سرنوشت من پارت ۲۰
کوک ویو
ا/ت رو بردم عمارت شمالی
به افرادی گفتم جنی رو هم بیارن
ا/ت رو بردم داخل و رفتم سمت اتاقم گذاشتمش روی تخت هنوز خواب بود
رفتم از اتاق بیرون
ا/ت ویو
وقتی از خواب بیدار شدم تو اتاقی که تو عمارت جیمین بود نبودم
عکسی روی میز دیدم برش داشتم عکس بچگی های کوک بود ....
وای نه منو دزدیده ؟یعنی چی شده ؟جیمین حالش خوبه ؟
در اتاق رو باز کردم کسی نبود اروم رفتم بیرون رفتم پایین که با قيافه ی جنی مواجه شدم که بیهوش افتاده بود روی مبل
جوری که بیدار نشه رفتم گوشیش رو برداشتم
رمز داشت ای بابا
رفتم سمت در عمارت بازش کردم
میخواستم برم تو حیاط که صدای یکی رو شنیدم
_کجا ؟
صدای خودش بود جونگکوک
برگشتم سمت صدا
_کجا داری میری بیرون از این عمارت پر از نفره فکر کردی میزارم بری بیرون
+نه فقط میخواستم برم جایی که قیافهی تو و نحس این دختره رو نبینم
_به نظرت جایی هست که ا/ت باشه ولی جونگکوک نباشه (پوزخند )
بدون توجه به حرفاش رفتم توی همون اتاق نشستم رو تخت
یه فکری با خودم کردم
جیمین گفت چند تا آدماش رو به عنوان جاسوس فرستاده عمارت جیمین اسم رئیس اون چند تا آدما چی بود؟
......
اها اسمش سوجون بود
باید پیداش کنم
باهمین فکر ها چشمام سنگین شد و خوابم بدر که یدفعه با بالا پایین شدن تخت از خواب بیدار شدم
نگاه کردم کوک بود
+چرا اومدی اینجا ؟
_اتاق منه ها
حوصله نداشتم باهاش بحث کنم اومدم لبه تخت و گرفتم خوابیدم که دست یکی دور کمرم حلقه شد و منو کشید سمت خودش
درسته که خیلی اذیتم کرده ولی هنوزم بغلش بهم آرامش میده از طرفی حوصله نداشتم کنار بزنمش یا باهاش بحث کنم
چشمام رو بستم و بعد سیاهی مطلق
(صبح )
ا/ت ویو
چشمام رو باز کردم ..........
بسه
بسه
میدونم کم گذاشتم چون شرطا نرسیده بود
شرطا
۳۵ لایک
۲۵ کامنت
ا/ت رو بردم عمارت شمالی
به افرادی گفتم جنی رو هم بیارن
ا/ت رو بردم داخل و رفتم سمت اتاقم گذاشتمش روی تخت هنوز خواب بود
رفتم از اتاق بیرون
ا/ت ویو
وقتی از خواب بیدار شدم تو اتاقی که تو عمارت جیمین بود نبودم
عکسی روی میز دیدم برش داشتم عکس بچگی های کوک بود ....
وای نه منو دزدیده ؟یعنی چی شده ؟جیمین حالش خوبه ؟
در اتاق رو باز کردم کسی نبود اروم رفتم بیرون رفتم پایین که با قيافه ی جنی مواجه شدم که بیهوش افتاده بود روی مبل
جوری که بیدار نشه رفتم گوشیش رو برداشتم
رمز داشت ای بابا
رفتم سمت در عمارت بازش کردم
میخواستم برم تو حیاط که صدای یکی رو شنیدم
_کجا ؟
صدای خودش بود جونگکوک
برگشتم سمت صدا
_کجا داری میری بیرون از این عمارت پر از نفره فکر کردی میزارم بری بیرون
+نه فقط میخواستم برم جایی که قیافهی تو و نحس این دختره رو نبینم
_به نظرت جایی هست که ا/ت باشه ولی جونگکوک نباشه (پوزخند )
بدون توجه به حرفاش رفتم توی همون اتاق نشستم رو تخت
یه فکری با خودم کردم
جیمین گفت چند تا آدماش رو به عنوان جاسوس فرستاده عمارت جیمین اسم رئیس اون چند تا آدما چی بود؟
......
اها اسمش سوجون بود
باید پیداش کنم
باهمین فکر ها چشمام سنگین شد و خوابم بدر که یدفعه با بالا پایین شدن تخت از خواب بیدار شدم
نگاه کردم کوک بود
+چرا اومدی اینجا ؟
_اتاق منه ها
حوصله نداشتم باهاش بحث کنم اومدم لبه تخت و گرفتم خوابیدم که دست یکی دور کمرم حلقه شد و منو کشید سمت خودش
درسته که خیلی اذیتم کرده ولی هنوزم بغلش بهم آرامش میده از طرفی حوصله نداشتم کنار بزنمش یا باهاش بحث کنم
چشمام رو بستم و بعد سیاهی مطلق
(صبح )
ا/ت ویو
چشمام رو باز کردم ..........
بسه
بسه
میدونم کم گذاشتم چون شرطا نرسیده بود
شرطا
۳۵ لایک
۲۵ کامنت
۱۷.۵k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.