پارت ۴۵"انتقام"
"انتقام"
پارت ۴۵
/از زبان ا.ت
از اتاق خارج شدم و رفتم سر میز نشستم حسابی از کار جیمین تعجب کرده بودم اما شانس آوردم که چیزی نفهمید..نگاهمو دادم به هایجین که داشت عین این فنچ ها غذا میخورد حتی با نگاه کردنش هم دلم ضعف میرفت که رفتم سمتش و یه ماچ گنده ازش کندم که جیمین از اتاقش خارج شد و اومد سمت ما که لباس هاشو عوض کرده بود
_مگه نگفتی میخوای بری بیرون چرا لباساتو عوض کردی؟
اومد صندلی رو کشید عقب و نشست روش دقیقا رو به روی من بود
+منصرف شدم..ترجیح دادم وقتمو تو خونه بگذرونم..البته با شما!
بعد از این حرفش با تعجب نگاهش کردم که روشو داد به هایجین
+پسرم تو هم امروز نرو مهد پیش هم پاشیم.
_هوی اگه میخوای جایی نری نرو چرا هایجین رو از کاراش نگه میداری.(بلند)
رومو داد به هایجین و یه لبخندی زدم
_پسرم امروز میره مهد و به حرف های باباشم گوش نمیده(چشمک)
+هی اون پسر منم هستا!
با این حرفش با غضب برگشتم سمتش و دهنمو براش کج کردم و زیر لبی چند تا حرف نثارش کردم
+پس به یه شرطی..هایجین میره ولی تو میمونی!
_منظورت چیه؟
+یعنی امروز رو شرکت نمیری.
_هوی دیگه چی..میخوای بشینم بغل دست تو که چی بشه؟؟
+پس هایجین نمیره.
کلافه یه پوفی کشیدم حسابی داشت میرفت رو مخم که چاقو رو از روی میز برداشتم و فرو کردم تو پنیر
_همین یه امروز..پرو بشی این چاقو دیگه تو پنیر نمیره!
یه لبخند شیطنت آمیزی زد که نگاهمو ازش گرفتم و برای یه خودم لقمه گرفتم و داخل دهنم گذاشتم در حال جویدنش بودم که طمع خون یادم افتاد و بعدش اون حرکتی که جیمین زد که یهو لقمه تو گلوم گیر کرد که سرفم گرفت که جیمین میخواست بیاد سمتم که انگشت اشارمو جلوش گرفتم
_تو یکی نزدیک من نشو که با همین بیل باغچه میزنم..(جدی)..اروم باش ا.ت اروم(زیر لبی)
یه لیوان اب ریختم و تا آخر سر کشیدم که پرستار هایجین اومد و بعد از بدرقه کردن هایجین رفتم سمت میز بعد جمع کردنش کلافه خودمو پرت کردم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم و کنترل رو گرفتم دستم که جیمین هم اومد یه مبل اون ور تر من نشست
+یه چیز قشنگ بزن ببینیم..حصله منم سر رفته!
شبکه رو عوض کردم که دیدم دوتا حیوون باهم در حال جفت گیری ان خیلی شیک و مجلسی داشتن همو..📿
بعد از دیدن این پرام ریخته بود که منو جیمین با حالت چهره خیلی مسخره ای به هم نگاه کردیم که زود کانال رو عوض کردم که یه فیلم بودش کنترل رو گذاشتم کنار همین خوب بود..یهو چیزی نگذشته بود که شروع به بوسیدن لبای هم کردن و فیلم صحنه دار شد که سریع کنترل رو از روی میز برداشتم و تلویزیون رو خاموش کردم
_اصلا بیا چیزی نبینیم!..سنگین تریم.
+ولی اون صحنه بوسیدنش خیلی برام آشنا بودا(خنده)
_هویی!(بلند)..حواست باشه چی میگی!
