P3
صب
از خواب بیدار شدم ساعت 7بود خب زوده زیاد عجله نکردم رفتم سرویس بهداشتی دست و صورتم رو شستم و امدم بیرون موهامو شونه کردم و لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و رفتم طبقه پایین
یونجی:خانم جین پدرم کجاست
خانم:ایشون گفتن ک کار دارن و زود رفتن
یونجی:باشه
سر میز نشستم و صبحونه خوردم و رفتم مدرسه
فلش ب بعد مدرسه
از مدرسه امدم بیرون ماشین کوک رو دیدم سورا شدم
کوک:خسته نباشی عشقم
یونجی:ممنون خب سوپرایزت چیه
کوک:الان میگم
یونجی:باشه
ب بابام زنگ زدم بعد چن تا بوق جواب داد
یونجی:الو بابا
بابا:بله
یونجی:بابا من امروز میخوام با دخترا بریم بیرون ساعت شیش میام خونه
بابا:باشه ولی دیرم نکن
یونجی:چشم دیر نمیکنم بای
قط کردم و کوک بهم گفت
کوک:چرا گفتی با دخترا
یونجی:انتظار داری بگم با دوست پسرم میرم
کوک:ن باید بگی شوهر ایندم
یونجی:من ک گفتم وقتی هیجده سالم شد ازدواج می کنیم
کوک:باشه
لیا بهم تصویری زنگ زد جواب دادم
لیا:پدصگ کجایی
یونجی:چیشده
لیا:بگو کیو دیدم
یونجی:کی
لیا:نظر خودت چیه
یونجی:خب بگو خراب
لیا:کیم جون سو
یونجی:شوخی میکنی
لیا:با کسی شوخی ندارم
یونجی:پس چرا بهم خبر ندادی میدونی ک چقد عاشقم
کوک:اهم من ایجام
لیا:وایسا ببینم اون کیه تو کجایی الان
یونجی:جونگکوک الان داریم نمیدنم کجا
لیا:هی عوضی خواهرمو کجا میبری
کوک گوشی رو از دستم گرفت و ب لیا گفت
کوک:سوپرایزه کوچولو
لیا:اوکی اما بدون فردایی در کار نیس پس همین امروز هر کاری ک نکردی رو انجام بده
کوک:البته اما با یونجی پس مزاحم نشو
و قط کرد
یوجنی: الان این چی بود
کوک:منم نمیدونم
خب رسیدیم
از خواب بیدار شدم ساعت 7بود خب زوده زیاد عجله نکردم رفتم سرویس بهداشتی دست و صورتم رو شستم و امدم بیرون موهامو شونه کردم و لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و رفتم طبقه پایین
یونجی:خانم جین پدرم کجاست
خانم:ایشون گفتن ک کار دارن و زود رفتن
یونجی:باشه
سر میز نشستم و صبحونه خوردم و رفتم مدرسه
فلش ب بعد مدرسه
از مدرسه امدم بیرون ماشین کوک رو دیدم سورا شدم
کوک:خسته نباشی عشقم
یونجی:ممنون خب سوپرایزت چیه
کوک:الان میگم
یونجی:باشه
ب بابام زنگ زدم بعد چن تا بوق جواب داد
یونجی:الو بابا
بابا:بله
یونجی:بابا من امروز میخوام با دخترا بریم بیرون ساعت شیش میام خونه
بابا:باشه ولی دیرم نکن
یونجی:چشم دیر نمیکنم بای
قط کردم و کوک بهم گفت
کوک:چرا گفتی با دخترا
یونجی:انتظار داری بگم با دوست پسرم میرم
کوک:ن باید بگی شوهر ایندم
یونجی:من ک گفتم وقتی هیجده سالم شد ازدواج می کنیم
کوک:باشه
لیا بهم تصویری زنگ زد جواب دادم
لیا:پدصگ کجایی
یونجی:چیشده
لیا:بگو کیو دیدم
یونجی:کی
لیا:نظر خودت چیه
یونجی:خب بگو خراب
لیا:کیم جون سو
یونجی:شوخی میکنی
لیا:با کسی شوخی ندارم
یونجی:پس چرا بهم خبر ندادی میدونی ک چقد عاشقم
کوک:اهم من ایجام
لیا:وایسا ببینم اون کیه تو کجایی الان
یونجی:جونگکوک الان داریم نمیدنم کجا
لیا:هی عوضی خواهرمو کجا میبری
کوک گوشی رو از دستم گرفت و ب لیا گفت
کوک:سوپرایزه کوچولو
لیا:اوکی اما بدون فردایی در کار نیس پس همین امروز هر کاری ک نکردی رو انجام بده
کوک:البته اما با یونجی پس مزاحم نشو
و قط کرد
یوجنی: الان این چی بود
کوک:منم نمیدونم
خب رسیدیم
۳.۳k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.