فیک دختر کوچولوی من part2
“My little girl”
ته: عوضی اخه مگه من کوکا*ئین خواستم این چیه ورداشتی اوردی
اقای جانگ: خودتون گفتی کوکا*ئین میخواید
ته: ثابت کن کی گفتم؟عوضی من گفتم ماری*جوانا میخوام تو ورداشتی اینو اوردی اخه من به تو چی بگم
اقای جانگ: قربان به من گفته شده طی مبلغی که شما پرداخت کردین اینو بیاریم
ته: یکم دیگه حرف بزنی سر مزارت نمیام…بکشیدش
اقای جانگ: قربان لطفا اینکارو نک…(افراد تهیونگ میکشنش)
ته: بعد از اینکه ادای احترام کردید بیاید سوار ماشین شیم
ات ویو
نیم ساعت دیگه باید میرفتم مدرسه دوباره همون عذابو باید تحمل کنم از دخترها و پسرهایی که مسخرم میکنن متنفرم کاش یه فرشته نجات داشتم که به حرفام گوش بده و ازم مراقبت کنه
ته: کی میرسیم؟
ته جون: نیم ساعت دیگه
ته: شانسو ببینا
ته جون: چیزی شده قربان ؟
ته جون: نه میتونی اطلاعات یه نفرو برام در بیاری ؟
ته جون: بله قربان اسم بگید؟
ته: وقتی رسیدیم بهت میگم
نیم ساعت بعد :
ته: یه دقیقه وایسا دم مدرسه
راننده: چشم قربان
ته: ته جون بیا پایین
ته جون: چشم…قربان ؟
ته: اون دخترو میبینی که تنها نشسته ؟
ته جون: اون که داره کتاب میخونه؟
ته: اره همون اطلاعات اونو برام تا ۱ ساعت دیگه بیار..
ته جون: چشم قربان
ات ویو
داشتم درس میخوندم که یهو حس کردم یکی داره از پشت نزدیکم میشه ترسیدم و از جام بلند شدم
ته جون: نترس نیومدم اذیتت کنم
ات : با من کاری دارید؟
ته جون: اره…میتونم یه سوال بپرسم؟
ات: بله
ته جون: اسمت چیه؟
ات: کیم ات..چطور؟
ته جون: هیچی از یه موسسه اومدم باید اسم دانش اموزارو بدونم
ات: اها
راوی :
ته جون بعد پرسیدن اسم دختر کوچولو به سمت دفتر مدرسه میره و اطلاعات دخترک رو میگیره هر چند که کاری راحتی نبود مجبور بود بها بپردازه تا اطلاعاتو بگیره
ته جون: (زنگ میزنه به تهیونگ)
ته: عوضی اخه مگه من کوکا*ئین خواستم این چیه ورداشتی اوردی
اقای جانگ: خودتون گفتی کوکا*ئین میخواید
ته: ثابت کن کی گفتم؟عوضی من گفتم ماری*جوانا میخوام تو ورداشتی اینو اوردی اخه من به تو چی بگم
اقای جانگ: قربان به من گفته شده طی مبلغی که شما پرداخت کردین اینو بیاریم
ته: یکم دیگه حرف بزنی سر مزارت نمیام…بکشیدش
اقای جانگ: قربان لطفا اینکارو نک…(افراد تهیونگ میکشنش)
ته: بعد از اینکه ادای احترام کردید بیاید سوار ماشین شیم
ات ویو
نیم ساعت دیگه باید میرفتم مدرسه دوباره همون عذابو باید تحمل کنم از دخترها و پسرهایی که مسخرم میکنن متنفرم کاش یه فرشته نجات داشتم که به حرفام گوش بده و ازم مراقبت کنه
ته: کی میرسیم؟
ته جون: نیم ساعت دیگه
ته: شانسو ببینا
ته جون: چیزی شده قربان ؟
ته جون: نه میتونی اطلاعات یه نفرو برام در بیاری ؟
ته جون: بله قربان اسم بگید؟
ته: وقتی رسیدیم بهت میگم
نیم ساعت بعد :
ته: یه دقیقه وایسا دم مدرسه
راننده: چشم قربان
ته: ته جون بیا پایین
ته جون: چشم…قربان ؟
ته: اون دخترو میبینی که تنها نشسته ؟
ته جون: اون که داره کتاب میخونه؟
ته: اره همون اطلاعات اونو برام تا ۱ ساعت دیگه بیار..
ته جون: چشم قربان
ات ویو
داشتم درس میخوندم که یهو حس کردم یکی داره از پشت نزدیکم میشه ترسیدم و از جام بلند شدم
ته جون: نترس نیومدم اذیتت کنم
ات : با من کاری دارید؟
ته جون: اره…میتونم یه سوال بپرسم؟
ات: بله
ته جون: اسمت چیه؟
ات: کیم ات..چطور؟
ته جون: هیچی از یه موسسه اومدم باید اسم دانش اموزارو بدونم
ات: اها
راوی :
ته جون بعد پرسیدن اسم دختر کوچولو به سمت دفتر مدرسه میره و اطلاعات دخترک رو میگیره هر چند که کاری راحتی نبود مجبور بود بها بپردازه تا اطلاعاتو بگیره
ته جون: (زنگ میزنه به تهیونگ)
۳.۰k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.