_راستی تو نمیخوای ازم معذرت خواهی کنی؟
+برای کدوم کار..عا نکنه اون اتفاق توی اتاق رو میگی..
یه لبخند از رضایت کار زد که رفتم رو به روش واستادم.
_چندشی چندش!..باید زبونتو از حلقت میکشیدم بیرون پوست خیاری.
+هنو بعد ۶ سال کلمه پوست خیاری رو یادت نرفته!
که یهو با این حرفش لبخند از رو لباش محو شد که جو سنگین شد که حس خوبی از این قضیه نگرفتم یه قدم رفتم عقب و برگشتم و کوسن رو از رو مبل برداشتم و محکم پرت کردم سمتش که خورد بهش
_وقتی خیار هعی جلو چشامه چجوری یادم بره ها؟
از قیافش که پرهاش ریخته بود و داشت عجیب نگام میکرد خندم گرفته بود که وقتی غرق خنده هام بودم از سرجاش پاشد و به سمتم هجوم اورد که افتادم رو مبل که با کوسن افتاد به جونم که منم دستو بال میزدم..که بعد چند دیقه دستامو تو دستاش قفل کرد و نگه داشت
+تو منو اذیت میکنی؟
تو حالت مناسبی نبودیم که خودمو جمع کردم که پاشدم و رو مبل نشستم که اونم رفت عقب.. لباسامو مرتب کردم که نگاهم به جیمین خورد که تیشرتش چروک شده بود اونم درست حسابی..نگاهم به بازوش خورد که استیش رفته بود بالا و رد یه زخمی رو دیدم..دقت که کردم فهمیدم این همون زخمیه که براش با چاقو ایجاد کردم ..یکم رفتم سمتش و استیش رو کامل دادم بالا و یه دستمو رو سینش گذاشتم و با دست دیگم زخم رو نوازش کردم که یهو بغضم گرفت که متوجه نگاه های عجیب جیمین شدم که منو از خودش جدا کرد که با چشایی که توش اشک حلقه زده بود خیره شدم بهش..
پارت ۴۵
/از زبان ا.ت
از اتاق خارج شدم و رفتم سر میز نشستم حسابی از کار جیمین تعجب کرده بودم اما شانس آوردم که چیزی نفهمید..نگاهمو دادم به هایجین که داشت عین این فنچ ها غذا میخورد حتی با نگاه کردنش هم دلم ضعف میرفت که رفتم سمتش و یه ماچ گنده ازش کندم که جیمین از اتاقش خارج شد و اومد سمت ما که لباس هاشو عوض کرده بود
_مگه نگفتی میخوای بری بیرون چرا لباساتو عوض کردی؟
اومد صندلی رو کشید عقب و نشست روش دقیقا رو به روی من بود
+منصرف شدم..ترجیح دادم وقتمو تو خونه بگذرونم..البته با شما!
بعد از این حرفش با تعجب نگاهش کردم که روشو داد به هایجین
+پسرم تو هم امروز نرو مهد پیش هم پاشیم.
_هوی اگه میخوای جایی نری نرو چرا هایجین رو از کاراش نگه میداری.(بلند)
رومو داد به هایجین و یه لبخندی زدم
_پسرم امروز میره مهد و به حرف های باباشم گوش نمیده(چشمک)
+هی اون پسر منم هستا!
با این حرفش با غضب برگشتم سمتش و دهنمو براش کج کردم و زیر لبی چند تا حرف نثارش کردم
+پس به یه شرطی..هایجین میره ولی تو میمونی!
_منظورت چیه؟
+یعنی امروز رو شرکت نمیری.
_هوی دیگه چی..میخوای بشینم بغل دست تو که چی بشه؟؟
+پس هایجین نمیره.
کلافه یه پوفی کشیدم حسابی داشت میرفت رو مخم که چاقو رو از روی میز برداشتم و فرو کردم تو پنیر
_همین یه امروز..پرو بشی این چاقو دیگه تو پنیر نمیره!
