ܢܚ݅یطߊ ܔ و ܦ̇ܝ ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ـ ☆p2
JN: مرسی کوک .
Jk: خواهش میکنم پس سریع بیا بای .
JN: بای
پایان مکالمه
S: ( چرا من کل فکرم به اون پسر بود دارم دیونه میشم ) الکس ( بلند )
الکس : ( با ترس رفتم تو ) بله ارباب چیزی شده ؟
S: برو دوربین باری که من دیروز رفتم رو ببینم پسری که بهم برخورد کرد رو پیدا کن سریع ( با داد )
الکس : چشم ارباب ( رفتم بیرون )
JN: ( وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه کوک ) کوکی …. ( رفتم بغلش کردم )
Jk: خوبی ؟
JN: اره … مرسی … ممنون گذاشتی چند روز اینجا بمونم ( از بغلش امدم بیرون )
Jk: خواهش میکنم بیا بگم اتاقت کجاس
JN: ( رفتم باهاش و بهم نشون داد ) مرس کوک
Jk: خواهش گشنت نیست ؟
JN: چی .. نه گرسنم نیست
Jk: باش ( از اتاق رفتم بیرون )
S : ( توی اتاق کارم بودم )
الکس ؛ قربان اجازه هست بیام داخل
S: بیا
الکس : قربان اون پسره که توی بار با شما برخورد کرد رو پیدا کردن
S: بگو ببینم ( سرد یکم بلند )
الکس : پارک جیمین سنش ۲۴ توی بیمارستان کار میکرده که امروز اخراج شده انگار هم صاحب خونش انداختش بیرون. و یه دوست داره به اسم جئون جونگ کوک
S: اها حالا میتونی بری بیرون کارت خوب بود
الکس : چشم قربان
JN: ( رفته بودم بیرون توی یه کوچه بودم که یه ماشین سیاه آمد جلوم و محاصرم کردن آمدن بیرون اون کسی که پشتشون بود رئسیشون بود ) از جونم چی میخواید ؟
S: ( رفتم جلو ) پس تو پارک جیمینی
JN: شما ؟
ادامه دارد
Jk: خواهش میکنم پس سریع بیا بای .
JN: بای
پایان مکالمه
S: ( چرا من کل فکرم به اون پسر بود دارم دیونه میشم ) الکس ( بلند )
الکس : ( با ترس رفتم تو ) بله ارباب چیزی شده ؟
S: برو دوربین باری که من دیروز رفتم رو ببینم پسری که بهم برخورد کرد رو پیدا کن سریع ( با داد )
الکس : چشم ارباب ( رفتم بیرون )
JN: ( وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه کوک ) کوکی …. ( رفتم بغلش کردم )
Jk: خوبی ؟
JN: اره … مرسی … ممنون گذاشتی چند روز اینجا بمونم ( از بغلش امدم بیرون )
Jk: خواهش میکنم بیا بگم اتاقت کجاس
JN: ( رفتم باهاش و بهم نشون داد ) مرس کوک
Jk: خواهش گشنت نیست ؟
JN: چی .. نه گرسنم نیست
Jk: باش ( از اتاق رفتم بیرون )
S : ( توی اتاق کارم بودم )
الکس ؛ قربان اجازه هست بیام داخل
S: بیا
الکس : قربان اون پسره که توی بار با شما برخورد کرد رو پیدا کردن
S: بگو ببینم ( سرد یکم بلند )
الکس : پارک جیمین سنش ۲۴ توی بیمارستان کار میکرده که امروز اخراج شده انگار هم صاحب خونش انداختش بیرون. و یه دوست داره به اسم جئون جونگ کوک
S: اها حالا میتونی بری بیرون کارت خوب بود
الکس : چشم قربان
JN: ( رفته بودم بیرون توی یه کوچه بودم که یه ماشین سیاه آمد جلوم و محاصرم کردن آمدن بیرون اون کسی که پشتشون بود رئسیشون بود ) از جونم چی میخواید ؟
S: ( رفتم جلو ) پس تو پارک جیمینی
JN: شما ؟
ادامه دارد
۶.۳k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.