عشق ناخواسته part 75
بهبه فکر نمی کردم اینقدر خوشمزه باشه
راستی نظرت چیه بعد از صبحانه یه سر بریم پایگاه ببینیم چخبره
هوسوک ـ اره باهات موافقم بعدش باهم میریم ولی فعلا صبحانه رو بخور
دایون ـ باشه
و شروع کردن به خوردن صبحانه
بعد از چند مین صبحانه رو خوردن
و دایون رفت و ظرف ها رو شست و بعد هم رفت و اماده شد
(بعدا براتون عکس لباساشون رو پست می کنم)
و بعد با ماشین به سمت اونجا حرکت کردن
یه نکته ی دیگه اونجایی که نی خواپ برن یه خونه ی متروکه هست وه داهل اونجا ادم هایی که کار خطایی انحام دادن رو زندانی میکنن و کار های دیگه
خلاصه وقتی اونجا رسیدن یکی از نگهبانا با شتاب اومد طرفشون
هوسوک ـ چی شده چرا اینقدر با عجله اومدی
نگهبان ـ قربان یکی اومده و می خواد شما رو با خونم ببینن گفت که باهاتون کار ضروری داره
هوسوک ـ یعنی کی اینقدر مشتاق دیدن منه
هوسوک با دایون به سمت جایی مه نگهبانه گفت رفتن
پسره ـ به به عروسبتون رو تبریک میگم انگار بعد از اینکه دوست دختر منو کشتین خیلی راحت زندگی می کنین ها
هوسوک ـ صبر کن قیافت برام اشناست تو رو یه جا دیدم
پسره. یعنی منو به همین راحتی ها فراموش کردی
توب ذهن هوسوک تمام اون صحنه ها میگذره
هوسوک ـ صبر کن تو همونی نیستی کت منو گرفتی و شکنحه کردی
دایون ـ پس تو اونی ها وقتشه تلافی بلایی که سر هوسوک اوردی رو سرت بیارم
پسره ـ اره من مین هیون هستم من همون پسری هستم که تا حد مرگ اون دوست پسرت ذو شکنجه دادم تا منو عشقم توی ارانش زندگیمون رو بگذرونیم ولی انگار دونیا با ما یار نبود و برعکس چیزی که ما می خواستیم اتفاق افتاده
دایون. اره همیشه حق به حقدار میرسه
نه ادمایی پلشتی مثل شما پس تا کاری نکردم گورت رو گم کن وگرنه همینجا مغزت رو میریزم
مین هیون ـ فکر کردی منم همینجا وایمیسم و مردنم رو تماشا می کنم ولی من اینجا اومدم تا مغز شما رو بریزم
هوسوک ـ بهترت یکم اون مغز فندوقیت رو به کار بندازی ما دوتاییم و تو یکی
مین هیون ـ کی گفته من خودم تنهایی اومد من با یه نیروی بزرگ اومدم
و توی چند ثانیه چندتا ادم قول پیگر اومدن داخل و رفتن سمت دایون و دستاش رو محکم گرفتن جوری که نمی تونست تکون بخوره
دایون ـ ولم کنید عوضی ها
مین هیون ـ تو قراره اینجا شاهد مردن عشقت باشی
با هوسوک بود
و محکم با یه چوب زد توی شکم دایون
راستی نظرت چیه بعد از صبحانه یه سر بریم پایگاه ببینیم چخبره
هوسوک ـ اره باهات موافقم بعدش باهم میریم ولی فعلا صبحانه رو بخور
دایون ـ باشه
و شروع کردن به خوردن صبحانه
بعد از چند مین صبحانه رو خوردن
و دایون رفت و ظرف ها رو شست و بعد هم رفت و اماده شد
(بعدا براتون عکس لباساشون رو پست می کنم)
و بعد با ماشین به سمت اونجا حرکت کردن
یه نکته ی دیگه اونجایی که نی خواپ برن یه خونه ی متروکه هست وه داهل اونجا ادم هایی که کار خطایی انحام دادن رو زندانی میکنن و کار های دیگه
خلاصه وقتی اونجا رسیدن یکی از نگهبانا با شتاب اومد طرفشون
هوسوک ـ چی شده چرا اینقدر با عجله اومدی
نگهبان ـ قربان یکی اومده و می خواد شما رو با خونم ببینن گفت که باهاتون کار ضروری داره
هوسوک ـ یعنی کی اینقدر مشتاق دیدن منه
هوسوک با دایون به سمت جایی مه نگهبانه گفت رفتن
پسره ـ به به عروسبتون رو تبریک میگم انگار بعد از اینکه دوست دختر منو کشتین خیلی راحت زندگی می کنین ها
هوسوک ـ صبر کن قیافت برام اشناست تو رو یه جا دیدم
پسره. یعنی منو به همین راحتی ها فراموش کردی
توب ذهن هوسوک تمام اون صحنه ها میگذره
هوسوک ـ صبر کن تو همونی نیستی کت منو گرفتی و شکنحه کردی
دایون ـ پس تو اونی ها وقتشه تلافی بلایی که سر هوسوک اوردی رو سرت بیارم
پسره ـ اره من مین هیون هستم من همون پسری هستم که تا حد مرگ اون دوست پسرت ذو شکنجه دادم تا منو عشقم توی ارانش زندگیمون رو بگذرونیم ولی انگار دونیا با ما یار نبود و برعکس چیزی که ما می خواستیم اتفاق افتاده
دایون. اره همیشه حق به حقدار میرسه
نه ادمایی پلشتی مثل شما پس تا کاری نکردم گورت رو گم کن وگرنه همینجا مغزت رو میریزم
مین هیون ـ فکر کردی منم همینجا وایمیسم و مردنم رو تماشا می کنم ولی من اینجا اومدم تا مغز شما رو بریزم
هوسوک ـ بهترت یکم اون مغز فندوقیت رو به کار بندازی ما دوتاییم و تو یکی
مین هیون ـ کی گفته من خودم تنهایی اومد من با یه نیروی بزرگ اومدم
و توی چند ثانیه چندتا ادم قول پیگر اومدن داخل و رفتن سمت دایون و دستاش رو محکم گرفتن جوری که نمی تونست تکون بخوره
دایون ـ ولم کنید عوضی ها
مین هیون ـ تو قراره اینجا شاهد مردن عشقت باشی
با هوسوک بود
و محکم با یه چوب زد توی شکم دایون
۷.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.