
تهیونگ: خیلی بده تصوراتت از یه نفر که تو چندسال با خاطرات و شب بیداریاش گذشت
تو چند ثانیه با چند تا کلمه نابود شه
آدرین: پس اومد ... کنار تهیونگ نشست و گفت : حق داشت ولت کنه تهیونگ منم بودم میکردم
تهیونگ :دو چیز تو دنیا خیلی سخته!
اولی فراموش کردنه،دومی منتظر موندن
حالا میدونی سخت تر از اینا چیه؟
اینه ک نمیدونی باید فراموشش کنی یا منتظرش بمونی..!
......
ویو به کوک و ا.ت
کوک : خوب خانوم بفرما بخواب
ا.ت : اوهوم ... روی تخت دراز کشید و یاد اتفاق امروز افتاد که کوک گفت : به چی فکر میکنی ؟؟
ا.ت : لبخندی زد و گفت : هیچ اتفاق امروز خیلی یهویی شد
کوک : خنده ای کرد و گفت : نه نه تازه دیرم بود
ا.ت : ای بابا ... برای تو بود برای من نه ..
کوک : باشه باشه فردا میریم میخوام به همه بگم
ا.ت : یکم زود نیست برای گفتن
کوک : خیلی وقته منتظرم تا خبر و بگم
ا.ت : خنده ای کرد و گفت باشه باشه
ویو فردا داخل شرکت
کوک : رفت وایساد وسط شرکت و داد زد همگی توجه کنید ا.ت که فهمید چخبره زودتر از همه اونجا وایساد و نگاه کوک کرد که کوک ادامه داد : من با خانم ا.ت قرار میزارم تهیونگ بغل ا.ت بود و دستاش تو جیبش بود که با شنیدن این حرف و هم همه های ایجاد شده باعث سست شدنش و بیرون افتادن دستاش از توی جیبش بشه که میا اومد طرف ا.ت و گفت : دخترررر جدی چرا هیچی نگفتییی؟؟
اا.ت : آره میا و لبخندی زد
کوک اومد وایساد پیش تهیونگ
هی دو و آدرین اومدن و تبریک گفتن که تهیونگ گفت : پس قرار میزارید ؟
کوک : آره
تهیونگ : روبه جونگ کوک کرد و گفت خوبه پس اینو بدون ادما میرن حتی اونایی که قشنگ نگاهت میکردند به ا.ت نگاهی انداخت و گفت درسته مگه نه ؟؟
ا.ت : .....
تهیونگ : ا.ت ولی هنوز دارم به این فکر می کنم که چطور دلت اومد ؟؟
کوک : تهیونگ چی میگی ؟؟.
تهیونگ : اوه پس خانوم ا.ت شی هوز به عشقتون نگفتین
آدرین: تهیونک بزار بریم توی اتاق بعداا...
تهیونگ: آره موافقم بریم
میا : روبه ا.ت کرد و گفت میخواد بگههه؟؟
ا.ت : نمیدونم بیا بریم ما هم.
همه رفتن تو اتاق
کوک: قضیه چیه؟؟.
تهیونگ : روبه کوک کرد و گفت میدونی ناامیدی چه شکلیه؟
فکرشو بکن تو واسه ترمیم شکستگیات
به یه آدم پناه ببری،بعد همون آدمم تورو بشکنه.
کوک : شما دوتا قبلااا ..... دستشو با سرش گرفت و گفت اهههه لعنتییی
ا.ت : روبه تهیونگ کرد و گفت
تو هیچوقت منو دوسم نداشتی.....
پارت (۲۰)
ویو تهیونگ
هرچی به دستم اومد و زدم شکوندم که آدرین وارد اتاق شد با دیدن تهیونگ خشکش زد و همینجوری بهش نگاه میکرد
تهیکنگ : تکیه داده بود به تخت و آروم اشک میریخت با دستی که ازش خون میچکه سرشو بالا آورد و گفت : چیههه آدم ندیدی؟؟
آدرین: تهیونگ چی شدهه؟
تهیونگ: خیلی بده تصوراتت از یه نفر که تو چندسال با خاطرات و شب بیداریاش گذشت
تو چند ثانیه با چند تا کلمه نابود شه
آدرین: پس اومد ... کنار تهیونگ نشست و گفت : حق داشت ولت کنه تهیونگ منم بودم میکردم
تهیونگ :دو چیز تو دنیا خیلی سخته!
اولی فراموش کردنه،دومی منتظر موندن
حالا میدونی سخت تر از اینا چیه؟
اینه ک نمیدونی باید فراموشش کنی یا منتظرش بمونی..!
......
ویو به کوک و ا.ت
کوک : خوب خانوم بفرما بخواب
ا.ت : اوهوم ... روی تخت دراز کشید و یاد اتفاق امروز افتاد که کوک گفت : به چی فکر میکنی ؟؟
ا.ت : لبخندی زد و گفت : هیچ اتفاق امروز خیلی یهویی شد
کوک : خنده ای کرد و گفت : نه نه تازه دیرم بود
ا.ت : ای بابا ... برای تو بود برای من نه ..
کوک : باشه باشه فردا میریم میخوام به همه بگم
ا.ت : یکم زود نیست برای گفتن
کوک : خیلی وقته منتظرم تا خبر و بگم
ا.ت : خنده ای کرد و گفت باشه باشه
ویو فردا داخل شرکت
کوک : رفت وایساد وسط شرکت و داد زد همگی توجه کنید ا.ت که فهمید چخبره زودتر از همه اونجا وایساد و نگاه کوک کرد که کوک ادامه داد : من با خانم ا.ت قرار میزارم تهیونگ بغل ا.ت بود و دستاش تو جیبش بود که با شنیدن این حرف و هم همه های ایجاد شده باعث سست شدنش و بیرون افتادن دستاش از توی جیبش بشه که میا اومد طرف ا.ت و گفت : دخترررر جدی چرا هیچی نگفتییی؟؟
اا.ت : آره میا و لبخندی زد
کوک اومد وایساد پیش تهیونگ
هی دو و آدرین اومدن و تبریک گفتن که تهیونگ گفت : پس قرار میزارید ؟
کوک : آره
تهیونگ : روبه جونگ کوک کرد و گفت خوبه پس اینو بدون ادما میرن حتی اونایی که قشنگ نگاهت میکردند به ا.ت نگاهی انداخت و گفت درسته مگه نه ؟؟
ا.ت : .....
تهیونگ : ا.ت ولی هنوز دارم به این فکر می کنم که چطور دلت اومد ؟؟
کوک : تهیونگ چی میگی ؟؟.
تهیونگ : اوه پس خانوم ا.ت شی هوز به عشقتون نگفتین
آدرین: تهیونک بزار بریم توی اتاق بعداا...
تهیونگ: آره موافقم بریم
میا : روبه ا.ت کرد و گفت میخواد بگههه؟؟
ا.ت : نمیدونم بیا بریم ما هم.
همه رفتن تو اتاق
کوک: قضیه چیه؟؟.
تهیونگ : روبه کوک کرد و گفت میدونی ناامیدی چه شکلیه؟
فکرشو بکن تو واسه ترمیم شکستگیات
به یه آدم پناه ببری،بعد همون آدمم تورو بشکنه.
کوک : شما دوتا قبلااا ..... دستشو با سرش گرفت و گفت اهههه لعنتییی
ا.ت : روبه تهیونگ کرد و گفت
تو هیچوقت منو دوسم نداشتی.....
۱.۳k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.