بلک رز part 51
رزی :
در رو باز کردم و وارد اتاق شدم ،جنی رو تخت دراز کشیده بود
و با گوشیش ور می رفت حدس میزدم که داره با تهیونگ چت میکنه
چون طبق معمول نیشش تا بنا گوش باز بود
با خنده گفتم ،
رزی: سلاممم من برگشتممم
یه نگاه به من انداخت و بدون اینکه چیزی بگه
چشماشو تو حدقه چرخوند و روشو کرد اون ور ...
رزی : قهری با من ؟!
بازم جوابی نشنیدم ، از بی محلی متنفر بودم
دوست داشتم همه توجه ها به من باشه البته
از طرف کسایی که دوستشون دارم نه هر کس دیگهای ...
رزی: به من بی محلی نکن زنیکه
بدو کردم و پریدم روش جوری که آه از دهانش بلند شد
شروع به جیغ جیغ کردن کرد ...
جنی: بلند شو از روم کشتی منوووو بلند شوووو
رزی: تا وقتی آشتی نکنی بلند نمیشم
جنی: باشه باشه کمرمو خورد کردی برو اون ورررر
بلند بلند خندیدم و از روش بلند شدم .
یاد لیسا افتادم ، اون موقعه ام این بلا رو اون میآوردم
خیلی خوشحال بودم دوست قدیمیمو بعد از سالها و از طرفی ،
بالاخره قرار بود از شر این هتل خلاص شم همیشه حس خوبی نسبت به هتل نداشتم
انرژی منفی بهم منتقل میکرد ، احساس میکردم
هر لحظه ممکنه یه قاتل سریالی بیاد سر وقتم
شاید احمقانه به نظر برسه ولی خب من اینطوری فکر میکردم ...
رزی: جنی بهتره وسایلاتو جم و جور کنی
جنی: چرا اونوقت ؟
رزی : قراره از اینجا بریم به ...
رنگش پرید و یهو زد وسط حرفم ،
جنی: چیییی ؟؟؟ من که بهت گفتم میخوام سئول بمونم
چی چیو زر زر میکنی واسه خودت منم آدمم حداقل یه مشورتی یه چیزی یه ...
منم وسط حرفش پریدم .
رزی : بزار گوهمو بخورم دختر
جنی: خب بخور
رزی: مگه میزاری تو
جنی: الان که گذاشتم
چشمامو تویه حدقه چرخوند .
رزی: میخواستم بگم قراره بریم ویلای دوستم
جنی: دوستت ؟ کدوم دوستت ؟
رزی : لیسا
جنی: همون دختره که همکلاسی دوره حماقتت بود ؟
رزی: آره
جنی: حالا چرا ویلای اون ؟
رزی: چون بهمون لطف کرده و گذاشته تا وقتی که اینجاییم توی ویلاش بمونیم ...
جنی: اونوقت چرا همچین لطفی کرده ؟
رزی: عااا خیلی سوال میپرسی جنی پاشو جم کن بریم
دیگه ، بهتر از این هتل بو گندوعه ...
جنی: محض اطلاعت این هتل بهترین هتل سئوله
رزی : من ریدم توش ... بلندشو دیگه ...
نفسشو صدا دار بیرون داد ، و سمت چمدون لباساش رفت
منم همین کارو انجام دادم و شروع کردم به جم کردن لباسام
صدای نوتیف گوشیم بلند شد ،
بهش یه نگاهی انداختم لیسا بود که لوکیشن ویلا رو واسم فهرستاده بود
لبخندی زدم و خواستم گوشی رو کنار بزارم که
صدای نوتیفش دوباره بلند شد
به اسم مخاطب نگاه کردم ، جونگکوک بود . وارد
صحفه چت شدم و پیامشو خوندم ،
" قراره بیام سئول امیدوارم استقبال خوبی ازم بکنی رزیا "
رزی: این دیگه از کجا سر و کلش پیدا شد ...
