Playmate p¹⁷
ا/ت ویو
خستگی بدی تو بدنم بود خواستم پاشم که باز این خرس گنده رو بغلم دیدم یاد دیشب افتادم وایییی حتما از دیشب تا حالا نخوابیده می خواستم تکون بخورم ولی بیدار می شد نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۸ بود دوباره چشام گرم شد و کم کم خوابم برد .....................
یهو یاد شرکت افتادم از خواب پریدم نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۱۱ بود آروم از بغل کوک اومدم بیرون رفتم جلو اینه
ا/ت: شتتتت این چه قیافه آیه چرا رنگ لبو ام ؟وااای نه
کارای لازم و کردم اومدم بیرون لباسامو چیشدم که یهو
کوک: کجا داری میری؟(جدی)
ا/ت:سلام
کوک:...
ا/ت: دارم میرم شرکت
کوک: اون وقت همینجوری؟ با این حالت ؟
ا/ت: خوبم چیزی نی نگران نباش
نگاهم رفت به گوشیم داشت زنگ میخورد شماره ناشناس بود فک کنم از طرف شرکت بود خواستم جواب بدم که کوک گوشی و از دستم کشد
ا/ت: هعییی گوشیم و بدهههه حرف نزنی ها کوک
کوک: هیش
خانم مین: سلام خانم جئون ریس میخواستن که باهاتون صحبت کنن
کوک:.....
تهیونگ: سلام خانم مین چند باری تماس گرفته بود و پیام داده بود جواب ندادی راس ساعت ۱۲ اینجا باش
کوک:سلام ا/ت حالش خوب نیست امروز نمیتونه بیاد
تهیونگ: شما؟
کوک:....
تهیونگ: امروز و باید بیاد ولی میتونه زود تر بیاد خونه ..
کوک گوشیمو قطع میکنه
ا/ت: دیونه اااای چی میزنی میدونی اون کی بود؟
کوک: جایی نمیری
ا/ت:نشنیدی چی گفت امروز باید برم حتما چیزی شده گفت که میتونم از اون ور زود تر برگردم
کوک: ا/ت متوجه هستی ؟ نگاه هنوز تب داری این چه کاری بود دیشب کردی ؟ میدونی چه شکلی بودی ؟ اصلا حواست هست ؟ به خاطر خودخواهیات داری با خودت و من چیکار میکینی؟ این حواس پرتی هوت واسه چییه؟ هااااا(جدی و عصبی)
راوی
ا/ت از رفتار کوک شک شده بود نمیدونست برا چی داره اینجوری میکنه اصلا دلیلی برای انجام این کار وجود نداشت تو چشاش کوک نگاه کرد نمیخاست گریه کنه غرورش این اجازه رو بهش نمیداد که حتی جلوی کوک گریه کنه اما یهو زد زیر گریه دست خودش نبود این کارشم عین کوک بی دلیل بود شاید قراره اتفاق هایی بیوفته این چیزا شاید از چیزی خبر میده یا ته همه چی نرماله
کوک ویو
دست خودم نبود ابلهانه ترین کار ممکن و کردم وقتی تو شرایط ا/ت نگاه کردم یهو بغضش ترکید لحظه ای از خودم متنفر شدم تووبغلم جاش دادم میدونستم ا/ت خسته است ولی دلیل خستگی اش و نمیدونستم
تقصیر من بود ... ا/ت مقصر نبود
کوک:ا/ت........ا/ت هعیی منو نگاه کن هیششش آروم. ...
ا/ت: ..........
کوک:متاسفم خیلی متاسفم ببخشید
ا/ت:......
کوک: پاشو پاشو یه آبی به دست و صورتت بزن ساعت ۱۱:۳۰ دیرت میشه
کوک ویو
ا/ت طبق معمول چیزی نگفت ولی میدونستم اگر.... تا صبح صحبت می کرد ولییی
ا/ت: من رفتم .
کوک: نه خودم میرسونمت
ا/ت: گفتم که ، خودم میرم
کوک:باشه ا/ت باشه رسیدی تونستی زنگ بزن اگر اتفاقی افتاد حتما خبر بده مراقب خودت باش .....
ا/ت ویو
یه لباس پوشیده بودم خیلی ساده بود ولی بهتر از بقیه لباس ها بود از تیپ رسمی اینطوری خوشم نمیومد عذابم میداد ولی خب چاره ای نبود
ذهنم آشفته بود ولی نمیدونم برای چی اصلا نمیدونستم منشا اش چیه ؟
توی همین فکر ها بودم رسیدم به شرکت
ا/ت:اوو چهه زود راس ۱۲
تهیونگ ویو
وقتی صدای کوک و شنیدم تنفرم دوباره برگشت نه نسبت به گذشته کار هایی که الان میکنه سنگ هایی که جلوی پام میندازه یقین داشتم فعلا منو نمیشناخت و نمیدونست ا/ت داره کجا کار میکنه .... ولی قرار نیست که هیچ وقت نفهمه ! میفهمه به وقتش
موقعی میفهمه که همه زندگیش و از دست داده باشه
موقعی که هیچ کس و نداشته باشه
موقعی که دیگه خیلی دیره
ا/ت اومد داخل ایندفعه نگاهشم نکردم خوشحال بودم از حس انقامی که دوباره برگشته بود تکلیفم با خودم کاملا مشخص بود دیگه سر در گم نبودم فقط به یه جرقه نیاز داشتم تا کارم و عملی کنم
ولی دقیق معلوم نبود چه کاری !
