فیک مرگ آروم فصل۲ p5
P5
نامجون:فکر کنم میدونی کسی حق نداره آرامش عمارت منو بهم بریزه مگه نه؟
ا/ت:اوهوم ببخشید فقط یکم عصبی بودم
نامجون:(یکم از خشم توی چشاش فروکش کرد)
ا/ت:لطفا اونو آزاد کن
نامجون:نمیشه
ا/ت:چرا خب .لطفا ولش کن
نامجون:قانون قانونه گفتم نمیشه
ا/ت:اصلا میخای باهاش چیکار کنی؟ ها؟
نامجون:تنبیه میشه.
ا/ت:هان؟
آجوما:ارباب غذای خانم حاضره
نامجون:برو غذات رو بخور و با این کارا ام کاری نداشته باش.
ا/ت:نمیخام نمیخورم یعنی چی کار نداشته باش من اینطوری ذهنم درگیره .
نامجون:داری عصبی ام میکنی گفتم برو .
ا/ت:نمیخااام
نامجون :باشه خودت خاستی، وال
وال:بله قربان
نامجون:ا/ترو ببر اتاقش حق نداره از اتاق خارج شه
وال :چشم قربان
ا/ت:بهم دست نزن خودم میرم
ا/ت:دوساعتی میشه تو اتاقم حوصلم سر رفته گشنمه ایشششش به اون غذا لب نمیزنم پسره پرو .دلم برا اون خدمتکار میسوزه گناه داره. چطوره برم خودم نجاتش بدم هان؟!(ای بشر کرم داری؟ بشین سرجات خب)
در اتاق رو باز کردم یه بادیگارد دم دره .
بادیگارد:خانم نمیتونید از اتاق خارج بشید.
ا/ت:لطفا
بادیگارد:دستور اربابه نمی تونید خارج شید.
ا/ت:یه لحظه صبر کن الان میام(گرون ترین گوشواره ای که داشتمو برداشتم )
ا/ت:بیا با این میتونی تا آخر عمرت خوش بخت باشی
بادیگارد:لطفا برید داخل
ا/ت:بگیرش دیگه ،فقط بزار یکم برم پیش دوستم میخام ببینم حالش خوبه یانه لطفا
بادیگارد:.....
ا/ت:خاهش میکنم زود برمیگردم .
بادیگارد:لطفا سریع برگردید
ا/ت:مچکرممم
نامجون:فکر کنم میدونی کسی حق نداره آرامش عمارت منو بهم بریزه مگه نه؟
ا/ت:اوهوم ببخشید فقط یکم عصبی بودم
نامجون:(یکم از خشم توی چشاش فروکش کرد)
ا/ت:لطفا اونو آزاد کن
نامجون:نمیشه
ا/ت:چرا خب .لطفا ولش کن
نامجون:قانون قانونه گفتم نمیشه
ا/ت:اصلا میخای باهاش چیکار کنی؟ ها؟
نامجون:تنبیه میشه.
ا/ت:هان؟
آجوما:ارباب غذای خانم حاضره
نامجون:برو غذات رو بخور و با این کارا ام کاری نداشته باش.
ا/ت:نمیخام نمیخورم یعنی چی کار نداشته باش من اینطوری ذهنم درگیره .
نامجون:داری عصبی ام میکنی گفتم برو .
ا/ت:نمیخااام
نامجون :باشه خودت خاستی، وال
وال:بله قربان
نامجون:ا/ترو ببر اتاقش حق نداره از اتاق خارج شه
وال :چشم قربان
ا/ت:بهم دست نزن خودم میرم
ا/ت:دوساعتی میشه تو اتاقم حوصلم سر رفته گشنمه ایشششش به اون غذا لب نمیزنم پسره پرو .دلم برا اون خدمتکار میسوزه گناه داره. چطوره برم خودم نجاتش بدم هان؟!(ای بشر کرم داری؟ بشین سرجات خب)
در اتاق رو باز کردم یه بادیگارد دم دره .
بادیگارد:خانم نمیتونید از اتاق خارج بشید.
ا/ت:لطفا
بادیگارد:دستور اربابه نمی تونید خارج شید.
ا/ت:یه لحظه صبر کن الان میام(گرون ترین گوشواره ای که داشتمو برداشتم )
ا/ت:بیا با این میتونی تا آخر عمرت خوش بخت باشی
بادیگارد:لطفا برید داخل
ا/ت:بگیرش دیگه ،فقط بزار یکم برم پیش دوستم میخام ببینم حالش خوبه یانه لطفا
بادیگارد:.....
ا/ت:خاهش میکنم زود برمیگردم .
بادیگارد:لطفا سریع برگردید
ا/ت:مچکرممم
۲.۹k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.