آنچه در زندگی آرینا میگذرد .....p3
ایزانا : همممم.....
مایکی : واااا دوریاکی من کوو؟
ایزانا: خفههه دارم فکر میکنم ....
سانزو : راستی این اواخر آرینا ساکت شده...دیگه رو سر هیشکی کرم نمیریزه...زیاد با بقیه نمیخنده...اصلا جدیدا نمی خنده ....
ران : آره خب...ولی...چشماش یه طوری شده
ریندو : آره ران راست میگه ...اینگار بی حس شده...
ایزانا: قبلاً هم اینطوری شده بود...اون موقع که دوست پسرش بهش چاقو زده بود...تا ۳ هفته نمیخندید...وایسا نکنه ک_
ریندو : نه احتمال این کمه چون دوست پسرش قبل از اینکه بگیرنش با دوست دختر جدیدش رفته بود هاوایی.
ایزانا: دوست دختر جدید؟! یعنی بعد اون حادثه باز یه دوست دختر دیگه هم گرفته؟ بهش نمیخورد اینقدر هیز باشه!
مایکی : دیگه چنین افرادی هم هستند....حالا یعنی چی شده دوباره بی حس شده؟
ایزانا : فردا ازش تو مدرسه میپرسم.
فردا در مدرسه :
آرینا رو پشت بوم مدرسه بود که ایزانا رو دید .
آرینا : اوهایو کوروکاوا..
ایزانا : اوهایو آرینا ...جدیدا عجیب شدی..
آرینا : آخه میدونی..راستش...هی ولش کن..
ایزانا : بگو میشنوم
آرینا : خانوادهام دارن هر کدوم به یه خونه جدید میرم..یعنی میخوایم از هم دیگه جدا بشیم...
ایزانا: یه سوال ...هنوز انتخاب نکردی بری با کی زندگی کنی؟
آرینا : نه..چطور ؟
ایزانا: میخوای بیای پیش من؟
آرینا : نه ممنون.
ایزانا: اینقدر سرد نباششش
آرینا : نه بازم ممنون
ایزانا: اوکیه بیای
آرینا : هنوز هم میگم نه.
ایزانا: من هم تنهام پس عیبی ندارد
آرینا : ...... واقعا ؟
ایزانا: آره دیگه😐
آرینا : مرسی کوروکاوا
ایزانا: خواهش
بعد میرن سر کلاس .
از زبان ایزانا:
بالاخره به یه بهونه ای رازهاش رو میفهمم.
موندم وقتی تو والهالا بوده چیکار میکرده
مهم نی امروز باید خونه رو تمیز کنم.
عه وایسا ...
که یهو آرینا رو در حال دویدن میبینه
اینگار داشته فرار میکرده
آرینا رفت پشت یه درخت
آرینا : وای خسته شدممم.. امیدوارم پیدام نکنن
ایزانا: کیا پیدات نکنن؟
آرینا : تو دیگه از کجا اومدی؟!
ایزانا: بگو کیا افتادن دنبالت ! نباید با اعضای تنجیکو در بیفتن!
آرینا : کوروکاوا...
ران : پیداتون کردیم!
ریندو : ما بردیم
ایزانا: چه خبره؟
آرینا : داشتیم بازی میکردیم.
ایزانا: سن خر پیر رو دارید بعد بازی میکنید؟
ران : فکر کردیم واسه روحیه جمع خوبهه
آرینا : آره خوش گذشت 😊
که یه لبخند چشم بسته زد
ریندو : عه دوباره خندید...ولی این مدلی زیاد نمی خندیدیا!
آرینا : بهش عادت نکنین
و.....
مایکی : واااا دوریاکی من کوو؟
ایزانا: خفههه دارم فکر میکنم ....
سانزو : راستی این اواخر آرینا ساکت شده...دیگه رو سر هیشکی کرم نمیریزه...زیاد با بقیه نمیخنده...اصلا جدیدا نمی خنده ....
ران : آره خب...ولی...چشماش یه طوری شده
ریندو : آره ران راست میگه ...اینگار بی حس شده...
ایزانا: قبلاً هم اینطوری شده بود...اون موقع که دوست پسرش بهش چاقو زده بود...تا ۳ هفته نمیخندید...وایسا نکنه ک_
ریندو : نه احتمال این کمه چون دوست پسرش قبل از اینکه بگیرنش با دوست دختر جدیدش رفته بود هاوایی.
ایزانا: دوست دختر جدید؟! یعنی بعد اون حادثه باز یه دوست دختر دیگه هم گرفته؟ بهش نمیخورد اینقدر هیز باشه!
مایکی : دیگه چنین افرادی هم هستند....حالا یعنی چی شده دوباره بی حس شده؟
ایزانا : فردا ازش تو مدرسه میپرسم.
فردا در مدرسه :
آرینا رو پشت بوم مدرسه بود که ایزانا رو دید .
آرینا : اوهایو کوروکاوا..
ایزانا : اوهایو آرینا ...جدیدا عجیب شدی..
آرینا : آخه میدونی..راستش...هی ولش کن..
ایزانا : بگو میشنوم
آرینا : خانوادهام دارن هر کدوم به یه خونه جدید میرم..یعنی میخوایم از هم دیگه جدا بشیم...
ایزانا: یه سوال ...هنوز انتخاب نکردی بری با کی زندگی کنی؟
آرینا : نه..چطور ؟
ایزانا: میخوای بیای پیش من؟
آرینا : نه ممنون.
ایزانا: اینقدر سرد نباششش
آرینا : نه بازم ممنون
ایزانا: اوکیه بیای
آرینا : هنوز هم میگم نه.
ایزانا: من هم تنهام پس عیبی ندارد
آرینا : ...... واقعا ؟
ایزانا: آره دیگه😐
آرینا : مرسی کوروکاوا
ایزانا: خواهش
بعد میرن سر کلاس .
از زبان ایزانا:
بالاخره به یه بهونه ای رازهاش رو میفهمم.
موندم وقتی تو والهالا بوده چیکار میکرده
مهم نی امروز باید خونه رو تمیز کنم.
عه وایسا ...
که یهو آرینا رو در حال دویدن میبینه
اینگار داشته فرار میکرده
آرینا رفت پشت یه درخت
آرینا : وای خسته شدممم.. امیدوارم پیدام نکنن
ایزانا: کیا پیدات نکنن؟
آرینا : تو دیگه از کجا اومدی؟!
ایزانا: بگو کیا افتادن دنبالت ! نباید با اعضای تنجیکو در بیفتن!
آرینا : کوروکاوا...
ران : پیداتون کردیم!
ریندو : ما بردیم
ایزانا: چه خبره؟
آرینا : داشتیم بازی میکردیم.
ایزانا: سن خر پیر رو دارید بعد بازی میکنید؟
ران : فکر کردیم واسه روحیه جمع خوبهه
آرینا : آره خوش گذشت 😊
که یه لبخند چشم بسته زد
ریندو : عه دوباره خندید...ولی این مدلی زیاد نمی خندیدیا!
آرینا : بهش عادت نکنین
و.....
۴۱۳
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.