گروگان عشق
گروگان عشق
(پارت 3)
.
.
-بهش ارام بخش زد اومد سمتم دستشو گذاشت رو شونم و گفت:داداش یکم مواظبش باش خیلی بد عصبانی شده یه نیم ساعت دیگه به هوش میاد گفتم:ب.. ب.. باشه باشه بعد همه رفتن بیرون( عکس اتاق ماوی رو گذاشتم )اروم با قدم های کوچیک خودمو بهش رسوندم نشستم رو تخت با صورت زیباش که زخم شده بود اشکام همینجوری میریخت دستای زخمیشو گرفتم و نوازش کردم دیگه بغضم ترکید و مثل ابر بهاری گریه میکردم
نیم ساعت بعد
+چشمامو باز کردم اییی سرم چه درد میکنه دیدم تهیونگ با صورت خیس رو زمین نشسته و خوابش برده و دستمو گرفته دلم براش سوخت خب منم خیلی عصبی شدم نمیدونستم چیکار دارم میکنم بلند شدم رو زانو هام اروم زدم رو شونش گفتم:تهیونگ بیدارشو رو تخت بخواب*اروم*یهو از خواب پرید و با دیدن من لبخندی زد و بغلم کرد گفت:خ... خو... خوبی چرا اینکارو با خودت کردی؟ *بغض*گفتم:اروم اروم باشه دیگه اینکارو نمیکنم... یعنی... یعنی سعی میکنم محکم تر بغلم کردم همونجوری پامو دور خودش حلقه کرد دستشو برد زیر باسنم و بلندم کرد
-بلندش کردم و بردمش تو اتاق خودم( عکسشو گذاشتم )اروم رو تخت درازش کردم و کنارش دراز کشیدم تعجب کرده بود گفت:چ... چیکار میکنی؟ گفتم:دلم میخواد پیشم بخوابی گفت:یااا ولی من نمیخوام بلند شد که دستشو گرفتم گفتم:یاد اوری میکنم من تورو گروگان گرفتم یهو صورتش ناراحت شد انگار با حرفم ناراحت شد گفت:گروگان.... گروگان چی برای کی؟ گفتم:بعدا میفهمی دستشو کشیدم سمت خودم که افتاد رو تخت پاهاش جمع شده رفتم پایین پاش و پاشو دراز کردم همونجوری دستم رو کشیدم روش از پاش تا گردنش انگار معذب شده بود در تعجبم هر دختر دیگه ای بود از فرصت استفاده میکرد هرچند اون هر دختری نبود اون یه دختر کیوت و دوست داشتنی ولی هات و جذاب، باادب و با شعور ولی حاضر جواب و حقدان، ساده و بی نقص اما شیک و خشن، اروم و ساکت ولی درعین حال پررو و لجباز واقعا عجیب بود بغلش کردم که خدمتکار در زد و گفت:ارباب ناهار حاضره گفتم:باشه ماوی سریع خواست بلند شه که گرفتمش و انداختمش رو پام و عین یه بچه ی 2 ساله بغلش کردم و فشارش دادم و بعد ولش کردم خواستم باهاش برم که گفت:اول تو برو بعد من میام گفتم:باشه رفتم نشستم سر میز اونم اومد
+لعنتتتتت چرا فقط پیش اون مردتیکه خالیه واییی خدااا تو دلم داشت جیغ میزدم رفتم کنار تهیونگ نشستم مشغول غذا خوردن بودیم که دستشو گذاشتم رو رون پام که یه چشم غره ای بهش رفتم ولی اهمیت نداد کل وقت نگاه سنگینش رو روی خودم حس میکردم واییی یعنی یه لحظه هم دست از نگاه کردن بهم برنمیداشت بالاخره غذا رو خوردم از خدمتکار تشکر کردم و رو کاناپه نشستم که جنا و دخترا اومدن جنا دستمو کشید و بردم تو اتاقم گفتم:چتونه؟ گفت:میخوام با دخترا اشنات کنم باهاشون اشنا شدم کلی حرف زدیم ساعت 1 بود که در باز شد و بلهههه اقا امد( تهیونگ)و به چارچوب در تکیه داد و گفت:وقت خوابه همه رفتن بیرون گفتم:نمیخوای بری؟
خب خب این پارتم تموم شد
شرط فعلا ندارین برید حال کنید😂🙃😘
(پارت 3)
.
