45
شوگا:شیطونه میگه بزنم دهنشو خورد کنم
همسر/شوگا:یونگی بس کن اونم انسانه میفهمی!
مجبور بوده بره و الان برگرشته تو خودت وقتی دعوامون میشا از خونه میزنی بیرون
یونگی:ولی دیگه ترکت نمیکنم(عصبی)
همسر/یونگی:اگه ی بار دیگه همتون روی کوک برید همتونو از صافی رد میکنم
بقیه همسر های اعضا:موافقیم!
جیمین:خوبه نامجون نیس وگر نه الان برات کو...
همسر/جیمین:پارک چیمین!(عصبی)
جیمین:اهم مبارک نمیزاشت
همسر/جین:امید وارم کالیسی الان بهتره باشه با ظاهری که جنابعالی رفتی
&همه با حرف زن جین یکی کوبیدن پیشونیشون
همسر/هوپی:الان بهش زنگ میزنم
.....
+الو(صدای لرزون)
_کالیسی عزیزم خوبی صدات میلرزه !(نگران)
+(گریه و توصیح ماجرا)
_عزیزم آروم باش چرا به ما خبر ندادی الهی فدات شم گریه نکن
+کاش کوک الان پیشم بود نایون
ایوان مثل چی گریه میکنه فکر کنم حس کرده که اتفاقی افتاده من دیگه نمیتونم نمیتونم ادامه بدم
+یااا جئون کالیسی بچه داری مثل مافیا که نیس بچس بهونه میگیره نگران نباش عزیزیم الان با جیهوپ میایم دنبالت پاشو بیا اینجا الان همه فهمیدن نگران تو و ایوان شدن
+ولی هیچی نمیتونه بغل کوک رو بهم برگردونه(غمگین)
_میدونم گلم منتظریتیم
+باشه خدافظ..
_خدافظ
&توجه صدا رو اسپیکر بوده
اشگ چشم های کوک رو کور کرده بود بی صدا اشک میریخت جیهوپ و همسرش بلا فاصله از خونه بیرون زدن و دنبال کالیسی رفتن کوک چشم ها شو پاک کرد و از عمارت بیرون زد و تا صبح توی خیابون ها بی هدف رانندگی کرد ولی در آخر که بخودش اومد جلوی رزستان ایستاده بود غم دلش بیشتر هم شد بین گل ها رفت رو زانو فرود اومد و از ته دل گریه کرد از کاری که از روی خشم و احساس حقارت کرده بود پشیمون بود
.....
همه توی باغ عمارت جمع شده بودن پسرا ی طرف باغ مشغول حل کردن مسائل باند بودن و دخترا هم کنار هم نشسته بودن و حرف میزدن بچه ها هم وسط بازی میکردن ولی کالیسی گرفته تر از اونی بود پسرا متوجه اومدن کوک شده بود که به دیوار تکیه داده و به عشق زندگیش وحاصلشون نگاه میکرد پسرا به همسراشون فهموندن که بچه ها رو بردارن و ببرن داخل پشت بندش خودشونم داخل شدن و تنها کالیسی و ایوان و کوک مونده بود ایوان وقتی اطرافش همبازی هاشو ندید شروع به داد و بیداد کرد کالیسی که با صداش به خودش اومد کنار ایوان روی زیر انداز نشست و باهاش مشغول بازی شد ولی با صدای قدم های کسی سرشو بالا آورد با دیدن شخص روبه روش فکر میکرد توی رویاست که با لمس شدنش توسط ایوان فهمید توی دنیای واقعیه آهسته و شوکه از روی زمین بلند شد کوک بهش رسید و دقیقا جلوی معشوقش ایستاده بود از پشت سرش دسته گل رزي بیرون آورد و شروع کرد به حرف زدن
کوک:من..من خیلی متاسفم که این همه مدت تنهات گذاشتم من از این که از روی خشم و عصبانیت تصمیم گرفته بودم پشیمونم کالیسی روزی نبود که به فکر تو و بچمون نباشم از وقتی برگشتم از دور فقط نگاهتون کردم دیشب اومدم تا رفع دلتنگی کنم ولی انگار بد جور ترسونده بودمتون کالیسی من متاسفم متاسفم که همه این اتفاقات افتاد من باید صادقانه باهات رفتار میکردم من...
& صدای کوک قطع شد چون لب های پسرک با برخورد لب های دخترک کلا یادش رفت که چیا میخواست بگه هر دو بدون صبری هم دیگرو میبوسیدن و بین بوسه گریه میکردن با صدای گریه ایوان هر دو از بوسه دست کشیدن کالیسی ایوان رو بعل گرفت و با گریه ایوان رو به کوک داد کوک برای اولین بار پسرش رو بغل میکرد کالیسی خیلی وقته منتظر این صحنه بود کوک پسرشو بغل کرد و سرشو بوسید که همسرشم تو آغوش کشید و سرشو بوسید
کوک:متاسفم متاسفم که باعث شدم اقاینوسم طوفانی و نا آرام بشه من...
