شات۱
به نام خدا
چون مابقی داستان ها ،این قصه ساده و بارانی نیست !
عشق راز بزرگیست...
رازی به اندازه زیبایی پرودگار...
عشق را نه تو میفهمی چیست ؛
نه من!
شاید نفهمم عشق چیست و از کجا سرچشمه میگیرد اما خوب میدانم مرگ چیست!
مرگ فراقی بین روح و بدن است !
فراقی بین جان و دل...
فراقی بین من و تو؛
..........................................................................
یونشی به ارامی چشمانش را بسته بود؛
سینه اش بالا و پایین میرفت و این نامجون را دیوانه میکرد.
درسته مرد حتی با این حرکت ظریف همسرش دیوانه میشد و عاشق تر از قبل ...
دستش را درون دست محبوبش قفل کرد ؛
هنوز این لحظه تمام نشده بود اما دلش برای ثانیه ها تنگ شده ...
اشکی از روی گونه اش سر خرد و به پلک یونشی برخورد کرد...
دلش غمی داشت عجیب ...
غم دردناکی که در قلبش تنیده بود داشت ذوبش میکرد!
در گوشش حرفی زد که باید در این زمان و در این مکان و در این حال به او گفته شود وگرنه ارزشی نداشت ...بی معنا میشد
او به زبان خویش گفت عاشقش است:)
_دوست داشتم قلبمو میدیدی تا ببینی چجوری تا ته وجودم ریشه کردی پاره تنم ...میدیدی این ادم چقدر میخوادت ...میدیدی تنها نیازمی ... تمام وجودمی !
آرام پلک هاش را از هم فاصله داد :داری دلکندن رو واسم سخت میکنی نام!
چون مابقی داستان ها ،این قصه ساده و بارانی نیست !
عشق راز بزرگیست...
رازی به اندازه زیبایی پرودگار...
عشق را نه تو میفهمی چیست ؛
نه من!
شاید نفهمم عشق چیست و از کجا سرچشمه میگیرد اما خوب میدانم مرگ چیست!
مرگ فراقی بین روح و بدن است !
فراقی بین جان و دل...
فراقی بین من و تو؛
..........................................................................
یونشی به ارامی چشمانش را بسته بود؛
سینه اش بالا و پایین میرفت و این نامجون را دیوانه میکرد.
درسته مرد حتی با این حرکت ظریف همسرش دیوانه میشد و عاشق تر از قبل ...
دستش را درون دست محبوبش قفل کرد ؛
هنوز این لحظه تمام نشده بود اما دلش برای ثانیه ها تنگ شده ...
اشکی از روی گونه اش سر خرد و به پلک یونشی برخورد کرد...
دلش غمی داشت عجیب ...
غم دردناکی که در قلبش تنیده بود داشت ذوبش میکرد!
در گوشش حرفی زد که باید در این زمان و در این مکان و در این حال به او گفته شود وگرنه ارزشی نداشت ...بی معنا میشد
او به زبان خویش گفت عاشقش است:)
_دوست داشتم قلبمو میدیدی تا ببینی چجوری تا ته وجودم ریشه کردی پاره تنم ...میدیدی این ادم چقدر میخوادت ...میدیدی تنها نیازمی ... تمام وجودمی !
آرام پلک هاش را از هم فاصله داد :داری دلکندن رو واسم سخت میکنی نام!
۲.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.