𝐏𝐀𝐑𝐓 ¹⁹
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ) 𝐏𝐀𝐑𝐓 ¹⁹
+ اونی £ هوم + میگم میشه چند تا راه حل بدی میخوام کاری کنم یه نفر عاشقم شه £ کی . رفتم دم گوشش اسم رو گفتم و اون گفت £ آها خب بعد اگر تو عاشقش شدی چی + حواسم هست £ خب یه دستمال با عطر خودت بهش هدیه بده + اوکی مواظب باش.... لیا رفت اگر هوسوک رو عاشق من میشد میتونم از این عمارت همراه لیا و هیونا بریم بیرون و فرار کنیم یه دستمال گلدوزی شده برداشتم و عطرمو خالی کردم روش و گذاشتم جلوی در اتاق کارش و پشت ستون قایم شدم بعد چن مین اومد بیرون یه نگاهی به دستمال انداخت و روش با پا رفت + اییی خدا نگمچیکارت نکنه....هیوناااااااا . با دو اومد پیشم ¥ چی شده ها سالمی . قضیه رو بهش گفتم ¥ خب گوشتو بیار..... چند تا راه حل گفت.....رفتم یه گل رز برداشتم و رفتم تو باغ هوسوک اومد با عشوه رفتم سمتش که خودمو بندازم تو بغلش جا خالی داد و افتادم رو زمین و یه نگاه تاسف بار بهم کرد و رفت+ اینم نشد....هوسوک خدا لعنتی به من بکنه ماماننننن.....بعدی چیه آها اتاق هاش رو مرتب کنم . رفتم اتاق شخصیش این همه چیزش مرتب بود که رفتم اتاق کارش همه چیز مرتب بود + چقدر تمیزه واو اینم نشد بعدی چیز های مورد علاقه اش که نیمدونم آها فهمیدم از کی بپرسم رفتم پیش آجوما + آجوما .آجوما: بله + هوسوک چه چیز هایی دوست داره. آجوما: نمیدونم + هیع مرسی . چرا نمیدونست رفتم از کوک پرسیدم اونم نمیدونست از همشون پرسیدم نمیدونستن + آخه ججور دوست هایی هستین شما . شب بود بعد شام خوابیدم و برای فردا صبح انرژی میخواستم........+ اممم خب چه راه حلی مونده دیگه....اممم هیچی اععععععع خداااا رفتم رو تاب نشستم و کلی نق زدم که پام گیر کرد به سنگ و از تاب افتادم رو زمین + ایشششش آخخخخخ _ حالت خوبه + نه زخم شده پام . برآید استایل بغلم کرد و گذاشتم رو مبل _ همینجا وایسا + اما من نشستم که . یه خنکی نثارم کرد و با باند و پماد تو دستش اومد سمتم پماد رو ریخت جای زخمم و پخشش کرد پامو کشوندم عقب _ تکون نخور . فوت کرد و باند رو بست _از این به بعد حواست باشه در ضمن دیگه تلاش نکن من عاشق نمیشم. بعد این حرفش رفت+ آدم سرسختی نمیشه کاریش کرد. پس به پسرا و آجوما گفته بود چیزی نگن درمورد علاقه هاش + هوفففف هع جی وو میدونه . رفتم تو پله ها بهش کمک کردم ساکش رو بیاره پایین + میخوای بری × ارع و ببخشید بخاطر اون شب که + بابا سهل انگاری از خودمم بود میگم علاقه...... هوسوک داشت مي اومد طرف ما میومد حرفم رو رو قطع کردم و همینطور که میومد حرفش رو میزد _ اگر مامان و بابا بفهمن × باشه باشه فعلا + خداحافظ نونا مراقب باش _ بریم. هوسوک رفت جی وو رو برسونه گیج و منگ بودم نمیدونستم باید چیکار کنم + هیععععع....اجوشی رودیدم + آجوشییییی .آجوشی: دخترم یواش . داشت میرفت تو حیاط همراهش رفتم + اجوشی یه چیزی ازتون میخواستم بپرسم . آجوشی: بله + شما ججوری عاشق آجوما شدید .آجوشی: خب ما از اون اول خدمتگزار این خاندان بودیم ما اوایل تو عمارت پدربزرگ و مادربزرگ ارباب بودیم من بادیگارد شخصی پدربزرگشون بودم و آجومات خدمتکار نزدیک مادربزرگشون بودن من اون اوایل خیل سخت گیر بودم عاشقش شدم ولی بخاطر اینکه حرف در بیارن برامون نمیتونستم اعتراف کنم تا اینکه یه روز پدربزرگشون بهم گفت راحت باش و بهش بگو منم اعتراف کردم و ازدواج کردیم + چه کیوت ممنون آجوشی من میرم. رفتم پیش آجوما از زبون اون هم بفهمم . آجوما: خب منم با نگاه اول عاشقش شدم اون بهم محل نمیداد هر کاری کردم بهش نزدیک بشم و اعتراف کردیم دیگه + آجوما چیکار کردین که نزدیک بشین به هم.....
