چند پارتی از کوک
وقتی دد*یته و باهمکارای مافیاش جلسه داره با لباس خواب میری رو پاش میشنی ..... جوری که کیف کنید یه جوری اسمات کنم حال کنید
#تکپارتی
#عروسکمن
ویو ا.ت
صبح از خواب بیدار شدم به صورت خیلی عادی جونگ کوکی کنارم نبود طبق معمول کار داشته و زود رفته
مگه چیزی غیر از اینه
من الان ۲ سال اینجا تو خونه شخصی به نام جعون جونگ کوک زندگی میکنم
اوایل یه خدمت کار ساده بودم ولی نمیدونم چی شد وارد رابطه شدیم
تقریبا ۷ ماه میشه
اولین روز فقط باهم رابطه داشتیم
تا این زمان حداقل هفته دو بار باهم رابطه داشتیم ولی جونگ کوک منو به کسی معرفی نمیکرد نمیگفت دوسم داره یا نه و نباید تو کاراش دخالت میکردم
همیشه مراقبم بود موقعی که درد داشتم پیشم بود ولی رفتارش خیلی سرد بود شاید چون همچین خصلتی داره نمیدونم
۱ ماه بود که حتی بهم دستم نزده بود که هیچ کارمون سلام و علیک بود
و فقط کنار هم بدون بغل میخوابیدیم
از این وضع خسته بودم
دلم میخواست مثل بقیه زوجا باشیم
دلم بغلشو میخواست ............
.........
از جام بلند شدم رفتم دستشویی بعد رفتم یه ليوان قهوه خوردم چون میل به غذا نداشتم
که دیدم جونگ کوک جلوم ظاهر شد
+سلام
-امشب یسری مهمون دارم از اتاقت بیرون نمیای
+باشه
ویو ا.ت
برای بار هزاروم قلبمو شکست و رفت بغضمو قورت دادم
و رفتم تا کتابمو بخونم
کتاب شاهزاده جوان و خدمت کار نا چیزش
چقدر شبیه زندگی من بود
چقدر دختره مثل من حقیر بود
......
《افسوس که این تقدیر من است که شاهزادم را از دور تماشا کنم
افسوس که آغوش گرمش هدیه برای من نیست
این سرنوشت است یا نفرین
آیا میتوان تغیرش داد یا خیر
تا بحال اسم نفرین شیرین به گوشتان خورده این همان است همان قدر تلخ اما شیرین 》
ویو ا.ت
با خوندنش گریه کردم و شروع کردم به خوندن داستان
همین طور زمان سپری شد
و من آشفته از هر فکری بودم
که ساعت حدود ۷ شد
چنتا از مهمونا اومده بودن رفتم داخل اتاق
منتظر موندم تا امشبم تموم شه
تو فکر خیال بودم و به چیز های مزخرف فکر میکردم که احساس تشنگی کردم ولی آب کنارم نبود به ناچار رفتم پایین تا آب بخورم وقتی رفتم خدمت کارها مشغول صحبت بودن
؟شنیدم دخترای جوون و خوشگلی آوردن برای تفریح
*درسته خیلی جذاب بودن من با دختر بودنم دلم خواست آقای جعون که رد نمیکنه ا.ت براش قدیمی شده صدرصد مثل بقیه دخترا
؟درسته
*خانم شما اینجایید
+درسته
*چیزی میخواید
+نه
.......
