روزگار سختي است ...
روزگار سختي است ...
آدم ها خشكند
حقايق تلخند
و روياها شوكران!
جوی های روان تنگ اند
و درختان ِ قطور، ضعيف!
خورشيد گرم است و سوزان
ماه بی خيال و فروزان!
می دانم، من می دانم
تو هم می دانی ...
همه می دانند
روزگار عجيبی است!
انسان ها در ميان خرابه هايی که زيبايشان می نامند
می زيند و به آن عشق می ورزند و اينچنين بر حقارت خود دامن می زنند
و من به دور از هياهوی آدمک های دل خوش
همچنان در خود فرو می روم ...
هر چه بيشتر در ميانشان می زيم
دورتر می شوم و غریبه تر!
آری ...
معصوميت كودكی هايم گم شده است
اما من هنوز هم همان كودك عاشقم و ساده دل!
و همچنان در انتظار؛
در انتظار ظهور باغی از جنس اقاقی
كه مرا از خود و خويشتن ها برهاند
و به سر منشأ خود بازگرداند
و رسيدن به خدايی که در اين نزديکيست ...
من اينجا تنها ماندم!
خدايا؛
مرا به بغضی که از تو می شکند، بسپار
مرا به بادهای تندِ رهاکننده ی گويا؛
مرا تا هميشه به باران شوينده بسپار ...
انتظار سخت ترين مجازاتی است
كه برايم در نظر گرفته ای
پروردگارا !
مرا بـــبــــــــــر ...
آدم ها خشكند
حقايق تلخند
و روياها شوكران!
جوی های روان تنگ اند
و درختان ِ قطور، ضعيف!
خورشيد گرم است و سوزان
ماه بی خيال و فروزان!
می دانم، من می دانم
تو هم می دانی ...
همه می دانند
روزگار عجيبی است!
انسان ها در ميان خرابه هايی که زيبايشان می نامند
می زيند و به آن عشق می ورزند و اينچنين بر حقارت خود دامن می زنند
و من به دور از هياهوی آدمک های دل خوش
همچنان در خود فرو می روم ...
هر چه بيشتر در ميانشان می زيم
دورتر می شوم و غریبه تر!
آری ...
معصوميت كودكی هايم گم شده است
اما من هنوز هم همان كودك عاشقم و ساده دل!
و همچنان در انتظار؛
در انتظار ظهور باغی از جنس اقاقی
كه مرا از خود و خويشتن ها برهاند
و به سر منشأ خود بازگرداند
و رسيدن به خدايی که در اين نزديکيست ...
من اينجا تنها ماندم!
خدايا؛
مرا به بغضی که از تو می شکند، بسپار
مرا به بادهای تندِ رهاکننده ی گويا؛
مرا تا هميشه به باران شوينده بسپار ...
انتظار سخت ترين مجازاتی است
كه برايم در نظر گرفته ای
پروردگارا !
مرا بـــبــــــــــر ...
۵۴۶
۰۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.