صدای جنی بلند شد،
جنی: کی بود رزی ؟
* * *
در رو باز کردم و وارد اتاق شدم ،جنی رو تخت دراز کشیده بود
و با گوشیش ور می رفت حدس میزدم که داره با تهیونگ چت میکنه
چون طبق معمول نیشش تا بنا گوش باز بود
با خنده گفتم ،
رزی: سلاممم من برگشتممم
یه نگاه به من انداخت و بدون اینکه چیزی بگه
چشماشو تو حدقه چرخوند و روشو کرد اون ور ...
رزی : قهری با من ؟!
بازم جوابی نشنیدم ، از بی محلی متنفر بودم
دوست داشتم همه توجه ها به من باشه البته
از طرف کسایی که دوستشون دارم نه هر کس دیگهای ...
رزی: به من بی محلی نکن زنیکه
بدو کردم و پریدم روش جوری که آه از دهانش بلند شد
شروع به جیغ جیغ کردن کرد ...
جنی: بلند شو از روم کشتی منوووو بلند شوووو
رزی: تا وقتی آشتی نکنی بلند نمیشم
جنی: باشه باشه کمرمو خورد کردی برو اون ورررر
بلند بلند خندیدم و از روش بلند شدم .
یاد لیسا افتادم ، اون موقعه ام این بلا رو اون میآوردم
خیلی خوشحال بودم دوست قدیمیمو بعد از سالها و از طرفی ،
بالاخره قرار بود از شر این هتل خلاص شم همیشه حس خوبی نسبت به هتل نداشتم
انرژی منفی بهم منتقل میکرد ، احساس میکردم
هر لحظه ممکنه یه قاتل سریالی بیاد سر وقتم
شاید احمقانه به نظر برسه ولی خب من اینطوری فکر میکردم ...
رزی: جنی بهتره وسایلاتو جم و جور کنی
جنی: چرا اونوقت ؟
رزی : قراره از اینجا بریم به ...
رنگش پرید و یهو زد وسط حرفم ،
جنی: چیییی ؟؟؟ من که بهت گفتم میخوام سئول بمونم
چی چیو زر زر میکنی واسه خودت منم آدمم حداقل یه مشورتی یه چیزی یه ...
منم وسط حرفش پریدم .
رزی : بزار گوهمو بخورم دختر
جنی: خب بخور
رزی: مگه میزاری تو
جنی: الان که گذاشتم
چشمامو تویه حدقه چرخوند .
رزی: میخواستم بگم قراره بریم ویلای دوستم
جنی: دوستت ؟ کدوم دوستت ؟
رزی : لیسا
جنی: همون دختره که همکلاسی دوره حماقتت بود ؟
رزی: آره
جنی: حالا چرا ویلای اون ؟
رزی: چون بهمون لطف کرده و گذاشته تا وقتی که اینجاییم توی ویلاش بمونیم ...
جنی: اونوقت چرا همچین لطفی کرده ؟
رزی: عااا خیلی سوال میپرسی جنی پاشو جم کن بریم
دیگه ، بهتر از این هتل بو گندوعه ...
جنی: محض اطلاعت این هتل بهترین هتل سئوله
رزی : من ریدم توش ... بلندشو دیگه ...
نفسشو صدا دار بیرون داد ، و سمت چمدون لباساش رفت
منم همین کارو انجام دادم و شروع کردم به جم کردن لباسام
صدای نوتیف گوشیم بلند شد ،
بهش یه نگاهی انداختم لیسا بود که لوکیشن ویلا رو واسم فهرستاده بود
لبخندی زدم و خواستم گوشی رو کنار بزارم که
صدای نوتیفش دوباره بلند شد
به اسم مخاطب نگاه کردم ، جونگکوک بود . وارد
صحفه چت شدم و پیامشو خوندم ،
" قراره بیام سئول امیدوارم استقبال خوبی ازم بکنی رزیا "
رزی: این دیگه از کجا سر و کلش پیدا شد ...
صدای جنی بلند شد،
جنی: کی بود رزی ؟
* * *
۸.۹k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.