پارت ۱۸
پارت ۱۸
یونجون : بومگیویا ...گریه نکن هیونگ حالش خوبه
آروم از خودش جداش کرد و بعد از پاک کردن اشک هاش ادامه داد :
یونجون : من و سوبین شی پوزه ی اون مرتیکه ی آدم فروش رو به خاک مالیدیم ... از این به بعد هم
دوتایی با هم میگردیم دنبال یه کار دیگه ..
بومگیو در حالیکه هنوز اشک می ریختگفت :
بومگیو : من اینجامردم و زنده شدم ، فک...فکرکردم واقعا این مرتیکه ی دراز یه بالیی سرت آورده
در حالی که یونجون سعی داشت بومگیو رو آروم کنه پسر الغر و عینکی ای که تقریبا هم قد بومگیو بود
به سمت سوبین رفت و بعد از حرف زدن باهاش برگشتکنار اون دوتا وگفت :
ـ عذر میخوام ...
بعد از اینکه توجه یونجون بهش جلب شد ادامه داد :
ـ اگه بخوایید میتونید توی شرکت ما به عنوان منشی کار کنید
کارتی رو سمتشگرفت و بعد از اینکه یونجونگرفتشگفت :
ـ این کارت بنده ست ، اگه دوست داشتید بهم زنگ بزنید حتما
یونجون اسم رویکارت رو خوند و با لبخندگفت :
یونجون : ممنون تهیون شی
تهیون : خواهش میکنم
بومگیو با حرصگفت :
بومگیو : هیونگ از این پسره ی نامرد تشکر نکن ...
یونجون : عه این چه حرفیه بومگیو؟ مگه تو ایشون رو میشناسی ؟
بومگیو : تمام این دو ساعتیکه شما نبودین همه ش روی مغز من راه رفت
تهیون عینکش روکمی باال تر زد وگفت :
تهیون : دقیقتر بخواییم بگیم ایشون حرص هاشون رو سر بنده خالی کردن
سوبینکه تا االن ساکت بود خندید وگفت :
سوبین : تهیون معموال آزارش به مورچه هم نمیرسه پس فکر کنم واقعا حق با اون باشه
بومگیو داد زد :
یونجون : بومگیویا ...گریه نکن هیونگ حالش خوبه
آروم از خودش جداش کرد و بعد از پاک کردن اشک هاش ادامه داد :
یونجون : من و سوبین شی پوزه ی اون مرتیکه ی آدم فروش رو به خاک مالیدیم ... از این به بعد هم
دوتایی با هم میگردیم دنبال یه کار دیگه ..
بومگیو در حالیکه هنوز اشک می ریختگفت :
بومگیو : من اینجامردم و زنده شدم ، فک...فکرکردم واقعا این مرتیکه ی دراز یه بالیی سرت آورده
در حالی که یونجون سعی داشت بومگیو رو آروم کنه پسر الغر و عینکی ای که تقریبا هم قد بومگیو بود
به سمت سوبین رفت و بعد از حرف زدن باهاش برگشتکنار اون دوتا وگفت :
ـ عذر میخوام ...
بعد از اینکه توجه یونجون بهش جلب شد ادامه داد :
ـ اگه بخوایید میتونید توی شرکت ما به عنوان منشی کار کنید
کارتی رو سمتشگرفت و بعد از اینکه یونجونگرفتشگفت :
ـ این کارت بنده ست ، اگه دوست داشتید بهم زنگ بزنید حتما
یونجون اسم رویکارت رو خوند و با لبخندگفت :
یونجون : ممنون تهیون شی
تهیون : خواهش میکنم
بومگیو با حرصگفت :
بومگیو : هیونگ از این پسره ی نامرد تشکر نکن ...
یونجون : عه این چه حرفیه بومگیو؟ مگه تو ایشون رو میشناسی ؟
بومگیو : تمام این دو ساعتیکه شما نبودین همه ش روی مغز من راه رفت
تهیون عینکش روکمی باال تر زد وگفت :
تهیون : دقیقتر بخواییم بگیم ایشون حرص هاشون رو سر بنده خالی کردن
سوبینکه تا االن ساکت بود خندید وگفت :
سوبین : تهیون معموال آزارش به مورچه هم نمیرسه پس فکر کنم واقعا حق با اون باشه
بومگیو داد زد :
۳.۱k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.