♡I'm Army♡ ♡پارت ۵♡
کوکی: با چیزی که دیدم شک شدم
کوکی:ات تو این اتاق و کردی فقط پوستر من چه لاوری هست
ات:ام خب ( داشتم از خجالت اب که چه عرض کنم با خاک یکسان میشدم)
کوکی:به هر حال شب خوش
ات:شب خوش
ات:رفتم تو اتاقم و هی خودم و میزم
ات:خاک برست کنن ات خوبه رو اون اتاقم حساس بودی که درشو قفل نکردی الان میره فکر های بدی میکنه ای بابا خدا من و گاو کن اه تف تو این زندگی اییییییییییییییییی
کوکی: چه قدر پوستر گزاشته بود ازم یعنی تو اتاق همه ی کوک لاور ها اینجوری ( اره جز ارمی های ایرانی)
فردا صبح
ات:برای ساعت ۵ صبح کوک کرده بودم که برم صبحانه اماده کنم چون ممکن بود که سریع بره کمپامی و نتونه چیزی بخوره
کوک: ساعت و برای ۷ کوک کرده بودم که بیدار شدم و برای اینکه زشت نشه لباسام و پوشیدم و اتاق و تمیز کردم که برم و رفتم پایین و دیدم ات یک صبحانه ی خیلی خوشمزه درست کرده
ات: میخوای قبل رفتن صبحانه بخوری
کوک: مگه میشه به این میز گفت نه
ات: چیزی نیست که حالا ولش کن بیا تا سرد نشده
کوک: داشتیم میخوردیم که یهو عسل ریخت رو کراواتم
ات:اوه دست نزن بهش باید با دستمال خیس پاکش کنی و رفتم یک دستمال خیس اوردم و شروع کردم به پاک کردنش که یهو از بیرون صدای سگ اومد و ترسیدم و اوفتادم تو بغل کوک و لبامون روهم قرار گرفته بود نمیدونم چرا کوکی دستش و دورم حلقه کرد و منم دستم رو گردنش حلقه کردم
کوکی: یهو ات افتاد روم و لبامون خورد بهم نمیدونم چرا دستم و دور کمرش حلقه کردم و اونم دستشو دور گردنم حلقه کرد و شروع کردیم به مک زدن هم دیگه
پایان🙃
کوکی:ات تو این اتاق و کردی فقط پوستر من چه لاوری هست
ات:ام خب ( داشتم از خجالت اب که چه عرض کنم با خاک یکسان میشدم)
کوکی:به هر حال شب خوش
ات:شب خوش
ات:رفتم تو اتاقم و هی خودم و میزم
ات:خاک برست کنن ات خوبه رو اون اتاقم حساس بودی که درشو قفل نکردی الان میره فکر های بدی میکنه ای بابا خدا من و گاو کن اه تف تو این زندگی اییییییییییییییییی
کوکی: چه قدر پوستر گزاشته بود ازم یعنی تو اتاق همه ی کوک لاور ها اینجوری ( اره جز ارمی های ایرانی)
فردا صبح
ات:برای ساعت ۵ صبح کوک کرده بودم که برم صبحانه اماده کنم چون ممکن بود که سریع بره کمپامی و نتونه چیزی بخوره
کوک: ساعت و برای ۷ کوک کرده بودم که بیدار شدم و برای اینکه زشت نشه لباسام و پوشیدم و اتاق و تمیز کردم که برم و رفتم پایین و دیدم ات یک صبحانه ی خیلی خوشمزه درست کرده
ات: میخوای قبل رفتن صبحانه بخوری
کوک: مگه میشه به این میز گفت نه
ات: چیزی نیست که حالا ولش کن بیا تا سرد نشده
کوک: داشتیم میخوردیم که یهو عسل ریخت رو کراواتم
ات:اوه دست نزن بهش باید با دستمال خیس پاکش کنی و رفتم یک دستمال خیس اوردم و شروع کردم به پاک کردنش که یهو از بیرون صدای سگ اومد و ترسیدم و اوفتادم تو بغل کوک و لبامون روهم قرار گرفته بود نمیدونم چرا کوکی دستش و دورم حلقه کرد و منم دستم رو گردنش حلقه کردم
کوکی: یهو ات افتاد روم و لبامون خورد بهم نمیدونم چرا دستم و دور کمرش حلقه کردم و اونم دستشو دور گردنم حلقه کرد و شروع کردیم به مک زدن هم دیگه
پایان🙃
۱۳.۹k
۱۷ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.