نظر ؟....
خستگی بدی تو بدنم بود خواستم پاشم که باز این خرس گنده رو بغلم دیدم یاد دیشب افتادم وایییی حتما از دیشب تا حالا نخوابیده می خواستم تکون بخورم ولی بیدار می شد نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۸ بود دوباره چشام گرم شد و کم کم خوابم برد .....................
یهو یاد شرکت افتادم از خواب پریدم نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۱۱ بود آروم از بغل کوک اومدم بیرون رفتم جلو اینه
ا/ت: شتتتت این چه قیافه آیه چرا رنگ لبو ام ؟وااای نه
کارای لازم و کردم اومدم بیرون لباسامو چیشدم که یهو
کوک: کجا داری میری؟(جدی)
ا/ت:سلام
کوک:...
ا/ت: دارم میرم شرکت
کوک: اون وقت همینجوری؟ با این حالت ؟
ا/ت: خوبم چیزی نی نگران نباش
نگاهم رفت به گوشیم داشت زنگ میخورد شماره ناشناس بود فک کنم از طرف شرکت بود خواستم جواب بدم که کوک گوشی و از دستم کشد
ا/ت: هعییی گوشیم و بدهههه حرف نزنی ها کوک
کوک: هیش
خانم مین: سلام خانم جئون ریس میخواستن که باهاتون صحبت کنن
کوک:.....
تهیونگ: سلام خانم مین چند باری تماس گرفته بود و پیام داده بود جواب ندادی راس ساعت ۱۲ اینجا باش
کوک:سلام ا/ت حالش خوب نیست امروز نمیتونه بیاد
تهیونگ: شما؟
کوک:....
تهیونگ: امروز و باید بیاد ولی میتونه زود تر بیاد خونه ..
کوک گوشیمو قطع میکنه
ا/ت: دیونه اااای چی میزنی میدونی اون کی بود؟
کوک: جایی نمیری
ا/ت:نشنیدی چی گفت امروز باید برم حتما چیزی شده گفت که میتونم از اون ور زود تر برگردم
کوک: ا/ت متوجه هستی ؟ نگاه هنوز تب داری این چه کاری بود دیشب کردی ؟ میدونی چه شکلی بودی ؟ اصلا حواست هست ؟ به خاطر خودخواهیات داری با خودت و من چیکار میکینی؟ این حواس پرتی هوت واسه چییه؟ هااااا(جدی و عصبی)
راوی
ا/ت از رفتار کوک شک شده بود نمیدونست برا چی داره اینجوری میکنه اصلا دلیلی برای انجام این کار وجود نداشت تو چشاش کوک نگاه کرد نمیخاست گریه کنه غرورش این اجازه رو بهش نمیداد که حتی جلوی کوک گریه کنه اما یهو زد زیر گریه دست خودش نبود این کارشم عین کوک بی دلیل بود شاید قراره اتفاق هایی بیوفته این چیزا شاید از چیزی خبر میده یا ته همه چی نرماله
کوک ویو
دست خودم نبود ابلهانه ترین کار ممکن و کردم وقتی تو شرایط ا/ت نگاه کردم یهو بغضش ترکید لحظه ای از خودم متنفر شدم تووبغلم جاش دادم میدونستم ا/ت خسته است ولی دلیل خستگی اش و نمیدونستم
تقصیر من بود ... ا/ت مقصر نبود
کوک:ا/ت........ا/ت هعیی منو نگاه کن هیششش آروم. ...
ا/ت: ..........
کوک:متاسفم خیلی متاسفم ببخشید
ا/ت:......
کوک: پاشو پاشو یه آبی به دست و صورتت بزن ساعت ۱۱:۳۰ دیرت میشه
کوک ویو
ا/ت طبق معمول چیزی نگفت ولی میدونستم اگر.... تا صبح صحبت می کرد ولییی
ا/ت: من رفتم .
کوک: نه خودم میرسونمت
ا/ت: گفتم که ، خودم میرم
کوک:باشه ا/ت باشه رسیدی تونستی زنگ بزن اگر اتفاقی افتاد حتما خبر بده مراقب خودت باش .....
ا/ت ویو
یه لباس پوشیده بودم خیلی ساده بود ولی بهتر از بقیه لباس ها بود از تیپ رسمی اینطوری خوشم نمیومد عذابم میداد ولی خب چاره ای نبود
ذهنم آشفته بود ولی نمیدونم برای چی اصلا نمیدونستم منشا اش چیه ؟
توی همین فکر ها بودم رسیدم به شرکت
ا/ت:اوو چهه زود راس ۱۲
تهیونگ ویو
وقتی صدای کوک و شنیدم تنفرم دوباره برگشت نه نسبت به گذشته کار هایی که الان میکنه سنگ هایی که جلوی پام میندازه یقین داشتم فعلا منو نمیشناخت و نمیدونست ا/ت داره کجا کار میکنه .... ولی قرار نیست که هیچ وقت نفهمه ! میفهمه به وقتش
موقعی میفهمه که همه زندگیش و از دست داده باشه
موقعی که هیچ کس و نداشته باشه
موقعی که دیگه خیلی دیره
ا/ت اومد داخل ایندفعه نگاهشم نکردم خوشحال بودم از حس انقامی که دوباره برگشته بود تکلیفم با خودم کاملا مشخص بود دیگه سر در گم نبودم فقط به یه جرقه نیاز داشتم تا کارم و عملی کنم
ولی دقیق معلوم نبود چه کاری !
نظر ؟....
۱۲.۸k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.