درگیرِ مافیاها/ پارت ۶۰
از زبان سویون:
با جونگکوک و تهیونگ و پدرم سر میز نشسته بودیم و غذا میخوردیم پدرم رو کرد به تهیونگ و گفت: تهیونگ لطفا بعد از اینکه ناهارتو خوردی برو شرکت چون امروز یه جلسه داریم برای امضای قرارداد با شرکتی که باهاش معامله داشتیم
تهیونگ: باشه حتما
بعد ناهار پدرم رفت دنبال کاراش و تهیونگم رفت شرکت اما جونگکوک رفت توی اتاقش...
فک کردم رفت استراحت کنه ولی صدای گوشیش اومد که زنگ خورد اما آروم صحبت میکرد هرچی سعی کردم گوش کنم از پشت در بسته چیزی نشنیدم حس کردم داره میاد بیرون رفتم یه جا قایم شدم که دیدم اومد بیرون و با عجله رفت پایین سمت ماشینش با خودم فک کردم چیکار کنم که تصمیم گرفتم برم دنبالش؛منم دنبالش راه افتادم منتها با فاصله زیاد ازش میرفتم که ماشینو نبینه چون ماشینو طبیعتا میشناخت فک میکردم طرف سئول بره ولی نرفت و رفت توی جاده ای که منتهی میشد به وسطای جنگل وقتی حس کردم سرعتش کم شد کلا توقف کردم تا پیاده برم جلوتر ؛ یکم جلوتر یه کلبه دیدم اولش فک کردم شاید داره به دستور بابام کاری میکنه که یه دفعه دیدم یه مرد خوشتیپ از کلبه اومد بیرون یکم دور و برشونو نگاه انداختن که نشون میداد میترسن کسی ببیندشون من پشت یه تنه درخت خیلی بزرگ قایم شده بودم اون مرد کی بود؟ یه مرد بلند قد لاغر اندام با موهای مشکی و صورت کشیده بود ازم دور بودن صداشون نمیومد به ذهنم رسید که باید یه جوری بفهمم این مرد کیه برای همین یواش یواش برگشتم سمت ماشینم و ماشینو بردم جایی که دیده نشه بعد از حدود یه ربع دیدم جونگکوک از پیش اون مرد برگشت و سوار ماشینش شد و رفت دیگه با اون کاری نداشتم هدفم این مرد بود علت کنجکاویم این بود که میخواستم بدونم این آدم به نقشه ای که تهیونگ و جونگکوک برای پدرم کشیدن ربطی داره یا نه؛ بعد از چند دقیقه دیدم اون مرد هم سوار ماشینش شده و اومد تو جاده که من سریع حرکت کردم و دنبالش رفتم یکم که جلو رفتیم دیدم این داره به سمت سئول میره دنبالش رفتم که تا وسط شهر رفت و وارد یه عمارت بزرگ شد دیگه کاری ازم برنمیومد نمیتونستم بیشتر جلو برم که برگشتم عمارت خودمون تا برگشتم غروب شده بود توی عمارت که رفتم دیدم پدرم برگشته خونه و جونگکوکم هست بهشون سلام کردم و میخواستم برم اتاقم که پدرم پرسید: دخترم کجا بودی؟
سویون:هیچی رفته بودم سئول یکم خرید داشتم و سریع رفتم بالا که دوباره سوال نپرسه...
از زبان جونگکوک:
پیش ایل سوک نشسته بودم که سویون برگشت خونه وقتی رفت اتاقش بعد از اون منم رفتم طبقه بالا و در اتاقشو زدم:
سویون: بفرمایید
درو باز کردم رفتم تو که با دیدنم عصبی شد
سویون: برای چی اومدی تو اتاقم برو بیرون
جونگکوک: خودت گفتی بفرمایید به زور که نیومدم...
شرط:۶۰ لایک
با جونگکوک و تهیونگ و پدرم سر میز نشسته بودیم و غذا میخوردیم پدرم رو کرد به تهیونگ و گفت: تهیونگ لطفا بعد از اینکه ناهارتو خوردی برو شرکت چون امروز یه جلسه داریم برای امضای قرارداد با شرکتی که باهاش معامله داشتیم
تهیونگ: باشه حتما
بعد ناهار پدرم رفت دنبال کاراش و تهیونگم رفت شرکت اما جونگکوک رفت توی اتاقش...
فک کردم رفت استراحت کنه ولی صدای گوشیش اومد که زنگ خورد اما آروم صحبت میکرد هرچی سعی کردم گوش کنم از پشت در بسته چیزی نشنیدم حس کردم داره میاد بیرون رفتم یه جا قایم شدم که دیدم اومد بیرون و با عجله رفت پایین سمت ماشینش با خودم فک کردم چیکار کنم که تصمیم گرفتم برم دنبالش؛منم دنبالش راه افتادم منتها با فاصله زیاد ازش میرفتم که ماشینو نبینه چون ماشینو طبیعتا میشناخت فک میکردم طرف سئول بره ولی نرفت و رفت توی جاده ای که منتهی میشد به وسطای جنگل وقتی حس کردم سرعتش کم شد کلا توقف کردم تا پیاده برم جلوتر ؛ یکم جلوتر یه کلبه دیدم اولش فک کردم شاید داره به دستور بابام کاری میکنه که یه دفعه دیدم یه مرد خوشتیپ از کلبه اومد بیرون یکم دور و برشونو نگاه انداختن که نشون میداد میترسن کسی ببیندشون من پشت یه تنه درخت خیلی بزرگ قایم شده بودم اون مرد کی بود؟ یه مرد بلند قد لاغر اندام با موهای مشکی و صورت کشیده بود ازم دور بودن صداشون نمیومد به ذهنم رسید که باید یه جوری بفهمم این مرد کیه برای همین یواش یواش برگشتم سمت ماشینم و ماشینو بردم جایی که دیده نشه بعد از حدود یه ربع دیدم جونگکوک از پیش اون مرد برگشت و سوار ماشینش شد و رفت دیگه با اون کاری نداشتم هدفم این مرد بود علت کنجکاویم این بود که میخواستم بدونم این آدم به نقشه ای که تهیونگ و جونگکوک برای پدرم کشیدن ربطی داره یا نه؛ بعد از چند دقیقه دیدم اون مرد هم سوار ماشینش شده و اومد تو جاده که من سریع حرکت کردم و دنبالش رفتم یکم که جلو رفتیم دیدم این داره به سمت سئول میره دنبالش رفتم که تا وسط شهر رفت و وارد یه عمارت بزرگ شد دیگه کاری ازم برنمیومد نمیتونستم بیشتر جلو برم که برگشتم عمارت خودمون تا برگشتم غروب شده بود توی عمارت که رفتم دیدم پدرم برگشته خونه و جونگکوکم هست بهشون سلام کردم و میخواستم برم اتاقم که پدرم پرسید: دخترم کجا بودی؟
سویون:هیچی رفته بودم سئول یکم خرید داشتم و سریع رفتم بالا که دوباره سوال نپرسه...
از زبان جونگکوک:
پیش ایل سوک نشسته بودم که سویون برگشت خونه وقتی رفت اتاقش بعد از اون منم رفتم طبقه بالا و در اتاقشو زدم:
سویون: بفرمایید
درو باز کردم رفتم تو که با دیدنم عصبی شد
سویون: برای چی اومدی تو اتاقم برو بیرون
جونگکوک: خودت گفتی بفرمایید به زور که نیومدم...
شرط:۶۰ لایک
۲۲.۸k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.