.
-بهش ارام بخش زد اومد سمتم دستشو گذاشت رو شونم و گفت:داداش یکم مواظبش باش خیلی بد عصبانی شده یه نیم ساعت دیگه به هوش میاد گفتم:ب.. ب.. باشه باشه بعد همه رفتن بیرون( عکس اتاق ماوی رو گذاشتم )اروم با قدم های کوچیک خودمو بهش رسوندم نشستم رو تخت با صورت زیباش که زخم شده بود اشکام همینجوری میریخت دستای زخمیشو گرفتم و نوازش کردم دیگه بغضم ترکید و مثل ابر بهاری گریه میکردم
نیم ساعت بعد
+چشمامو باز کردم اییی سرم چه درد میکنه دیدم تهیونگ با صورت خیس رو زمین نشسته و خوابش برده و دستمو گرفته دلم براش سوخت خب منم خیلی عصبی شدم نمیدونستم چیکار دارم میکنم بلند شدم رو زانو هام اروم زدم رو شونش گفتم:تهیونگ بیدارشو رو تخت بخواب*اروم*یهو از خواب پرید و با دیدن من لبخندی زد و بغلم کرد گفت:خ... خو... خوبی چرا اینکارو با خودت کردی؟ *بغض*گفتم:اروم اروم باشه دیگه اینکارو نمیکنم... یعنی... یعنی سعی میکنم محکم تر بغلم کردم همونجوری پامو دور خودش حلقه کرد دستشو برد زیر باسنم و بلندم کرد
-بلندش کردم و بردمش تو اتاق خودم( عکسشو گذاشتم )اروم رو تخت درازش کردم و کنارش دراز کشیدم تعجب کرده بود گفت:چ... چیکار میکنی؟ گفتم:دلم میخواد پیشم بخوابی گفت:یااا ولی من نمیخوام بلند شد که دستشو گرفتم گفتم:یاد اوری میکنم من تورو گروگان گرفتم یهو صورتش ناراحت شد انگار با حرفم ناراحت شد گفت:گروگان.... گروگان چی برای کی؟ گفتم:بعدا میفهمی دستشو کشیدم سمت خودم که افتاد رو تخت پاهاش جمع شده رفتم پایین پاش و پاشو دراز کردم همونجوری دستم رو کشیدم روش از پاش تا گردنش انگار معذب شده بود در تعجبم هر دختر دیگه ای بود از فرصت استفاده میکرد هرچند اون هر دختری نبود اون یه دختر کیوت و دوست داشتنی ولی هات و جذاب، باادب و با شعور ولی حاضر جواب و حقدان، ساده و بی نقص اما شیک و خشن، اروم و ساکت ولی درعین حال پررو و لجباز واقعا عجیب بود بغلش کردم که خدمتکار در زد و گفت:ارباب ناهار حاضره گفتم:باشه ماوی سریع خواست بلند شه که گرفتمش و انداختمش رو پام و عین یه بچه ی 2 ساله بغلش کردم و فشارش دادم و بعد ولش کردم خواستم باهاش برم که گفت:اول تو برو بعد من میام گفتم:باشه رفتم نشستم سر میز اونم اومد
+لعنتتتتت چرا فقط پیش اون مردتیکه خالیه واییی خدااا تو دلم داشت جیغ میزدم رفتم کنار تهیونگ نشستم مشغول غذا خوردن بودیم که دستشو گذاشتم رو رون پام که یه چشم غره ای بهش رفتم ولی اهمیت نداد کل وقت نگاه سنگینش رو روی خودم حس میکردم واییی یعنی یه لحظه هم دست از نگاه کردن بهم برنمیداشت بالاخره غذا رو خوردم از خدمتکار تشکر کردم و رو کاناپه نشستم که جنا و دخترا اومدن جنا دستمو کشید و بردم تو اتاقم گفتم:چتونه؟ گفت:میخوام با دخترا اشنات کنم باهاشون اشنا شدم کلی حرف زدیم ساعت 1 بود که در باز شد و بلهههه اقا امد( تهیونگ)و به چارچوب در تکیه داد و گفت:وقت خوابه همه رفتن بیرون گفتم:نمیخوای بری؟
خب خب این پارتم تموم شد
شرط فعلا ندارین برید حال کنید😂🙃😘
۴.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.