پارت 43
پارت 43
بعد باهم دیگه رفتیم پایین کلی حرف زدیم که بابام حرف عروسی رو زد
ب.ا:بنظرتون عروسی کی باشه؟
ب.ک:از نظر من آخر هفته دیگه باشه
ب.ا:فکر خوبه
بعد از کلی حرف زدن خدافظی کردیم و رفتیم خونه این دو هفته مثل برق باد گذشت یه روز مونده بود برا عروسی برا همین همراه کوک رفتیم خرید
لباسمو پوشیدن (گذاشتم)
منتظر کوک موندم اومد دنبالم و رفتیم خرید
وقتی تمام خرید هامون رو کردیم(گذاشتم)
ا.ت:وای پدرم دراومد خسته شدم
کوک:بیا بریم کافی شاپ حالت بهتر میشه
ا.ت:باشه بریم
_____________
ا.ت:وای کوکی دستت درد نکنه خیلی گشنم بود مرسی
کوک:قابلی نداشت
از کافه اومدیم بیرون
قراره امشب خونه بابای کوک بمونیم
وارد اتاق شدیم لباسم رو عوض کردم گرفتم خوابیدم
صبح با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم میخواستم بلندشم که کوک منو محکم گرفت و بغلم کرد
ا.ت:ای کوک ولم کن استخوانام شکست
و بعد ولم کرد
ا.ت:آخه خرگوشم عضوله داره؟ (خنده)
پاشدم و رفتم حمام قرار بود سه ساعت دیگه برم آرایشگاه برای همین رفتم حموم
وقتی از حموم اومدم بیرون می خواستم لباسم رو بپوشم که سنگینه نگاه کوک رو رو خودم حس کردم
ا.ت:چیه؟ نگا داره؟
کوک:ای کاش هرچه زود تر بدنی رو که زیر اون حوله قایم کردی رو ببینم(شیطونی)
ا.ت:شب میبینی عجله نکن
کوک:چند راند؟
ا.ت:بستگی داره بانی من چقدر در توانش باشه
لباسی که انتخاب کردم پوشیدم(گذاشتم)جلو آینه نشستم و موهامو خشک کردم و بعد شونه کردم
کوک هنوز روی تخت بود رفتم کنارش دراز کشیدم
ا.ت:کوکی
کوک:جانم
ا.ت:بیا بریم پایین
کوک:باشه
(اینو بگم کوک اول از ا.ت رفت حموم)
و باهم دیگه رفتیم پایین همه پایین بودن صبحونه رو خوردیم
جیسو:ا.ت میایی باهم گیم بزنیم تا موقعی که بری آرایشگاه؟
ا.ت:معلومه که میام
و تا موقعی که برم آرایشگاه ما بازی کردیم یه دست هم با کوک بازی کردم و بردم
من اومدم لایک کنید ❤
بعد باهم دیگه رفتیم پایین کلی حرف زدیم که بابام حرف عروسی رو زد
ب.ا:بنظرتون عروسی کی باشه؟
ب.ک:از نظر من آخر هفته دیگه باشه
ب.ا:فکر خوبه
بعد از کلی حرف زدن خدافظی کردیم و رفتیم خونه این دو هفته مثل برق باد گذشت یه روز مونده بود برا عروسی برا همین همراه کوک رفتیم خرید
لباسمو پوشیدن (گذاشتم)
منتظر کوک موندم اومد دنبالم و رفتیم خرید
وقتی تمام خرید هامون رو کردیم(گذاشتم)
ا.ت:وای پدرم دراومد خسته شدم
کوک:بیا بریم کافی شاپ حالت بهتر میشه
ا.ت:باشه بریم
_____________
ا.ت:وای کوکی دستت درد نکنه خیلی گشنم بود مرسی
کوک:قابلی نداشت
از کافه اومدیم بیرون
قراره امشب خونه بابای کوک بمونیم
وارد اتاق شدیم لباسم رو عوض کردم گرفتم خوابیدم
صبح با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم میخواستم بلندشم که کوک منو محکم گرفت و بغلم کرد
ا.ت:ای کوک ولم کن استخوانام شکست
و بعد ولم کرد
ا.ت:آخه خرگوشم عضوله داره؟ (خنده)
پاشدم و رفتم حمام قرار بود سه ساعت دیگه برم آرایشگاه برای همین رفتم حموم
وقتی از حموم اومدم بیرون می خواستم لباسم رو بپوشم که سنگینه نگاه کوک رو رو خودم حس کردم
ا.ت:چیه؟ نگا داره؟
کوک:ای کاش هرچه زود تر بدنی رو که زیر اون حوله قایم کردی رو ببینم(شیطونی)
ا.ت:شب میبینی عجله نکن
کوک:چند راند؟
ا.ت:بستگی داره بانی من چقدر در توانش باشه
لباسی که انتخاب کردم پوشیدم(گذاشتم)جلو آینه نشستم و موهامو خشک کردم و بعد شونه کردم
کوک هنوز روی تخت بود رفتم کنارش دراز کشیدم
ا.ت:کوکی
کوک:جانم
ا.ت:بیا بریم پایین
کوک:باشه
(اینو بگم کوک اول از ا.ت رفت حموم)
و باهم دیگه رفتیم پایین همه پایین بودن صبحونه رو خوردیم
جیسو:ا.ت میایی باهم گیم بزنیم تا موقعی که بری آرایشگاه؟
ا.ت:معلومه که میام
و تا موقعی که برم آرایشگاه ما بازی کردیم یه دست هم با کوک بازی کردم و بردم
من اومدم لایک کنید ❤
۵.۵k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.