ارباب من پارت ۱۳
ارباب من پارت ۱۳
ویو ا.ت
صبح از خواب بیدار شدم و لباسمو پوشیدن و رفتن پایین منم رفتم و کارامو انجام دادم تقریبا ساعت ۸ بود رفتم و صبحونه رو برای ارباب بردم
ا.ت:میتونم بیام داخل؟
کوک:بیا
ا.ت:بفرمایید
کوک:بزار روی میز برو بیرون
ا.ت:چشم
ا.ت سینی رو گذاشت روی میز و رفت پایین یکم استراحت کرد که لیا پیداش شد
لیا:سلام ددی
کوک:سلام عشقم(لبخند)
لیا:میشه یه چیزی بگم؟(با حالت لوس)
کوک:بگو
لیا:میشه امروز برم بیرون🥺
کوک:کجا میخوای بری؟
لیا:عام چ.چیزه عم ب.با دوستام میخوام برم کافه(استرس)
کوک:چرا استرس داری؟؟
لیا:ن.ندارم
کوک:باشه میزارم بری
لیا:مررررسیییییی
(۶ بعد از ظهر)
لیا:کوک من رفتم خدافظ
کوک:خدافظ
جونگ کوک تو دلش:این چند روزه خیلی به لیا مشکوکم چرا با اون لباس باز رفت؟چرا انقدر آرایش کرد؟چرا چند روزه همش داره میره بیرون؟ سریع به بادیگاردم گفتم بره و تعقیبش کنه و هر چی شد بهم بگه
چند مین بعد
دیدم سوهو زنگ زده جواب شو دادم(سوهو بادیگارد کوکه)
سوهو:ارباب
کوک:چیشده
سوهو:خانم دارن میرن به بار
کوک:یواشکی برو تو و بهم همه چیو بگو فقط نبینتت(عصبانی)
سوهو:چشم دارم میرم
کوک:خب داره چیکار میکنه
سوهو:سر یه میز نشستن کنار یه مرد دارن حرف میزنن
کوک:خیلی آروم برو و حرفاشونو ظبط کن(خیلی عصبانی)
سوهو: چشم
ویو سوهو
رفتم یکم نزدیک و صداشونو ظبط کردم لیا داشت میگفت به همین زودی قراره پولای کوک رو بالا بکشه و با این پسره زندگی خوبی داشته باشن داشت میگفت از کوک بدش میاد و با اون پسره به یه اتاق رفتن فقط دیدم همو بوسیدن سریع رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت عمارت
کوک:خیلی عصبی بودم که در باز شد و سوهو اومد تو
سوهو:بفرمایید صداهارو ضبط کردم
کوک اومد و همرو گوش داد و عکس اون پسره و لیا رو دید از عصبانیت داشت میترکید و منتظر لیا بود زد و یه گلدونو شکوند
دو ساعت بعد
لیا اومده بود کوک رفت جلوش و یه سیلی بهش زد و پخش زمین شد
لیا:د.دی چیکار میکنی(ترس)
کوک:منو ددی صدا نکن هرزه(داد)
لیا:چیشده مگه(گریه)
کوک:خفه شو(داد)
سریع لیا رو گرفتم و پرتش کردم تو شکنجه گاه
کوک:تا چند روز اینجا میمونی بدون آب و غذا تا آدم شی بعدشم گورتو گم میکنی(داااد)
شرایط:۲۰ لایک
۱۵ کامنت
شرطا رو برسونیدااا پارت بعد خیییلییی خوبهههه و یه خواهشی دارم اگه اینجوری پیش بره من دیگه ادامه فیکو نمیزارم میدونم این فیکم زیاد خوب نیست ولی قول میدم توی بعدی ها خییلی بهتر بنویسم اگر حمایت کنین من خیلی دلم میخواد زود تر بزارم و شرط کمی هم میزارم ولی بعضیا میخونن و رد میشن خب دستت نمیشکنه لایک کنی که
#آرمی
#کره
#کوک
#جونگکوک
#فیک
#فیکشن
#اسمات
#تهیونگ
#تهکوک
ویو ا.ت
