پارت ۵
+(سرش پایینه و بغض داره)
_نشنیدی(عربده)
(ا/ت ویو):
یهو همه افراد خونه چشمشون بع من افتاد بغض گلوم رو چنگ میزد اما تو شرایطی نبود که بتونم راحت اشک بریزم اروم خم شدم و مشغول جمع کردن اونا شدم ارباب هم تا دید مشغولم داشت از کنارم رد میشد که یه لگد محکم به پهلوم زد آخ بلندی گفتم که برگشت
_چی گفتی
+ه.هیچ.یی بببخشید
_خوبه(بلند شد و رفت)
تا رفت پوقی زدم زیره گریه با یکی از دستام سریع جمعش کردم و با اون یکی دستمو گذاشته بودم کنار دهنم تا صداش بیرون نره بعد از جمع کردن همونجا تکیه دادم و دیواره راهرو و اون دستی که درحال جمع کردن شیشه های شکسته بود رو پهلون رو ماساژ میدادم خیلی درد میکرد قسم میخورم همه ی قدرتی که داشت رو رو کمرم خالی کرد به سختی بلند شدم و همه رو گذاشتم تو آشپزخونه از ترسم بدون وقفه کار کردم و خودم داوطلب میشدم برای انجام کار...
(فردا ساعت ۶ صبح):
از خواب با صدای اون سرخدمتکار کوفتی پاشدم لامصب از هر چی آلارم صداش بدتره رفتم و کار های لازم رو انجام دادم و
_نشنیدی(عربده)
(ا/ت ویو):
یهو همه افراد خونه چشمشون بع من افتاد بغض گلوم رو چنگ میزد اما تو شرایطی نبود که بتونم راحت اشک بریزم اروم خم شدم و مشغول جمع کردن اونا شدم ارباب هم تا دید مشغولم داشت از کنارم رد میشد که یه لگد محکم به پهلوم زد آخ بلندی گفتم که برگشت
_چی گفتی
+ه.هیچ.یی بببخشید
_خوبه(بلند شد و رفت)
تا رفت پوقی زدم زیره گریه با یکی از دستام سریع جمعش کردم و با اون یکی دستمو گذاشته بودم کنار دهنم تا صداش بیرون نره بعد از جمع کردن همونجا تکیه دادم و دیواره راهرو و اون دستی که درحال جمع کردن شیشه های شکسته بود رو پهلون رو ماساژ میدادم خیلی درد میکرد قسم میخورم همه ی قدرتی که داشت رو رو کمرم خالی کرد به سختی بلند شدم و همه رو گذاشتم تو آشپزخونه از ترسم بدون وقفه کار کردم و خودم داوطلب میشدم برای انجام کار...
(فردا ساعت ۶ صبح):
از خواب با صدای اون سرخدمتکار کوفتی پاشدم لامصب از هر چی آلارم صداش بدتره رفتم و کار های لازم رو انجام دادم و
۸.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.