★هایبرید شیطون من★
★هایبرید شیطون من★
پارت چهارده...
_مطمعنی نمیخوای غذا بخوری جونگکوک؟!
چاقوشو برداشت و گدشت رو تیکه کرد و تکه ای با چنگال رو توی دهنش گذاشت و اوم کشداری کشید.
_اوممم چقدر خوشمزه ست! الان همشو میخورم توعم میتونی بالشت و پتوی منو بخوری تا سیرت کنه .
حس میکرد داره یه بچه رو راضی میکنه بیاد غذا بخوره جدا کریس هیونگ اینمدلی باهاش رفتار میکنه که انقدر لوس شده؟ به صندلی تکیه داد و نفسشو هوفی بیرون داد و صداشو به جدی ترین حالت ممکن دراورد دیگه حس کرد داره عصبی میشه و هرآن ممکنه بره بندازتش رو کولش و به زور بیارتشو پشت میز بشونتش.
_جونگکوک بیا اینجا بت میگم!
عصبی و جدی حرفشو بیان کرد .
دو ثانیه از فریاد آخرش نگذشته بود که صدای ترق ترق و پا کوبیدنای جونگکوک از تو اتاقش اومد و بالاخره جونگکوک با صورت تخس و موهای بهم ریخته و تیشرتی که از شونش آویزون بود توی اتاق نشینمن پیداش شد.
به صندلی روبروش اشاره کرد و اخم کرد:
_بشین
جونگکوک هنوز داشت تخس نگاش میکرد و بالاخره اومد جلو و صندلی رو عقب کشید و دست به سینه روش نشست.
_دیگه داشتی کلافم میکردی جونگکوک.
به چشمای قهوه ای و دلخور توله هایبرید روبروش که بجای نگاه کردن به چشاش به هرجایی نگاه میکرد. کلافه موهاشو چنگ زد و از جاش پاشد و یه بشقاب استیک بزرگ بدون هیچ حرف اضافه ای جلوی جونگکوک گذاشت .
جونگکوک چند ثانیه به چاقو و چنگال روبروش نگاه کرد و نگاشو به تهیونگی که کنارش دست به سینه ایستاده بود داد.
×واسه منه؟!
_کسی غیر تو اینجاست بچه؟!
ادامه دارد.....
پارت چهارده...
_مطمعنی نمیخوای غذا بخوری جونگکوک؟!
چاقوشو برداشت و گدشت رو تیکه کرد و تکه ای با چنگال رو توی دهنش گذاشت و اوم کشداری کشید.
_اوممم چقدر خوشمزه ست! الان همشو میخورم توعم میتونی بالشت و پتوی منو بخوری تا سیرت کنه .
حس میکرد داره یه بچه رو راضی میکنه بیاد غذا بخوره جدا کریس هیونگ اینمدلی باهاش رفتار میکنه که انقدر لوس شده؟ به صندلی تکیه داد و نفسشو هوفی بیرون داد و صداشو به جدی ترین حالت ممکن دراورد دیگه حس کرد داره عصبی میشه و هرآن ممکنه بره بندازتش رو کولش و به زور بیارتشو پشت میز بشونتش.
_جونگکوک بیا اینجا بت میگم!
عصبی و جدی حرفشو بیان کرد .
دو ثانیه از فریاد آخرش نگذشته بود که صدای ترق ترق و پا کوبیدنای جونگکوک از تو اتاقش اومد و بالاخره جونگکوک با صورت تخس و موهای بهم ریخته و تیشرتی که از شونش آویزون بود توی اتاق نشینمن پیداش شد.
به صندلی روبروش اشاره کرد و اخم کرد:
_بشین
جونگکوک هنوز داشت تخس نگاش میکرد و بالاخره اومد جلو و صندلی رو عقب کشید و دست به سینه روش نشست.
_دیگه داشتی کلافم میکردی جونگکوک.
به چشمای قهوه ای و دلخور توله هایبرید روبروش که بجای نگاه کردن به چشاش به هرجایی نگاه میکرد. کلافه موهاشو چنگ زد و از جاش پاشد و یه بشقاب استیک بزرگ بدون هیچ حرف اضافه ای جلوی جونگکوک گذاشت .
جونگکوک چند ثانیه به چاقو و چنگال روبروش نگاه کرد و نگاشو به تهیونگی که کنارش دست به سینه ایستاده بود داد.
×واسه منه؟!
_کسی غیر تو اینجاست بچه؟!
ادامه دارد.....
۲.۵k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.