Like ±²⁰
+ اونی £ هوم + میگم میشه چند تا راه حل بدی میخوام کاری کنم یه نفر عاشقم شه £ کی . رفتم دم گوشش اسم رو گفتم و اون گفت £ آها خب بعد اگر تو عاشقش شدی چی + حواسم هست £ خب یه دستمال با عطر خودت بهش هدیه بده + اوکی مواظب باش.... لیا رفت اگر هوسوک رو عاشق من میشد میتونم از این عمارت همراه لیا و هیونا بریم بیرون و فرار کنیم یه دستمال گلدوزی شده برداشتم و عطرمو خالی کردم روش و گذاشتم جلوی در اتاق کارش و پشت ستون قایم شدم بعد چن مین اومد بیرون یه نگاهی به دستمال انداخت و روش با پا رفت + اییی خدا نگمچیکارت نکنه....هیوناااااااا . با دو اومد پیشم ¥ چی شده ها سالمی . قضیه رو بهش گفتم ¥ خب گوشتو بیار..... چند تا راه حل گفت.....رفتم یه گل رز برداشتم و رفتم تو باغ هوسوک اومد با عشوه رفتم سمتش که خودمو بندازم تو بغلش جا خالی داد و افتادم رو زمین و یه نگاه تاسف بار بهم کرد و رفت+ اینم نشد....هوسوک خدا لعنتی به من بکنه ماماننننن.....بعدی چیه آها اتاق هاش رو مرتب کنم . رفتم اتاق شخصیش این همه چیزش مرتب بود که رفتم اتاق کارش همه چیز مرتب بود + چقدر تمیزه واو اینم نشد بعدی چیز های مورد علاقه اش که نیمدونم آها فهمیدم از کی بپرسم رفتم پیش آجوما + آجوما .آجوما: بله + هوسوک چه چیز هایی دوست داره. آجوما: نمیدونم + هیع مرسی . چرا نمیدونست رفتم از کوک پرسیدم اونم نمیدونست از همشون پرسیدم نمیدونستن + آخه ججور دوست هایی هستین شما . شب بود بعد شام خوابیدم و برای فردا صبح انرژی میخواستم........+ اممم خب چه راه حلی مونده دیگه....اممم هیچی اععععععع خداااا رفتم رو تاب نشستم و کلی نق زدم که پام گیر کرد به سنگ و از تاب افتادم رو زمین + ایشششش آخخخخخ _ حالت خوبه + نه زخم شده پام . برآید استایل بغلم کرد و گذاشتم رو مبل _ همینجا وایسا + اما من نشستم که . یه خنکی نثارم کرد و با باند و پماد تو دستش اومد سمتم پماد رو ریخت جای زخمم و پخشش کرد پامو کشوندم عقب _ تکون نخور . فوت کرد و باند رو بست _از این به بعد حواست باشه در ضمن دیگه تلاش نکن من عاشق نمیشم. بعد این حرفش رفت+ آدم سرسختی نمیشه کاریش کرد. پس به پسرا و آجوما گفته بود چیزی نگن درمورد علاقه هاش + هوفففف هع جی وو میدونه . رفتم تو پله ها بهش کمک کردم ساکش رو بیاره پایین + میخوای بری × ارع و ببخشید بخاطر اون شب که + بابا سهل انگاری از خودمم بود میگم علاقه...... هوسوک داشت مي اومد طرف ما میومد حرفم رو رو قطع کردم و همینطور که میومد حرفش رو میزد _ اگر مامان و بابا بفهمن × باشه باشه فعلا + خداحافظ نونا مراقب باش _ بریم. هوسوک رفت جی وو رو برسونه گیج و منگ بودم نمیدونستم باید چیکار کنم + هیععععع....اجوشی رودیدم + آجوشییییی .آجوشی: دخترم یواش . داشت میرفت تو حیاط همراهش رفتم + اجوشی یه چیزی ازتون میخواستم بپرسم . آجوشی: بله + شما ججوری عاشق آجوما شدید .آجوشی: خب ما از اون اول خدمتگزار این خاندان بودیم ما اوایل تو عمارت پدربزرگ و مادربزرگ ارباب بودیم من بادیگارد شخصی پدربزرگشون بودم و آجومات خدمتکار نزدیک مادربزرگشون بودن من اون اوایل خیل سخت گیر بودم عاشقش شدم ولی بخاطر اینکه حرف در بیارن برامون نمیتونستم اعتراف کنم تا اینکه یه روز پدربزرگشون بهم گفت راحت باش و بهش بگو منم اعتراف کردم و ازدواج کردیم + چه کیوت ممنون آجوشی من میرم. رفتم پیش آجوما از زبون اون هم بفهمم . آجوما: خب منم با نگاه اول عاشقش شدم اون بهم محل نمیداد هر کاری کردم بهش نزدیک بشم و اعتراف کردیم دیگه + آجوما چیکار کردین که نزدیک بشین به هم.....
Like ±²⁰
۴۳.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.