؟بدبخت شدیم
*درسته
ویو ا.ت
اینو که شنیدم قلبم منفجر شد من عاشقش بودم ولی نگو اون یه هول بوده که از من خسته شده
ببین به کجا رسیدم که خدمت کارا بهم میگن زیر/خواب
تلافی میکنم جعون
رفتم داخل اتاق ی آرایش ملایم کردم و یه لباس خواب عالی پوشیدم
موهای نسبتا کوتاهمم باز گزاشتم و هیکل عالیمو به نمایش گزاشتم
از نظر خودم
بدن سفید خوش فرم و سی/نه ها و باس/ن درشتم خیلی جذاب بود
پس با اعتماد به نفس کامل رفتم به سوی هدفم
ویو کوک
یه جلسه مزخرف دیگه و یه سری هر/زه که داشتن خودشونو نشون میدادن
مشغول مشروب خوردن بودم که یه دختری دستشو روی دستم کشید
و کنارم نشست
بعد چند دقیقه صدای آشنایی بع گوشم خورد
صدای ا.ت بود
+چه مهمونی زیبای چه دخترای زیبای
واو
-اینجا چیکار داری برو تو اتاقت
+نچ دلم تنوع میخواد همون طور که تو میخوای خسته شدی ازم نه ؟؟
دخترای هر/زه رو ترجیح میدی
زیر/خواب عوض میکنی
٪این دختر چی میگه زیر/خوابته چه خوشگله و خوش اندام
نظرت چیه امشب با ما باشی
+بد نیست نظرت چیه تو دد/ی
ویو ا.ت
رگای دستش بیرون زده بود و قرمز شده بود کنار همه رفتم روی پاهاش نشستم و بالا پایین شدم
و رونامو به نمایش گزاشتم
$اوففف عجب چیزیه میخوامش
ویو کوک
این دختر روانی شده بود و داشتم این به منم منتقل میشد وقتی دیدم به بدنش زل زدن خون به مغزم نرسید
اون فقط مال منه کسی حق نداره بهش فکرم بکنه چه برسه به نظر داشتن
-اگه یه کلمه دیگه بگید کل خانوادتونو نابود میکنم گمشید بیرون زود
+این دخترارم ببرید
ویو ا.ت
نمیدونستم کارم چه نتیجه داره شاید همشون به ترتیب انجام میدادن شاید یه گلوله تو مغزم خالی میشد از ایندم خبری نداشتم ولی با این حال رفتم تا اروم بشم چون امیدم کوک بود
وقتی رفتن از دستم کشید و منو برد طبقه پایین
داخل یه اتاق با در بزرگ منم بی صدا حرکت کردم
خداحافظ خودم
وقتی در باز شد
یه اتاق ساده بود که کلا مشکی بود با یه تخت سفید و یه سری وسایل کنارش
ترس بع تنم اومد
قلبم وایساد
پشیمون شدم تقلا کردم که برم ولی وحشی تر شد و منو روی تخت پرت کرد
کتشو دراورد و همزمان گفت
-خوشت میاد جن/ده باشی
+توعم خوشت میاد برای همه شب بسازی
منم یکی از عروسکات بودم نه باتریم تموم شد بی ارزش شدم
#تکپارتی
#عروسکمن
ویو ا.ت
صبح از خواب بیدار شدم به صورت خیلی عادی جونگ کوکی کنارم نبود طبق معمول کار داشته و زود رفته
مگه چیزی غیر از اینه
من الان ۲ سال اینجا تو خونه شخصی به نام جعون جونگ کوک زندگی میکنم
اوایل یه خدمت کار ساده بودم ولی نمیدونم چی شد وارد رابطه شدیم
تقریبا ۷ ماه میشه
اولین روز فقط باهم رابطه داشتیم
تا این زمان حداقل هفته دو بار باهم رابطه داشتیم ولی جونگ کوک منو به کسی معرفی نمیکرد نمیگفت دوسم داره یا نه و نباید تو کاراش دخالت میکردم
همیشه مراقبم بود موقعی که درد داشتم پیشم بود ولی رفتارش خیلی سرد بود شاید چون همچین خصلتی داره نمیدونم
۱ ماه بود که حتی بهم دستم نزده بود که هیچ کارمون سلام و علیک بود
و فقط کنار هم بدون بغل میخوابیدیم
از این وضع خسته بودم
دلم میخواست مثل بقیه زوجا باشیم
دلم بغلشو میخواست ............
.........
از جام بلند شدم رفتم دستشویی بعد رفتم یه ليوان قهوه خوردم چون میل به غذا نداشتم
که دیدم جونگ کوک جلوم ظاهر شد
+سلام
-امشب یسری مهمون دارم از اتاقت بیرون نمیای
+باشه
ویو ا.ت
برای بار هزاروم قلبمو شکست و رفت بغضمو قورت دادم
و رفتم تا کتابمو بخونم
کتاب شاهزاده جوان و خدمت کار نا چیزش
چقدر شبیه زندگی من بود
چقدر دختره مثل من حقیر بود
......
