𔘓²پارت𔘓
𔘓²پارت𔘓
پام لیز خورد و با کله تا ته پله هارو رفتم.
کل بدنم نابود شد خداااا
جیمین با سرعت به سمتم اومد
♬ چیشدی ات هواست کجاست؟
بعد داد زد
♬ کدوم احمقی پله هارو تمیز میکرده هاننننن
همه دورم جمع شده بودن سر خدمه از بین خدمتکارا اومد بیرون و گفت
_ببخشید قربان تقصیر ماریلا بود اون پله هارو تمیز میکرده.
جیمین باز فریاد زد
♬ ماریلا کدومتونه؟
یه دختر با ترس و لرز اومد بیرون با ترس و لرز گفت
_مَ..مَ..من ماری...ماریلا هَست..م قرب..ان
♬ چرا پله ها اینجورین هاااا انقدر لیزن چرا؟
با تته پته جواب نده
_قربان من درست تمیز کردم نمیدونم چرا اینجوری شد..ه
دیدم پیش بره ماریلا اخراج میشه برای همین پیش دستی کردم و گفتم
♣︎حالا مهم نیستش من سالمم ببین
جیمین نگاهی بهم انداخت تا خواست چیزی بگه گفتم
♣︎بریمصبحونه بخوریم دیگه
بعد روبه خدمه ها گفتم
♣︎برید به کارتون برسید
همه شون باهم چشمی گفتن که کرک و پرم کف زمین بود آخه خیلی هماهنگ بودن.
جیمین نگاهی بهم کرد و گفت
♬ میریم باغ پشتی
اهانی گفتم و دنبالش راه افتادم...
برای خودم صندلی کشیدم و نشستم.
جیمین هم روبه روم نشست
چشماش خسته بود...
صورتش قشنگ و تو دل برو بود.
وای یجوری بهش زل زدم الان فک میکنه ازش خوشم میاد... من یه دو قطبی هستم:) الان ازش خوشم میومد ددیم بود بعد الان ازش بدم میاد...
هعی... چایی که ماریلا برام ریخته بود و برداشتم.
نزدیک لبم بردم که جیمین گف:
♬ دفعه آخرت باشه تو کارای من دخالت میکنی فهمیدی ات
بهش نگاه کردم فنجون رو گذاشتم سرجاش و بهش نگاه کردم.
♣︎هر غلطی دلت میخواد بکن.
از جام بلند شدم از اونجا فاصله گرفتم وقتی رسیدم به پله ها بازوم کشیده شد...
♬ طرز برخورد با منو هنوز یاد نگرفتی انگار
پوزخندی زدم
♣︎ راست میگی...ولی مهم نیس
بازوم خواستم از دستش بکشم بیرون که محکم تر گرفت.
♬ تنت میخاره انگار بیب
منو کشون کشون دنبال خودش کشید. رفتیم انبار
ته حیاط...
ولم کن از دهنم نمی افتاد تو اون زمان.
در انبار و باز کرد و پرتم کرد اون تو
♣︎ خوب که چی میخای اینجا بمونم
در انبار و بست اومد نزدیکم.
بهش نگاه کردم ازش ترسیدم آخه نگاهش ترسناک بود.
شلاقی که از دیوار آویزون بود و برداشت.
اومد سمتم اولین ضربه اش رو به زمین زد که صدای بدی تو انبار خالی ایجاد کرد
یه قدم عقب رفتم قطعا هدف بعدی من بودم.
شلاق روبالا برد و روی تنم فرود آوردش سوزش بدی داشت. بازوم میسوخت از رد شلاق...
انقدر با شلاق زدم که بدنم راه راه شد راه راه های قرمزی که رو هرکدوم انگار الکل میریزی آخه خیلی میسوخت...
زانو زد روبه روم و گفت:
᪥_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _⋆✦⋆_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _᪥
بفرمایید اینم از پارت دو ببخشید بابت نبودنم و فعالیت نکردنم:)
پام لیز خورد و با کله تا ته پله هارو رفتم.
