وقتی اون بچه میخواست ولی تو نه ∴━━━✿━━━∴ p ▪︎³
ک: من کنارت هستم
ا.ت: .......
ک: ....؟
ا.ت: نمیتو...
ک: میدونستم همیشه بحث مون همینجوری تموم میشه
ا.ت: شاید...
ک: دیگه بسه نمیخوام حرف بزنیم
ا.ت: جونگ کوک لطفا درکم کن...ازم ناراحت نشو
ک: چیو درک کنم(عصبی)
ا.ت: ........
ک: تو که همیشه کار خودتو میکنی اصلا نیاز به درک کردن نداری
ا.ت: لطفا ناراح...
ک: لطفا لطفا لطفااااا، همیشه همینا رو میگی...ازت خسته شدم نمیخوام ببینمت خود خواه
اینا رو گفت و رفت و ا.ت انقد ناراحت بود که حتی نمیتونست تکون بخوره و همش حرفی که جونگ کوک گفت تو سرش تکرار میشد (ازت خسته شدم و...) با یاد آوری حرفش گریه ش گرفت و همونجا رو صندلی نشست
ساعت ها گذشت ولی ا.ت همونجوری اونجا نشسته بود...تو هوای سرد
از زبان جونگ کوک:
چرا نیومده...؟ هر چقد بهش زنگ میزدم برنمیداشت
من چیکار کردم...حتما خیلی ازم ناراحت شده (حرفای خودش تو ذهنش تکرار میشد)
وای نههههه...چیکار کنم...حرف خیلی بدی زدم اونموقع من حتی نمیدونستم که چی دارم میگم فقط عصبی شدم و هر چرت و پرتی اومد دهنم گفتم ولی اصلا منظوری نداشتم
رفتم دنبالش جاهایی که قبلا میرفت و گشتم حتی به دوستش هم زنگ زدم ولی نبود...یعنی ممکنه هنوز اونجا باشه..؟ نه بابا چرا تا الان اونجا بمونه...ولی برم ببینم
رفتم و دیدم نشسته بود و داشت گریه میکرد....من یه عوضی ام چطور تونستم اینکارو بکنم..واسه چند دقیقه از خودم متنفر شدم...حتی نمیتونستم برم جلو....الان چیکار کنم
ا.ت: .......
ک: ....؟
ا.ت: نمیتو...
ک: میدونستم همیشه بحث مون همینجوری تموم میشه
ا.ت: شاید...
ک: دیگه بسه نمیخوام حرف بزنیم
ا.ت: جونگ کوک لطفا درکم کن...ازم ناراحت نشو
ک: چیو درک کنم(عصبی)
ا.ت: ........
ک: تو که همیشه کار خودتو میکنی اصلا نیاز به درک کردن نداری
ا.ت: لطفا ناراح...
ک: لطفا لطفا لطفااااا، همیشه همینا رو میگی...ازت خسته شدم نمیخوام ببینمت خود خواه
اینا رو گفت و رفت و ا.ت انقد ناراحت بود که حتی نمیتونست تکون بخوره و همش حرفی که جونگ کوک گفت تو سرش تکرار میشد (ازت خسته شدم و...) با یاد آوری حرفش گریه ش گرفت و همونجا رو صندلی نشست
ساعت ها گذشت ولی ا.ت همونجوری اونجا نشسته بود...تو هوای سرد
از زبان جونگ کوک:
چرا نیومده...؟ هر چقد بهش زنگ میزدم برنمیداشت
من چیکار کردم...حتما خیلی ازم ناراحت شده (حرفای خودش تو ذهنش تکرار میشد)
وای نههههه...چیکار کنم...حرف خیلی بدی زدم اونموقع من حتی نمیدونستم که چی دارم میگم فقط عصبی شدم و هر چرت و پرتی اومد دهنم گفتم ولی اصلا منظوری نداشتم
رفتم دنبالش جاهایی که قبلا میرفت و گشتم حتی به دوستش هم زنگ زدم ولی نبود...یعنی ممکنه هنوز اونجا باشه..؟ نه بابا چرا تا الان اونجا بمونه...ولی برم ببینم
رفتم و دیدم نشسته بود و داشت گریه میکرد....من یه عوضی ام چطور تونستم اینکارو بکنم..واسه چند دقیقه از خودم متنفر شدم...حتی نمیتونستم برم جلو....الان چیکار کنم
۲۱.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.