یه لبخند شیطنت آمیزی زد که نگاهمو ازش گرفتم و برای یه خودم لقمه گرفتم و داخل دهنم گذاشتم در حال جویدنش بودم که طمع خون یادم افتاد و بعدش اون حرکتی که جیمین زد که یهو لقمه تو گلوم گیر کرد که سرفم گرفت که جیمین میخواست بیاد سمتم که انگشت اشارمو جلوش گرفتم
_تو یکی نزدیک من نشو که با همین بیل باغچه میزنم..(جدی)..اروم باش ا.ت اروم(زیر لبی)
یه لیوان اب ریختم و تا آخر سر کشیدم که پرستار هایجین اومد و بعد از بدرقه کردن هایجین رفتم سمت میز بعد جمع کردنش کلافه خودمو پرت کردم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم و کنترل رو گرفتم دستم که جیمین هم اومد یه مبل اون ور تر من نشست
+یه چیز قشنگ بزن ببینیم..حصله منم سر رفته!
شبکه رو عوض کردم که دیدم دوتا حیوون باهم در حال جفت گیری ان خیلی شیک و مجلسی داشتن همو..📿
بعد از دیدن این پرام ریخته بود که منو جیمین با حالت چهره خیلی مسخره ای به هم نگاه کردیم که زود کانال رو عوض کردم که یه فیلم بودش کنترل رو گذاشتم کنار همین خوب بود..یهو چیزی نگذشته بود که شروع به بوسیدن لبای هم کردن و فیلم صحنه دار شد که سریع کنترل رو از روی میز برداشتم و تلویزیون رو خاموش کردم
_اصلا بیا چیزی نبینیم!..سنگین تریم.
+ولی اون صحنه بوسیدنش خیلی برام آشنا بودا(خنده)
_هویی!(بلند)..حواست باشه چی میگی!
_راستی تو نمیخوای ازم معذرت خواهی کنی؟
+برای کدوم کار..عا نکنه اون اتفاق توی اتاق رو میگی..
یه لبخند از رضایت کار زد که رفتم رو به روش واستادم.
_چندشی چندش!..باید زبونتو از حلقت میکشیدم بیرون پوست خیاری.
+هنو بعد ۶ سال کلمه پوست خیاری رو یادت نرفته!
که یهو با این حرفش لبخند از رو لباش محو شد که جو سنگین شد که حس خوبی از این قضیه نگرفتم یه قدم رفتم عقب و برگشتم و کوسن رو از رو مبل برداشتم و محکم پرت کردم سمتش که خورد بهش
_وقتی خیار هعی جلو چشامه چجوری یادم بره ها؟
از قیافش که پرهاش ریخته بود و داشت عجیب نگام میکرد خندم گرفته بود که وقتی غرق خنده هام بودم از سرجاش پاشد و به سمتم هجوم اورد که افتادم رو مبل که با کوسن افتاد به جونم که منم دستو بال میزدم..که بعد چند دیقه دستامو تو دستاش قفل کرد و نگه داشت
+تو منو اذیت میکنی؟
تو حالت مناسبی نبودیم که خودمو جمع کردم که پاشدم و رو مبل نشستم که اونم رفت عقب.. لباسامو مرتب کردم که نگاهم به جیمین خورد که تیشرتش چروک شده بود اونم درست حسابی..نگاهم به بازوش خورد که استیش رفته بود بالا و رد یه زخمی رو دیدم..دقت که کردم فهمیدم این همون زخمیه که براش با چاقو ایجاد کردم ..یکم رفتم سمتش و استیش رو کامل دادم بالا و یه دستمو رو سینش گذاشتم و با دست دیگم زخم رو نوازش کردم که یهو بغضم گرفت که متوجه نگاه های عجیب جیمین شدم که منو از خودش جدا کرد که با چشایی که توش اشک حلقه زده بود خیره شدم بهش..
۱۸.۶k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.