رمان " پَروانهِ ' آبی " 🦋✨️
رمان " پَروانهِ ' آبی " 🦋✨️
نویسنده : 《 ARAMIS 》
پارت ¤ ⁹ ¤
____________________________________
ملودی : و اما میمونه جای اصلی که شما عاشقشین
این قسمت از باغ خیلی دلنشینه من که خودم عاشقشم
ماری : هوم خیلی آرامش بخشه
ملودی : بریم کتابخونه و اتاق هارم نشون بدم و تموم شه
ماری : وایییی کتابخونه هم دارین آخ جون
ملودی : بله ، اینجاس بفرمایین تو
ماری : چقد کتاب هست
ملودی : اون قسمت مربوط میشه به تاریخ این قصر و پادشاهی ها و حکومت های قبلی و کار هایی که کردن
بقیه هم هر ژانری کتاب بخواین هست ، دسته بندی هم شدن که راحت تر پیدا کنین
ماری : چه خوبه اینجا من از این به بعد میام اینجا
ملودی : خب بریم اتاق پادشاه و نشون تون بدم
ماری : اتاق اون دختره ژاکلین کجاس ؟
ملودی : ژاکلین اینجا زندگی نمیکنه توی عمارت کوچولو موچولوی بقلی زندگی میکنه
ماری : آهان ، خب خداروشکر
ملودی : اینجا اتاق پادشاس ، راستش هیچکس حق نداره به این اتاق بدون اجازه بره به جز ملکه
ماری : آهان
ملودی : در رابطه با قوانین و کار هایی کا باید بکنین کتابی توی کتابخونه هست که حتما براتون پیداش میکنم و میارم میخونیدش
ماری : باشه ممنون
ملودی : راستی یه نامه مجوز ورود من به اون جایی که کتاب اصلی و نگه میدارن میدین تا برم بخونم ببینم چی نوشته توش ؟
ماری : عااا حتما اکی بیا تو اتاقم
ملودی : راستی حوب شد گفتین اتاق این دوتا کمد که شبیه یه اتاق خیلی کوچولوعه مربوط به لباس ها و کفش ها و کیف های مجلسی شماس
اون یکی کمد هم لباس های راحتی ( راحتی هاشونم حالت مجلسی داره ولی راحت تر ) و تاج هاتون اینجاس
ماری : ممنون که گفتی
ملودی : خب دیگه نامه رو نوشتین ؟
ماری : آره بیا
ملودی : چشم پس من برم
ماری : باشه برو
وقتی ملودی رفت تصمیم گرفتم یکم اینجا رو بگردم ببینم چی داره
هر کشویی و باز میکردم یا توش تاج بود یا کیف بود یا یه سری کتاب های چرت و پرت بود
به آخرین کشو رسیدم که از توش یه کلید پیدا کردم ، بهش میخورد کلید قفل یه صندوقچه ای چیزی باشه نمیخورد که برای در باشه
دور و برم و نگاه کردم که یه صندوقچه بزرگ گوشه اتاق دیدم
رفتم سمتش و کلید امتحان کردم ، باز شد
درشو باز کردم و نگاهی انداختم
به جز یه خودکار با طرح خیلی زیبا و دفتر با برگ های زیاد چیز دیگه ای توش نبود
دفتر و برداشتم ، توش هیچی نبود بهتره ازش به عنوان دفتر خاطرات استفاده کنم آره هر اتفاقی که میفته رو مینویسم و ثبت میکنم
یه روزی میشینم میخونم برام خاطره میشه
خودکار و دفتر و برداشتم و در صندوقچه رو بستم
حالا که کاری ندارم برم یه سر به کتابخونه بزنم ببینم اصن چه کتابایی داره
از در اتاق اومدم بیرون و داشتم به سمت کتابخونه میرفتم و سرم پایین بود که یهو ...
________________________________________
نویسنده : 《 ARAMIS 》
پارت ¤ ⁹ ¤
____________________________________
ملودی : و اما میمونه جای اصلی که شما عاشقشین
این قسمت از باغ خیلی دلنشینه من که خودم عاشقشم
ماری : هوم خیلی آرامش بخشه
ملودی : بریم کتابخونه و اتاق هارم نشون بدم و تموم شه
ماری : وایییی کتابخونه هم دارین آخ جون
ملودی : بله ، اینجاس بفرمایین تو
ماری : چقد کتاب هست
ملودی : اون قسمت مربوط میشه به تاریخ این قصر و پادشاهی ها و حکومت های قبلی و کار هایی که کردن
بقیه هم هر ژانری کتاب بخواین هست ، دسته بندی هم شدن که راحت تر پیدا کنین
ماری : چه خوبه اینجا من از این به بعد میام اینجا
ملودی : خب بریم اتاق پادشاه و نشون تون بدم
ماری : اتاق اون دختره ژاکلین کجاس ؟
ملودی : ژاکلین اینجا زندگی نمیکنه توی عمارت کوچولو موچولوی بقلی زندگی میکنه
ماری : آهان ، خب خداروشکر
ملودی : اینجا اتاق پادشاس ، راستش هیچکس حق نداره به این اتاق بدون اجازه بره به جز ملکه
ماری : آهان
ملودی : در رابطه با قوانین و کار هایی کا باید بکنین کتابی توی کتابخونه هست که حتما براتون پیداش میکنم و میارم میخونیدش
ماری : باشه ممنون
ملودی : راستی یه نامه مجوز ورود من به اون جایی که کتاب اصلی و نگه میدارن میدین تا برم بخونم ببینم چی نوشته توش ؟
ماری : عااا حتما اکی بیا تو اتاقم
ملودی : راستی حوب شد گفتین اتاق این دوتا کمد که شبیه یه اتاق خیلی کوچولوعه مربوط به لباس ها و کفش ها و کیف های مجلسی شماس
اون یکی کمد هم لباس های راحتی ( راحتی هاشونم حالت مجلسی داره ولی راحت تر ) و تاج هاتون اینجاس
ماری : ممنون که گفتی
ملودی : خب دیگه نامه رو نوشتین ؟
ماری : آره بیا
ملودی : چشم پس من برم
ماری : باشه برو
وقتی ملودی رفت تصمیم گرفتم یکم اینجا رو بگردم ببینم چی داره
هر کشویی و باز میکردم یا توش تاج بود یا کیف بود یا یه سری کتاب های چرت و پرت بود
به آخرین کشو رسیدم که از توش یه کلید پیدا کردم ، بهش میخورد کلید قفل یه صندوقچه ای چیزی باشه نمیخورد که برای در باشه
دور و برم و نگاه کردم که یه صندوقچه بزرگ گوشه اتاق دیدم
رفتم سمتش و کلید امتحان کردم ، باز شد
درشو باز کردم و نگاهی انداختم
به جز یه خودکار با طرح خیلی زیبا و دفتر با برگ های زیاد چیز دیگه ای توش نبود
دفتر و برداشتم ، توش هیچی نبود بهتره ازش به عنوان دفتر خاطرات استفاده کنم آره هر اتفاقی که میفته رو مینویسم و ثبت میکنم
یه روزی میشینم میخونم برام خاطره میشه
خودکار و دفتر و برداشتم و در صندوقچه رو بستم
حالا که کاری ندارم برم یه سر به کتابخونه بزنم ببینم اصن چه کتابایی داره
از در اتاق اومدم بیرون و داشتم به سمت کتابخونه میرفتم و سرم پایین بود که یهو ...
________________________________________
۴.۹k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.