همسر/شوگا:یونگی بس کن اونم انسانه میفهمی!
مجبور بوده بره و الان برگرشته تو خودت وقتی دعوامون میشا از خونه میزنی بیرون
یونگی:ولی دیگه ترکت نمیکنم(عصبی)
همسر/یونگی:اگه ی بار دیگه همتون روی کوک برید همتونو از صافی رد میکنم
بقیه همسر های اعضا:موافقیم!
جیمین:خوبه نامجون نیس وگر نه الان برات کو...
همسر/جیمین:پارک چیمین!(عصبی)
جیمین:اهم مبارک نمیزاشت
همسر/جین:امید وارم کالیسی الان بهتره باشه با ظاهری که جنابعالی رفتی
&همه با حرف زن جین یکی کوبیدن پیشونیشون
همسر/هوپی:الان بهش زنگ میزنم
.....
+الو(صدای لرزون)
_کالیسی عزیزم خوبی صدات میلرزه !(نگران)
+(گریه و توصیح ماجرا)
_عزیزم آروم باش چرا به ما خبر ندادی الهی فدات شم گریه نکن
+کاش کوک الان پیشم بود نایون
ایوان مثل چی گریه میکنه فکر کنم حس کرده که اتفاقی افتاده من دیگه نمیتونم نمیتونم ادامه بدم
+یااا جئون کالیسی بچه داری مثل مافیا که نیس بچس بهونه میگیره نگران نباش عزیزیم الان با جیهوپ میایم دنبالت پاشو بیا اینجا الان همه فهمیدن نگران تو و ایوان شدن
+ولی هیچی نمیتونه بغل کوک رو بهم برگردونه(غمگین)
_میدونم گلم منتظریتیم
+باشه خدافظ..
_خدافظ
&توجه صدا رو اسپیکر بوده
اشگ چشم های کوک رو کور کرده بود بی صدا اشک میریخت جیهوپ و همسرش بلا فاصله از خونه بیرون زدن و دنبال کالیسی رفتن کوک چشم ها شو پاک کرد و از عمارت بیرون زد و تا صبح توی خیابون ها بی هدف رانندگی کرد ولی در آخر که بخودش اومد جلوی رزستان ایستاده بود غم دلش بیشتر هم شد بین گل ها رفت رو زانو فرود اومد و از ته دل گریه کرد از کاری که از روی خشم و احساس حقارت کرده بود پشیمون بود
.....
همه توی باغ عمارت جمع شده بودن پسرا ی طرف باغ مشغول حل کردن مسائل باند بودن و دخترا هم کنار هم نشسته بودن و حرف میزدن بچه ها هم وسط بازی میکردن ولی کالیسی گرفته تر از اونی بود پسرا متوجه اومدن کوک شده بود که به دیوار تکیه داده و به عشق زندگیش وحاصلشون نگاه میکرد پسرا به همسراشون فهموندن که بچه ها رو بردارن و ببرن داخل پشت بندش خودشونم داخل شدن و تنها کالیسی و ایوان و کوک مونده بود ایوان وقتی اطرافش همبازی هاشو ندید شروع به داد و بیداد کرد کالیسی که با صداش به خودش اومد کنار ایوان روی زیر انداز نشست و باهاش مشغول بازی شد ولی با صدای قدم های کسی سرشو بالا آورد با دیدن شخص روبه روش فکر میکرد توی رویاست که با لمس شدنش توسط ایوان فهمید توی دنیای واقعیه آهسته و شوکه از روی زمین بلند شد کوک بهش رسید و دقیقا جلوی معشوقش ایستاده بود از پشت سرش دسته گل رزي بیرون آورد و شروع کرد به حرف زدن
کوک:من..من خیلی متاسفم که این همه مدت تنهات گذاشتم من از این که از روی خشم و عصبانیت تصمیم گرفته بودم پشیمونم کالیسی روزی نبود که به فکر تو و بچمون نباشم از وقتی برگشتم از دور فقط نگاهتون کردم دیشب اومدم تا رفع دلتنگی کنم ولی انگار بد جور ترسونده بودمتون کالیسی من متاسفم متاسفم که همه این اتفاقات افتاد من باید صادقانه باهات رفتار میکردم من...
& صدای کوک قطع شد چون لب های پسرک با برخورد لب های دخترک کلا یادش رفت که چیا میخواست بگه هر دو بدون صبری هم دیگرو میبوسیدن و بین بوسه گریه میکردن با صدای گریه ایوان هر دو از بوسه دست کشیدن کالیسی ایوان رو بعل گرفت و با گریه ایوان رو به کوک داد کوک برای اولین بار پسرش رو بغل میکرد کالیسی خیلی وقته منتظر این صحنه بود کوک پسرشو بغل کرد و سرشو بوسید که همسرشم تو آغوش کشید و سرشو بوسید
کوک:متاسفم متاسفم که باعث شدم اقاینوسم طوفانی و نا آرام بشه من...
۱.۳k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.