کاخ سیاه🖤🕸پارت3
پارت3
لیا: خفه شید و دهناتونو ببندین البته اگر دوست دارید بفهمید چی شده
دوست دختر ارباب امروز فرار کرده جشن امروز برای ایشون بود ولی حالا که نیستن همه چیز به هم ریخته
ا. ت: حرفاش ادامه داشت که با دستی که به شونم خورد و بغلی که توش فرو رفتم حواسم پرت شد با احساس دستای دخترونه ای برگشتم سمته صاحبش که نارا رو دیدم
نارا: ا. ت من یه کوچولو ترسیدم
ا. ت: فقط یه کوچولو؟
نارا: نه خیلی
ا. ت: اونوقت به نظرت من نباید بغلت کنم؟
نارا: هومم
ا. ت: نارا عینه همیشه اومد بغلم نارا نترس هیچ اتفاقی برای ما نمیفته اخه دوست دختر ارباب به ما چه ربطی داره
نارا: ا. ت من اونو نمیگم
ا. ت: پس چیو میگی؟
نارا: ل..... لیا اون الان رییسه و میترسم کار دستت بده
این: هوف نارا عشقم احمق نباش با صدای لیا نارا دوید و رف سرکاراش اون خیلی از این شرایط ترس داره و مثله بچم میمونه با اینکه همسنیم با صدای لیا تو چشماش نگاه کردم
لیا: دختره ی خیره سر اینجا جای عشق بازی با دوستات نیست اینجا جای کار کردن و جون کندنه چرا نمیفهمی جای استراحت و......نیست
ا. ت: با جسارتی که نمیدونم از کجا اومد گفتم تو تا ابد مسعول نیستی به زودی خانم هیون برمیگرده و اون موقع میتونی عقده هاتو به عنوان خدمتکار روم خالی کنی پس میرم به کارهایی که خودتم گفتی برسم بادو سریع ازونجا دور شدم چون بعد از تموم شدن حرفم دلم لرزید داشتم برای اینکه جرعت کردم اون حرفو به لیا بزنم ذوق میکردم که صدای مردونه ای از پشتم اومد
صدا: تو دیوونه ای؟
ا. ت:من...ن...نه
صدا: تو یه خدمتکاری وقت برای این چیزا داری؟
ا. ت:ا.... ارباب؟
صدا: نمیدونم.....شاید.....به هر حال تو از این به بعد برای چیزی ذوق نکن تو دردسر میفتی تورو استخدام کردیم برای کار نه برای این کارهای مسخره
ا. ت: خواستم برگردم سمت صدا
صدا: بهتره برنگردی
ا. ت: چ... چشم چون صدای دیگه ای حس نکردم حدس زدم که رفته اشک تو چشمام جمع شده بود با بی حوصلگی رفتم بقیه کار هارو بکنم من حق زندگی کردن ندارم حقه خوشحال بودن من فقط دو تا راه دارم کار کردن و گریه ، کار نکردن کتک خوردن و کبود شدن در هر صورت گزینه خوشحالی وجود نداره
شرطا برای پارت بعد :
کامنت 20
لایک 25
لیا: خفه شید و دهناتونو ببندین البته اگر دوست دارید بفهمید چی شده
دوست دختر ارباب امروز فرار کرده جشن امروز برای ایشون بود ولی حالا که نیستن همه چیز به هم ریخته
ا. ت: حرفاش ادامه داشت که با دستی که به شونم خورد و بغلی که توش فرو رفتم حواسم پرت شد با احساس دستای دخترونه ای برگشتم سمته صاحبش که نارا رو دیدم
نارا: ا. ت من یه کوچولو ترسیدم
ا. ت: فقط یه کوچولو؟
نارا: نه خیلی
ا. ت: اونوقت به نظرت من نباید بغلت کنم؟
نارا: هومم
ا. ت: نارا عینه همیشه اومد بغلم نارا نترس هیچ اتفاقی برای ما نمیفته اخه دوست دختر ارباب به ما چه ربطی داره
نارا: ا. ت من اونو نمیگم
ا. ت: پس چیو میگی؟
نارا: ل..... لیا اون الان رییسه و میترسم کار دستت بده
این: هوف نارا عشقم احمق نباش با صدای لیا نارا دوید و رف سرکاراش اون خیلی از این شرایط ترس داره و مثله بچم میمونه با اینکه همسنیم با صدای لیا تو چشماش نگاه کردم
لیا: دختره ی خیره سر اینجا جای عشق بازی با دوستات نیست اینجا جای کار کردن و جون کندنه چرا نمیفهمی جای استراحت و......نیست
ا. ت: با جسارتی که نمیدونم از کجا اومد گفتم تو تا ابد مسعول نیستی به زودی خانم هیون برمیگرده و اون موقع میتونی عقده هاتو به عنوان خدمتکار روم خالی کنی پس میرم به کارهایی که خودتم گفتی برسم بادو سریع ازونجا دور شدم چون بعد از تموم شدن حرفم دلم لرزید داشتم برای اینکه جرعت کردم اون حرفو به لیا بزنم ذوق میکردم که صدای مردونه ای از پشتم اومد
صدا: تو دیوونه ای؟
ا. ت:من...ن...نه
صدا: تو یه خدمتکاری وقت برای این چیزا داری؟
ا. ت:ا.... ارباب؟
صدا: نمیدونم.....شاید.....به هر حال تو از این به بعد برای چیزی ذوق نکن تو دردسر میفتی تورو استخدام کردیم برای کار نه برای این کارهای مسخره
ا. ت: خواستم برگردم سمت صدا
صدا: بهتره برنگردی
ا. ت: چ... چشم چون صدای دیگه ای حس نکردم حدس زدم که رفته اشک تو چشمام جمع شده بود با بی حوصلگی رفتم بقیه کار هارو بکنم من حق زندگی کردن ندارم حقه خوشحال بودن من فقط دو تا راه دارم کار کردن و گریه ، کار نکردن کتک خوردن و کبود شدن در هر صورت گزینه خوشحالی وجود نداره
شرطا برای پارت بعد :
کامنت 20
لایک 25
۴۷.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.