دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۸۳
diyana
ارسلان بیهوش شد افتاد زمین
رفتم سمتش
دیانا : ارسلان ارسلان بلند شو
زنگ زدم ممد
دیانا: ممد
ممد : الو دیانا
از ارسلان خب داری
فرار کرده از تيمارستان
دیانا : ارسلان پیشه منه
بیهوش افتاده یجا
ممد : خو پاشو ببرش بیمارستان
دیانا : باشه
سریع بیا ممد
ممد : باشه باشه
دیانا : ارسلان رو خاستم بلند کنم پیمان دستمو گرف
دیانا : چیکا میکنی
پیمان: ولش کن
دیانا : چی میگی
پیمان : همین که گفتم
اینجا کافه مته کسی نمیتونه پیداش کنه
ما هم میریم از شرش خلاص میشیم
دیانا : داری شوخی میکنی
یهو دیدم بلندم کرد برد منو سمت ماشینش
رف دره کافه رو قفل کرد یه چیزی گذاش جلو دهنم دیگ چیزی نفهمیدم
mamad
هر چی به دیانا زنگ میزدم جواب نمیداد
ارسلانم که گوشیش اینحا بود
هیچ خبری از هیچکدومشون نبود
خیلی نگران ارسلان بودم
امیر : چیشد
ممد : جواز نمیدن
امیر : هوفففف حتما خوبن بیا بخاب چند روزه درس حسابی نخابیدیم
ممد : امیدوارم اتفاقی نیوفته
امیر : نمیوفته بخاب
ادامه دارد....
پارت ۸۳
diyana
ارسلان بیهوش شد افتاد زمین
رفتم سمتش
دیانا : ارسلان ارسلان بلند شو
زنگ زدم ممد
دیانا: ممد
ممد : الو دیانا
از ارسلان خب داری
فرار کرده از تيمارستان
دیانا : ارسلان پیشه منه
بیهوش افتاده یجا
ممد : خو پاشو ببرش بیمارستان
دیانا : باشه
سریع بیا ممد
ممد : باشه باشه
دیانا : ارسلان رو خاستم بلند کنم پیمان دستمو گرف
دیانا : چیکا میکنی
پیمان: ولش کن
دیانا : چی میگی
پیمان : همین که گفتم
اینجا کافه مته کسی نمیتونه پیداش کنه
ما هم میریم از شرش خلاص میشیم
دیانا : داری شوخی میکنی
یهو دیدم بلندم کرد برد منو سمت ماشینش
رف دره کافه رو قفل کرد یه چیزی گذاش جلو دهنم دیگ چیزی نفهمیدم
mamad
هر چی به دیانا زنگ میزدم جواب نمیداد
ارسلانم که گوشیش اینحا بود
هیچ خبری از هیچکدومشون نبود
خیلی نگران ارسلان بودم
امیر : چیشد
ممد : جواز نمیدن
امیر : هوفففف حتما خوبن بیا بخاب چند روزه درس حسابی نخابیدیم
ممد : امیدوارم اتفاقی نیوفته
امیر : نمیوفته بخاب
ادامه دارد....
۳۵۳
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.