《افسوس که این تقدیر من است که شاهزادم را از دور تماشا کنم
افسوس که آغوش گرمش هدیه برای من نیست
این سرنوشت است یا نفرین
آیا میتوان تغیرش داد یا خیر
تا بحال اسم نفرین شیرین به گوشتان خورده این همان است همان قدر تلخ اما شیرین 》
ویو ا.ت
با خوندنش گریه کردم و شروع کردم به خوندن داستان
همین طور زمان سپری شد
و من آشفته از هر فکری بودم
که ساعت حدود ۷ شد
چنتا از مهمونا اومده بودن رفتم داخل اتاق
منتظر موندم تا امشبم تموم شه
تو فکر خیال بودم و به چیز های مزخرف فکر میکردم که احساس تشنگی کردم ولی آب کنارم نبود به ناچار رفتم پایین تا آب بخورم وقتی رفتم خدمت کارها مشغول صحبت بودن
؟شنیدم دخترای جوون و خوشگلی آوردن برای تفریح
*درسته خیلی جذاب بودن من با دختر بودنم دلم خواست آقای جعون که رد نمیکنه ا.ت براش قدیمی شده صدرصد مثل بقیه دخترا
؟درسته
*خانم شما اینجایید
+درسته
*چیزی میخواید
+نه
.......
؟بدبخت شدیم
*درسته
ویو ا.ت
اینو که شنیدم قلبم منفجر شد من عاشقش بودم ولی نگو اون یه هول بوده که از من خسته شده
ببین به کجا رسیدم که خدمت کارا بهم میگن زیر/خواب
تلافی میکنم جعون
رفتم داخل اتاق ی آرایش ملایم کردم و یه لباس خواب عالی پوشیدم
موهای نسبتا کوتاهمم باز گزاشتم و هیکل عالیمو به نمایش گزاشتم
از نظر خودم
بدن سفید خوش فرم و سی/نه ها و باس/ن درشتم خیلی جذاب بود
پس با اعتماد به نفس کامل رفتم به سوی هدفم
ویو کوک
یه جلسه مزخرف دیگه و یه سری هر/زه که داشتن خودشونو نشون میدادن
مشغول مشروب خوردن بودم که یه دختری دستشو روی دستم کشید
و کنارم نشست
بعد چند دقیقه صدای آشنایی بع گوشم خورد
صدای ا.ت بود
+چه مهمونی زیبای چه دخترای زیبای
واو
-اینجا چیکار داری برو تو اتاقت
+نچ دلم تنوع میخواد همون طور که تو میخوای خسته شدی ازم نه ؟؟
دخترای هر/زه رو ترجیح میدی
زیر/خواب عوض میکنی
٪این دختر چی میگه زیر/خوابته چه خوشگله و خوش اندام
نظرت چیه امشب با ما باشی
+بد نیست نظرت چیه تو دد/ی
ویو ا.ت
رگای دستش بیرون زده بود و قرمز شده بود کنار همه رفتم روی پاهاش نشستم و بالا پایین شدم
و رونامو به نمایش گزاشتم
$اوففف عجب چیزیه میخوامش
ویو کوک
این دختر روانی شده بود و داشتم این به منم منتقل میشد وقتی دیدم به بدنش زل زدن خون به مغزم نرسید
اون فقط مال منه کسی حق نداره بهش فکرم بکنه چه برسه به نظر داشتن
-اگه یه کلمه دیگه بگید کل خانوادتونو نابود میکنم گمشید بیرون زود
+این دخترارم ببرید
ویو ا.ت
نمیدونستم کارم چه نتیجه داره شاید همشون به ترتیب انجام میدادن شاید یه گلوله تو مغزم خالی میشد از ایندم خبری نداشتم ولی با این حال رفتم تا اروم بشم چون امیدم کوک بود
وقتی رفتن از دستم کشید و منو برد طبقه پایین
داخل یه اتاق با در بزرگ منم بی صدا حرکت کردم
خداحافظ خودم
وقتی در باز شد
یه اتاق ساده بود که کلا مشکی بود با یه تخت سفید و یه سری وسایل کنارش
ترس بع تنم اومد
قلبم وایساد
پشیمون شدم تقلا کردم که برم ولی وحشی تر شد و منو روی تخت پرت کرد
کتشو دراورد و همزمان گفت
-خوشت میاد جن/ده باشی
+توعم خوشت میاد برای همه شب بسازی
منم یکی از عروسکات بودم نه باتریم تموم شد بی ارزش شدم
۱۹.۶k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.