فرشته غریبه p¹²
ات ساکت بود و همونطور تو فکر بود که ته اومد بیرون
تهیونگ: نمیخوای بخوابی؟
ات: چرا الان میخوابم
تهیونگ: هوم ، شام خوردی؟
ات: نه ....
تهیونگ براش دوکبوکی سفارش داد و خودش رفت خوابید و ات نشست غذاشو خورد
ات: حس میکنم حسم داره نسبت به تهیونگ کمتر میشه ، با خودم چی فکر کردم که تونستم عاشقش بشم؟! معلومه از اول فقط ی هوس بوده ...
تهیونگ:بالاخره دارم حس میکنم ! ات به درد من نمیخوره .... اون خیلی بچس ، حتی اگه عاشقشم بشم سمتش نمیرم ، به نظرم عشق وقت تلف کردنه!
*اسپویل 💀 : آخرش غمگین نمیشه*
ات ظرفا رو شست و رفت سمت یخچال و چند بطری سوجو برداشت و اومد روی کاناپه نشست و شروع کرد نوشیدن ....
نصفه شب بود تهیونگ پاشد بره آب بخوره که چشمش به ات خورد و خشکش زد
تهیونگ: دختره هر.زه مگه نگفتم حق نداری بخوری؟؟؟ کی بهت اجازه داد بنوشی؟!
تهیونگ بالا سر ات وایساد و میخواست با چک بزنه تو گوشش که با دیدن چشمای ات دلش نیومد .
ته دست دخترو کشید و برد انداختش توی زیر زمین و درو روش قفل کرد
تهیونگ: این نتیجه گوش نکردن به حرفه کیم تهیونگه! از این به بعد حواست جمع باشه ...
ات خیلی از تاریکی میترسید و موش های زیر زمین هم باعث میشدن ات بیشتر بترسه !
&پرش زمانی فردا صبح &
ویو تهیونگ: از خواب پاشدم و یاد دیشب افتادم ، اولش به ذهنم افتاد برم بیارمش بالا که فک کردم اگه تنبیه بشه دفعه بعد به حرفم گوش میده !
ات: تهیونگگگگگگگ کمکم کن ، اینجا موش داره! من میترسم ....
ات انقد داد زد که تهیونگ سرش درد گرفت و رفت پایین ببینه ات چشه
تهیونگ: چته بچه؟! چرا داد میزنی ؟؟
ات: ته من میترسم میشه درم بیاری؟؟ قول میدم دیگه به حرفت گوش بدم .... لطفااا ته ...میترسممممم
تهیونگ که صبرش سر اومده بود ات رو از زیر زمین آورد بیرون
ات سریع پرید بغل تهیونگ
ات: ممنونم ته ته ... خیلی میترسیدم!!
تهیونگ ات رو از بغلش کشید بیرون
تهیونگ: دفعه دیگه اینطوری نپر بغلم ...
ات: با.....باشه ....
تهیونگ رفت بالا و ات عم دنبالش اومد ...
تهیونگ: نمیخوای بخوابی؟
ات: چرا الان میخوابم
تهیونگ: هوم ، شام خوردی؟
ات: نه ....
تهیونگ براش دوکبوکی سفارش داد و خودش رفت خوابید و ات نشست غذاشو خورد
ات: حس میکنم حسم داره نسبت به تهیونگ کمتر میشه ، با خودم چی فکر کردم که تونستم عاشقش بشم؟! معلومه از اول فقط ی هوس بوده ...
تهیونگ:بالاخره دارم حس میکنم ! ات به درد من نمیخوره .... اون خیلی بچس ، حتی اگه عاشقشم بشم سمتش نمیرم ، به نظرم عشق وقت تلف کردنه!
*اسپویل 💀 : آخرش غمگین نمیشه*
ات ظرفا رو شست و رفت سمت یخچال و چند بطری سوجو برداشت و اومد روی کاناپه نشست و شروع کرد نوشیدن ....
نصفه شب بود تهیونگ پاشد بره آب بخوره که چشمش به ات خورد و خشکش زد
تهیونگ: دختره هر.زه مگه نگفتم حق نداری بخوری؟؟؟ کی بهت اجازه داد بنوشی؟!
تهیونگ بالا سر ات وایساد و میخواست با چک بزنه تو گوشش که با دیدن چشمای ات دلش نیومد .
ته دست دخترو کشید و برد انداختش توی زیر زمین و درو روش قفل کرد
تهیونگ: این نتیجه گوش نکردن به حرفه کیم تهیونگه! از این به بعد حواست جمع باشه ...
ات خیلی از تاریکی میترسید و موش های زیر زمین هم باعث میشدن ات بیشتر بترسه !
&پرش زمانی فردا صبح &
ویو تهیونگ: از خواب پاشدم و یاد دیشب افتادم ، اولش به ذهنم افتاد برم بیارمش بالا که فک کردم اگه تنبیه بشه دفعه بعد به حرفم گوش میده !
ات: تهیونگگگگگگگ کمکم کن ، اینجا موش داره! من میترسم ....
ات انقد داد زد که تهیونگ سرش درد گرفت و رفت پایین ببینه ات چشه
تهیونگ: چته بچه؟! چرا داد میزنی ؟؟
ات: ته من میترسم میشه درم بیاری؟؟ قول میدم دیگه به حرفت گوش بدم .... لطفااا ته ...میترسممممم
تهیونگ که صبرش سر اومده بود ات رو از زیر زمین آورد بیرون
ات سریع پرید بغل تهیونگ
ات: ممنونم ته ته ... خیلی میترسیدم!!
تهیونگ ات رو از بغلش کشید بیرون
تهیونگ: دفعه دیگه اینطوری نپر بغلم ...
ات: با.....باشه ....
تهیونگ رفت بالا و ات عم دنبالش اومد ...
۱۰.۴k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.