کل بدنم نابود شد خداااا
جیمین با سرعت به سمتم اومد
♬ چیشدی ات هواست کجاست؟
بعد داد زد
♬ کدوم احمقی پله هارو تمیز میکرده هاننننن
همه دورم جمع شده بودن سر خدمه از بین خدمتکارا اومد بیرون و گفت
_ببخشید قربان تقصیر ماریلا بود اون پله هارو تمیز میکرده.
جیمین باز فریاد زد
♬ ماریلا کدومتونه؟
یه دختر با ترس و لرز اومد بیرون با ترس و لرز گفت
_مَ..مَ..من ماری...ماریلا هَست..م قرب..ان
♬ چرا پله ها اینجورین هاااا انقدر لیزن چرا؟
با تته پته جواب نده
_قربان من درست تمیز کردم نمیدونم چرا اینجوری شد..ه
دیدم پیش بره ماریلا اخراج میشه برای همین پیش دستی کردم و گفتم
♣︎حالا مهم نیستش من سالمم ببین
جیمین نگاهی بهم انداخت تا خواست چیزی بگه گفتم
♣︎بریمصبحونه بخوریم دیگه
بعد روبه خدمه ها گفتم
♣︎برید به کارتون برسید
همه شون باهم چشمی گفتن که کرک و پرم کف زمین بود آخه خیلی هماهنگ بودن.
جیمین نگاهی بهم کرد و گفت
♬ میریم باغ پشتی
اهانی گفتم و دنبالش راه افتادم...
برای خودم صندلی کشیدم و نشستم.
جیمین هم روبه روم نشست
چشماش خسته بود...
صورتش قشنگ و تو دل برو بود.
وای یجوری بهش زل زدم الان فک میکنه ازش خوشم میاد... من یه دو قطبی هستم:) الان ازش خوشم میومد ددیم بود بعد الان ازش بدم میاد...
هعی... چایی که ماریلا برام ریخته بود و برداشتم.
نزدیک لبم بردم که جیمین گف:
♬ دفعه آخرت باشه تو کارای من دخالت میکنی فهمیدی ات
بهش نگاه کردم فنجون رو گذاشتم سرجاش و بهش نگاه کردم.
♣︎هر غلطی دلت میخواد بکن.
از جام بلند شدم از اونجا فاصله گرفتم وقتی رسیدم به پله ها بازوم کشیده شد...
♬ طرز برخورد با منو هنوز یاد نگرفتی انگار
پوزخندی زدم
♣︎ راست میگی...ولی مهم نیس
بازوم خواستم از دستش بکشم بیرون که محکم تر گرفت.
♬ تنت میخاره انگار بیب
منو کشون کشون دنبال خودش کشید. رفتیم انبار
ته حیاط...
ولم کن از دهنم نمی افتاد تو اون زمان.
در انبار و باز کرد و پرتم کرد اون تو
♣︎ خوب که چی میخای اینجا بمونم
در انبار و بست اومد نزدیکم.
بهش نگاه کردم ازش ترسیدم آخه نگاهش ترسناک بود.
شلاقی که از دیوار آویزون بود و برداشت.
اومد سمتم اولین ضربه اش رو به زمین زد که صدای بدی تو انبار خالی ایجاد کرد
یه قدم عقب رفتم قطعا هدف بعدی من بودم.
شلاق روبالا برد و روی تنم فرود آوردش سوزش بدی داشت. بازوم میسوخت از رد شلاق...
انقدر با شلاق زدم که بدنم راه راه شد راه راه های قرمزی که رو هرکدوم انگار الکل میریزی آخه خیلی میسوخت...
زانو زد روبه روم و گفت:
᪥_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _⋆✦⋆_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _᪥
بفرمایید اینم از پارت دو ببخشید بابت نبودنم و فعالیت نکردنم:)
۱۲.۴k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.