عشق دردناک پارت 11
امشب باز تا صبح خواب به چشم هام نیومد چند بار خو*ن دماغ شدم و سرم تا حد انفجار درد می کرد
تو اینه دستشویی به صورتم نگاه کردم زیر چشمام گود افتاده معلومه به خاطر گریه زیاده..... صورتمو شستم و اومدم بیرون به سمت تخت رفتم دفتر و مداد که این دوسال شده دوای دردم و تمام زندگیم رو توش نوشتم برداشتم و شروع کردم به نوشتن
..........
از پله ها پایین اومدم جونگکوک نشسته بود همزمان صبحانه میخورد و با گوشی صحبت میکرد از حرفاش فهمیدم که سوریونه
جونگکوک: باشه عشقم نمیخوای به راننده بگم برسونتت
.......
جونگکوک:چقد میخوای بمونی
.......
جونگکوک:دو روز؟!
........
جونگکوک:دلم برات تنگ میشه
........
جونگکوک:خیل خوب بهم خبر بده به مادرت سلام برسون
.......
جونگکوک:منم دوستت دارم خداحافظ
........
بدون حرفی رفتم به اندازه یک صندلی ازش دور نشستم قبلا بهم گفت که وقتی نزدیکشم ازم چندشش میشه و نمیتونه غذا بخوره منم نمیخوام عزیت بشه
حتی بهش نگاه هم نکردم انگار که باهاش قهر باشم نکه زیاد براش مهمه هه خنده داره واقعا....!
بعد غذا پاشدم و رقتم رو مبل جلوی تلویزیون نشستم امید وارم که جونگکوک بزاره یکم بشینم تو اون اتاق واقعا خسته کنندست برام تلویزیون روشن کردم از گوشه چشم دیدم پاشد اما چیزی نگفت وبه سمت بیرون رفت پس خدا رو شکر داره میره شرکت اون سرکتش براش مهمه چون حتی فردای عروسی مون هم به شرکتش رفت البته چه عروسی وقتی همه عروس و داماد ها شب عروسیشون به هم عشق می ورزن جناب جونگکوک اون شب تا تونست منو ز*د و لباس عروسمم پا*ره کرد هیچ وقت اون شب درد ناک رو یادم نمیره که چطور باهام مثل یه حیوون رفتار کرد لباس عروسم رو ا*تیش زد و اینقدر با مشت ز*د تو سرم که بیهوش شدم البته فقط اون شب نبود هر وقت که میخواست عصبانیتش رو سر من خالی میکرد به طوری که بیهوش میشدم اون شب اون بهم ت*جاوز کرد البته ین کارش تا این چند ماه پیش ادامه داشت باید حداقل برای این از سوریون ممنون باشم که چهار ماهه به خاطرش بهم دست نزده
........
ببخشید دیر شد یه مشکلی متاسفانه برام پیش اومد نتونستم بزارم 💔
اومیدوارم لذت ببرید 😉
لطفاً پارت های قبل رو به دستی بکشید که لایکاش خیلی کمه💗✨
تو اینه دستشویی به صورتم نگاه کردم زیر چشمام گود افتاده معلومه به خاطر گریه زیاده..... صورتمو شستم و اومدم بیرون به سمت تخت رفتم دفتر و مداد که این دوسال شده دوای دردم و تمام زندگیم رو توش نوشتم برداشتم و شروع کردم به نوشتن
..........
از پله ها پایین اومدم جونگکوک نشسته بود همزمان صبحانه میخورد و با گوشی صحبت میکرد از حرفاش فهمیدم که سوریونه
جونگکوک: باشه عشقم نمیخوای به راننده بگم برسونتت
.......
جونگکوک:چقد میخوای بمونی
.......
جونگکوک:دو روز؟!
........
جونگکوک:دلم برات تنگ میشه
........
جونگکوک:خیل خوب بهم خبر بده به مادرت سلام برسون
.......
جونگکوک:منم دوستت دارم خداحافظ
........
بدون حرفی رفتم به اندازه یک صندلی ازش دور نشستم قبلا بهم گفت که وقتی نزدیکشم ازم چندشش میشه و نمیتونه غذا بخوره منم نمیخوام عزیت بشه
حتی بهش نگاه هم نکردم انگار که باهاش قهر باشم نکه زیاد براش مهمه هه خنده داره واقعا....!
بعد غذا پاشدم و رقتم رو مبل جلوی تلویزیون نشستم امید وارم که جونگکوک بزاره یکم بشینم تو اون اتاق واقعا خسته کنندست برام تلویزیون روشن کردم از گوشه چشم دیدم پاشد اما چیزی نگفت وبه سمت بیرون رفت پس خدا رو شکر داره میره شرکت اون سرکتش براش مهمه چون حتی فردای عروسی مون هم به شرکتش رفت البته چه عروسی وقتی همه عروس و داماد ها شب عروسیشون به هم عشق می ورزن جناب جونگکوک اون شب تا تونست منو ز*د و لباس عروسمم پا*ره کرد هیچ وقت اون شب درد ناک رو یادم نمیره که چطور باهام مثل یه حیوون رفتار کرد لباس عروسم رو ا*تیش زد و اینقدر با مشت ز*د تو سرم که بیهوش شدم البته فقط اون شب نبود هر وقت که میخواست عصبانیتش رو سر من خالی میکرد به طوری که بیهوش میشدم اون شب اون بهم ت*جاوز کرد البته ین کارش تا این چند ماه پیش ادامه داشت باید حداقل برای این از سوریون ممنون باشم که چهار ماهه به خاطرش بهم دست نزده
........
ببخشید دیر شد یه مشکلی متاسفانه برام پیش اومد نتونستم بزارم 💔
اومیدوارم لذت ببرید 😉
لطفاً پارت های قبل رو به دستی بکشید که لایکاش خیلی کمه💗✨
۳۱.۲k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.