صبح از خواب بیدار شدم و لباسمو پوشیدن و رفتن پایین منم رفتم و کارامو انجام دادم تقریبا ساعت ۸ بود رفتم و صبحونه رو برای ارباب بردم
ا.ت:میتونم بیام داخل؟
کوک:بیا
ا.ت:بفرمایید
کوک:بزار روی میز برو بیرون
ا.ت:چشم
ا.ت سینی رو گذاشت روی میز و رفت پایین یکم استراحت کرد که لیا پیداش شد
لیا:سلام ددی
کوک:سلام عشقم(لبخند)
لیا:میشه یه چیزی بگم؟(با حالت لوس)
کوک:بگو
لیا:میشه امروز برم بیرون🥺
کوک:کجا میخوای بری؟
لیا:عام چ.چیزه عم ب.با دوستام میخوام برم کافه(استرس)
کوک:چرا استرس داری؟؟
لیا:ن.ندارم
کوک:باشه میزارم بری
لیا:مررررسیییییی
(۶ بعد از ظهر)
لیا:کوک من رفتم خدافظ
کوک:خدافظ
جونگ کوک تو دلش:این چند روزه خیلی به لیا مشکوکم چرا با اون لباس باز رفت؟چرا انقدر آرایش کرد؟چرا چند روزه همش داره میره بیرون؟ سریع به بادیگاردم گفتم بره و تعقیبش کنه و هر چی شد بهم بگه
چند مین بعد
دیدم سوهو زنگ زده جواب شو دادم(سوهو بادیگارد کوکه)
سوهو:ارباب
کوک:چیشده
سوهو:خانم دارن میرن به بار
کوک:یواشکی برو تو و بهم همه چیو بگو فقط نبینتت(عصبانی)
سوهو:چشم دارم میرم
کوک:خب داره چیکار میکنه
سوهو:سر یه میز نشستن کنار یه مرد دارن حرف میزنن
کوک:خیلی آروم برو و حرفاشونو ظبط کن(خیلی عصبانی)
سوهو: چشم
ویو سوهو
رفتم یکم نزدیک و صداشونو ظبط کردم لیا داشت میگفت به همین زودی قراره پولای کوک رو بالا بکشه و با این پسره زندگی خوبی داشته باشن داشت میگفت از کوک بدش میاد و با اون پسره به یه اتاق رفتن فقط دیدم همو بوسیدن سریع رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت عمارت
کوک:خیلی عصبی بودم که در باز شد و سوهو اومد تو
سوهو:بفرمایید صداهارو ضبط کردم
کوک اومد و همرو گوش داد و عکس اون پسره و لیا رو دید از عصبانیت داشت میترکید و منتظر لیا بود زد و یه گلدونو شکوند
دو ساعت بعد
لیا اومده بود کوک رفت جلوش و یه سیلی بهش زد و پخش زمین شد
لیا:د.دی چیکار میکنی(ترس)
کوک:منو ددی صدا نکن هرزه(داد)
لیا:چیشده مگه(گریه)
کوک:خفه شو(داد)
سریع لیا رو گرفتم و پرتش کردم تو شکنجه گاه
کوک:تا چند روز اینجا میمونی بدون آب و غذا تا آدم شی بعدشم گورتو گم میکنی(داااد)
شرایط:۲۰ لایک
۱۵ کامنت
شرطا رو برسونیدااا پارت بعد خیییلییی خوبهههه و یه خواهشی دارم اگه اینجوری پیش بره من دیگه ادامه فیکو نمیزارم میدونم این فیکم زیاد خوب نیست ولی قول میدم توی بعدی ها خییلی بهتر بنویسم اگر حمایت کنین من خیلی دلم میخواد زود تر بزارم و شرط کمی هم میزارم ولی بعضیا میخونن و رد میشن خب دستت نمیشکنه لایک کنی که
#آرمی
#کره
#کوک
#جونگکوک
#فیک
#فیکشن
#اسمات
#تهیونگ
#تهکوک
۷۷۶
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.