تپش قلب پارت ۶۹
از زبون خودم
انقدر گریه کردم چشمام شده بود کاسه خون کوک:نفسم گریه نکن ما دوباره هم میتونیم بچه دار شیم ببین چه بلایی سر چشمات اومده 😢 گریه نکن باشه نکن باهام اینکارو کاش من به جای تو میرفتم من:که یه اتفاقی برات بیوفته بعد من بیشتر حرص بخورم خوب اونجوری که بدتر گریه میکنم کوک:باشه باشه فقط گریه نکن من اونی که ترمز ماشینو برد پیدا میکنم تو الان استراحت کن ببین حالت بد میشه ها من:باشه کوک:چیزی میخوری برات بیارم من:نه چیزی از گلوم پایین نمیره کوک:باشه بخواب الان منو دراز کرد رو تخت من:آی آی کوک:هیچی نیست خوابوندم کوک:الان چی آرومت میکنه من:خودت کوک:خیله خوب کنارم رو تخت نشست و بغلم کرد همون موقع شونم درد گرفت من:آی کوک:چی شد من:جونگ کوک شونم درد میکنه کوک:عشقم خوب ضربه خورده بزار برم دکتر و بگم بیاد دستشو گرفتم من:نرو بمون لطفا کوک:هه باشه نشست دوباره کنارم نشست کنارم رفتم بغلش کردم اونم بغلم کرد سرشو تو گردنم برد و گردنمو بوسید
دو هفته بعد
از بیمارستان مرخص شدم ولی بخاطر بچه زیاد بهش فکر میکردم داشتیم میرفتیم سمت خونه که جونگ کوک دستمو گرفت (ماشینو درست کرد 😐😂😂😂) صدا گریه بچه تو گوشم میپیچید همون حالمو بد کرد شیشه ماشینو کشیدم ماشین کوک:عزیزم خوبی من:جونگ کوک کوک:جونم من:بزن کنار کوک:چرا من:نفسم گرفت یه جا وایسیم من هوا بخورم کوک:خیله خوب خیله خوب وایساد منم سریع رفتم بیرون جونگ کوک داشت دنبالم میومد صدا ترمز ماشین اومد برگشتم دیدم فکر کردم جونگ کوک توریش شد بعد اومد این طرف من:جونگ کوک خوبی کوک:هوففف آره بخیر گذشت مرتیکه کور تو خوبی من:یکم اینجا قدم بزنیم کوک:خیله خوب یکم قدم زدیم کوک:عشقم میخوای ببرمت یه بهتر که هوا بیشتر بخوری من:کجا کوک:بریم بهت میگم من:باز باید تو پاشین بشینم کوک:پنجره رو نبند باز باشه من:خیله خوب
انقدر گریه کردم چشمام شده بود کاسه خون کوک:نفسم گریه نکن ما دوباره هم میتونیم بچه دار شیم ببین چه بلایی سر چشمات اومده 😢 گریه نکن باشه نکن باهام اینکارو کاش من به جای تو میرفتم من:که یه اتفاقی برات بیوفته بعد من بیشتر حرص بخورم خوب اونجوری که بدتر گریه میکنم کوک:باشه باشه فقط گریه نکن من اونی که ترمز ماشینو برد پیدا میکنم تو الان استراحت کن ببین حالت بد میشه ها من:باشه کوک:چیزی میخوری برات بیارم من:نه چیزی از گلوم پایین نمیره کوک:باشه بخواب الان منو دراز کرد رو تخت من:آی آی کوک:هیچی نیست خوابوندم کوک:الان چی آرومت میکنه من:خودت کوک:خیله خوب کنارم رو تخت نشست و بغلم کرد همون موقع شونم درد گرفت من:آی کوک:چی شد من:جونگ کوک شونم درد میکنه کوک:عشقم خوب ضربه خورده بزار برم دکتر و بگم بیاد دستشو گرفتم من:نرو بمون لطفا کوک:هه باشه نشست دوباره کنارم نشست کنارم رفتم بغلش کردم اونم بغلم کرد سرشو تو گردنم برد و گردنمو بوسید
دو هفته بعد
از بیمارستان مرخص شدم ولی بخاطر بچه زیاد بهش فکر میکردم داشتیم میرفتیم سمت خونه که جونگ کوک دستمو گرفت (ماشینو درست کرد 😐😂😂😂) صدا گریه بچه تو گوشم میپیچید همون حالمو بد کرد شیشه ماشینو کشیدم ماشین کوک:عزیزم خوبی من:جونگ کوک کوک:جونم من:بزن کنار کوک:چرا من:نفسم گرفت یه جا وایسیم من هوا بخورم کوک:خیله خوب خیله خوب وایساد منم سریع رفتم بیرون جونگ کوک داشت دنبالم میومد صدا ترمز ماشین اومد برگشتم دیدم فکر کردم جونگ کوک توریش شد بعد اومد این طرف من:جونگ کوک خوبی کوک:هوففف آره بخیر گذشت مرتیکه کور تو خوبی من:یکم اینجا قدم بزنیم کوک:خیله خوب یکم قدم زدیم کوک:عشقم میخوای ببرمت یه بهتر که هوا بیشتر بخوری من:کجا کوک:بریم بهت میگم من:باز باید تو پاشین بشینم کوک:پنجره رو نبند باز باشه من:خیله خوب
۲۰.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.