تو مال منی پارت18
ویکتور: ی خبر خوش دارم امروز با آنجلا قرارداد بستم و منم سفیر این برندم
جولیا و کوک:چی؟(متعجب)
آنجلا:با این خبر تهیونگ و یونگی و جیمین از کلافه چشاشونو بستن که
تهیونگ:تا ۵ میشمارم یا گورتو گم میکنی یا خودم اینجا چاکلت میکنم
ویکتور:انجلا؟!
تهیونگ :۱...۲...۳...
انجلا:متعجب برگشتم بهش زل زدم که
ویکتور:مال من میشی
انجلا:تا بگیرم چیشد از بغل ویکتور کشیده شدم و به بغل کوک پرتاب شدم و وقتی برگشتم ببینم چیشد دیدنم تهیونگ مثل چی داره ویکتور رو میزه هیچ کس کاری نمیکرد تهیونگ اونقدر محکم میزدش که صورت ویکتور خونی شده بود جولیا جیغ کشید که یونگی و جیمین به طرفش رفتن و از روی ویکتور تهیونگ رو بلند کردن از شوک همه چی یادم رفته بود فقط نگاه میکرد که
یونگی:تهیونگ آروم باش
جیمین:گورتو از اینجا گم کن سفیر که هیچ توی انگلیس حتی حق نداری نفس بکشی
کوک:مستر آمادیو رو به بیرون هدایت کنید(روبه بادیگارد ها)
&بادیگارد ها ویکتور رو بیرون بردن جولیا از ترس میلرزید که جیمین بغلش کرد آنجلا از بغل کوک بیرون اومد و به خون روی سرامیک با شوک نگاه میکرد تهیونگ نفس نفس میزد یونگی سعی در آروم کردنش بود
انجلا:رو به بقیه برگشتم و گفتم اینجا..اینجا چهخبره(شوکه)
جیمین:تو واقعا با اون قرار داد بستی؟(عصبی)
آنجلا:متوجه نمیشم اینجا چه خبره
که تهیونگ تند اومد سمتم و بازومو گرفتو تو صورتم غرید
تهیونگ:تو با چه حقی با دشمن خونی من قرارداد بستی(عصبی غرید)
آنجلا:از شوک فقط به چشماش که آتیش میبارید ازش نگاه میکردم پس این نقشه ویکتور بود که تهیونگ رو دیونه کنه ولی ولی من که نمیدونستم .....سیاهی
&تهیونگ و آنجلا بهم زل زده بودن هر لحظه فشار دست تهیونگ روی بازوری آنجلا بیشتر میشد ولی طولی نکشید که آنجلا از هوش رفت و نگاه آتیشی تهیونگ جاشو به نگران نگرانی داد آنجلا که داشت میوفتاد تهیونگ رو هوا گرفتشو براید بلندش کرد جیمین به سمت خواهرش سریع حرکت کرد ولی دیر بود خواهرش بیهوش بود
جولیا و کوک:چی؟(متعجب)
آنجلا:با این خبر تهیونگ و یونگی و جیمین از کلافه چشاشونو بستن که
تهیونگ:تا ۵ میشمارم یا گورتو گم میکنی یا خودم اینجا چاکلت میکنم
ویکتور:انجلا؟!
تهیونگ :۱...۲...۳...
انجلا:متعجب برگشتم بهش زل زدم که
ویکتور:مال من میشی
انجلا:تا بگیرم چیشد از بغل ویکتور کشیده شدم و به بغل کوک پرتاب شدم و وقتی برگشتم ببینم چیشد دیدنم تهیونگ مثل چی داره ویکتور رو میزه هیچ کس کاری نمیکرد تهیونگ اونقدر محکم میزدش که صورت ویکتور خونی شده بود جولیا جیغ کشید که یونگی و جیمین به طرفش رفتن و از روی ویکتور تهیونگ رو بلند کردن از شوک همه چی یادم رفته بود فقط نگاه میکرد که
یونگی:تهیونگ آروم باش
جیمین:گورتو از اینجا گم کن سفیر که هیچ توی انگلیس حتی حق نداری نفس بکشی
کوک:مستر آمادیو رو به بیرون هدایت کنید(روبه بادیگارد ها)
&بادیگارد ها ویکتور رو بیرون بردن جولیا از ترس میلرزید که جیمین بغلش کرد آنجلا از بغل کوک بیرون اومد و به خون روی سرامیک با شوک نگاه میکرد تهیونگ نفس نفس میزد یونگی سعی در آروم کردنش بود
انجلا:رو به بقیه برگشتم و گفتم اینجا..اینجا چهخبره(شوکه)
جیمین:تو واقعا با اون قرار داد بستی؟(عصبی)
آنجلا:متوجه نمیشم اینجا چه خبره
که تهیونگ تند اومد سمتم و بازومو گرفتو تو صورتم غرید
تهیونگ:تو با چه حقی با دشمن خونی من قرارداد بستی(عصبی غرید)
آنجلا:از شوک فقط به چشماش که آتیش میبارید ازش نگاه میکردم پس این نقشه ویکتور بود که تهیونگ رو دیونه کنه ولی ولی من که نمیدونستم .....سیاهی
&تهیونگ و آنجلا بهم زل زده بودن هر لحظه فشار دست تهیونگ روی بازوری آنجلا بیشتر میشد ولی طولی نکشید که آنجلا از هوش رفت و نگاه آتیشی تهیونگ جاشو به نگران نگرانی داد آنجلا که داشت میوفتاد تهیونگ رو هوا گرفتشو براید بلندش کرد جیمین به سمت خواهرش سریع حرکت کرد ولی دیر بود خواهرش بیهوش بود
۲۹.۰k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.