ببخشید بچه ها این روزا داشتم مینوشتم.
پارت 10
پرستار: اها ایشون تازه رفتن. رزی زنگ زد به کوک: الو کوک کجایی منتظرتم. کوک؛: دارم میام. از دست رزی کاشکی میتونستم کاری کنم.
راه افتاد به سمت خونه رسید رفت داخل.
ات بعد از 10مینی به خونه رسید، زنگ درو زد هرکاری میکرد درو باز نمیکردن، کلیدو درآورد و درو باز کرد، دید بچه ها نیستن رفت داخل، پس دید دارن داخل حیاط پشتی خش میگذرونن رزی ات رو دید به روی خودش نیاور، دوست رزی ات رو دید میخواست به بچه ها بگه که رزی جلوی دهنش رو گرفت و گفت: اگه گفتی خودم میدونم چیکارت کنم.
ات رفت بالا دوش گرفت. و خوابید.
صبح شد: ات بلند شد دید بچه ها خوابن، تصمیم گرفت صبحونه اماده کنه.
بچه ها بیدار شدن شنیدن بویی که ات صبحونه درست میکرد پا شدن. رفتن پایین.
لی وون هو: به، به عجب بویی میاد ات کی بیدار شدی.
ات: شما انگار دیشب زیادی مست بودید برا همین خوابتون سنگین بود.
یان سه بوم: عه ات حالت خوبه.
ات: اره، میبینی کاملا با انرژی سر پام.
دخترا از دیدن ات خوشحال نبودن و با حسرت نگاه میکردن.
ات: برید صورتاتون رو بشورید بیاین یه خبر خوب دارم.
بچه ها: اوکی. یان سه بوم: برم کوک رو بیدار کنم. همه دست و صورتاشونو شستن، و نشتن سر سفره. کوک: کی اومدی.
ات: انگار بدجوری بهت خش گذشته که متوجه اومدنم نشدی. رزی: اره، حالا ببینتت یا نبینتت،براش مهم نیست.
ات: گاله رو ببند، تو چرا میپری.
کوک: رزی بس کن. رزی: نگا چی میگه.
کوک: گفتم بس کن. رزی: باشه.
یان سه بوم: راستی خبر خوبت چی بود ات.
ات: امروز صبح مینسو زنگ زد، گفت مدرسه تعطیله یعنی امروز نمیریم. یان سه بوم؛: چه خوب ممنون از خبرت. ات: خواهش.
چطوره امشب مهمونی بگیریم.
بچه ها :قبوله. کوک:عالیه منم یکم با دخترا وقت میگزرونم. ات:خب؟
کوک:کی باتو بود. ات: احمق اینی که گفتی باهممون بدی. کوک:حالا هرچی.
ات:پس ببندش. رزی:ات مشکل داری.
ات:باز هم که صدا تو درواومد.
پرستار: اها ایشون تازه رفتن. رزی زنگ زد به کوک: الو کوک کجایی منتظرتم. کوک؛: دارم میام. از دست رزی کاشکی میتونستم کاری کنم.
راه افتاد به سمت خونه رسید رفت داخل.
ات بعد از 10مینی به خونه رسید، زنگ درو زد هرکاری میکرد درو باز نمیکردن، کلیدو درآورد و درو باز کرد، دید بچه ها نیستن رفت داخل، پس دید دارن داخل حیاط پشتی خش میگذرونن رزی ات رو دید به روی خودش نیاور، دوست رزی ات رو دید میخواست به بچه ها بگه که رزی جلوی دهنش رو گرفت و گفت: اگه گفتی خودم میدونم چیکارت کنم.
ات رفت بالا دوش گرفت. و خوابید.
صبح شد: ات بلند شد دید بچه ها خوابن، تصمیم گرفت صبحونه اماده کنه.
بچه ها بیدار شدن شنیدن بویی که ات صبحونه درست میکرد پا شدن. رفتن پایین.
لی وون هو: به، به عجب بویی میاد ات کی بیدار شدی.
ات: شما انگار دیشب زیادی مست بودید برا همین خوابتون سنگین بود.
یان سه بوم: عه ات حالت خوبه.
ات: اره، میبینی کاملا با انرژی سر پام.
دخترا از دیدن ات خوشحال نبودن و با حسرت نگاه میکردن.
ات: برید صورتاتون رو بشورید بیاین یه خبر خوب دارم.
بچه ها: اوکی. یان سه بوم: برم کوک رو بیدار کنم. همه دست و صورتاشونو شستن، و نشتن سر سفره. کوک: کی اومدی.
ات: انگار بدجوری بهت خش گذشته که متوجه اومدنم نشدی. رزی: اره، حالا ببینتت یا نبینتت،براش مهم نیست.
ات: گاله رو ببند، تو چرا میپری.
کوک: رزی بس کن. رزی: نگا چی میگه.
کوک: گفتم بس کن. رزی: باشه.
یان سه بوم: راستی خبر خوبت چی بود ات.
ات: امروز صبح مینسو زنگ زد، گفت مدرسه تعطیله یعنی امروز نمیریم. یان سه بوم؛: چه خوب ممنون از خبرت. ات: خواهش.
چطوره امشب مهمونی بگیریم.
بچه ها :قبوله. کوک:عالیه منم یکم با دخترا وقت میگزرونم. ات:خب؟
کوک:کی باتو بود. ات: احمق اینی که گفتی باهممون بدی. کوک:حالا هرچی.
ات:پس ببندش. رزی:ات مشکل داری.
ات:باز هم که صدا تو درواومد.
۵.۴k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.