Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
رفتم بیرون ک سوگل کنار ماشین وایستاده بود، رفتم پریدم تو بغلش
سوگل: اخ ابجی فداتشه
بهدیس: دلم برات خیلی تنگ شده بود
سوگل: منم همنطور
نشستیم تو ماشین
متین: دیگ فکرهاتون کردین؟
بهدیس:اره من باید از طریق فرزین پولدار بشم
متین:فرزین راضی؟
بهدیس: نباشه هم به اسرار مامانش و از ترس باباش راضی میشه
سوگل: توهنوز خیلی کوچلویی
بهدیس: اشکال نداره باید از یکجایی شروع کنم دیگ
رسیدیم خونشون
بهدیس:باباکجاست؟
سوگل:میادش
رفتیم داخل خونه بوی بابارو میداد
سوگل: لوازم هاتو بده بزارم تو اتاقم
بهدیس: مرسی خودم میبرم
سوگل: بده من
لوازم هامو برد، که من نشسته بودم ک با صدای بابام به خودم امدم
بابا:بهدیس تویی؟
بهدیس:بابا
پریدم تو بغلش و شروع کردم به گریه کردن
بابا:چقدر لاغر شدی بابا تو کجا رفتی
بهدیس:ولی شما بابا خیلی خوشتیپ ترشدی
بابا:سوگل گفت میخوای چیکار کنی
سرمو از خجالت انداختم پایین
بهدیس:بابا ببخشید بچه خوبی براتون نبودم
بابا:تو زندگیمو نجات دادی چرا همچین چیزی رو میگی
بهدیس:خوبه خوشحالم
《فردا》
قرار بود فرزین و خانوادش بیاین سوگل بهم یکی از کت هاشو داده بود ک تنم کنم ارایشم کرده بود، نمدونم چرا استرس داشتم و سوگل میگفت ک طبیعی، صدای زنگ خونه امد
سوگل: ابجی فرزین اینا امدن
بهدیس: باشه
لباسمو مرتب کردم و رفتم پیششون و چای ریختم،رفتم ک تعارف کنم نگاه هایی فرزین و دارا داشت اذیتم میکرد انگار دوتایشون از من متنفر بودن تک تک چای تعارف کردم و رسیدم به فرزین
بهدیس: بفرمایید
فرزین با اخم بدی بهم نگاه کرد چایشو ورداشت منم نشستم
بابا پسرا:بهدیس خانوم شرط هاشو گفته ماهم قبول کردیم اگر شماهم شرطی دارید بگید
بابابهدیس:من ک نمتونم دخالت کنم این زندگی خودشه من شرطی ندارم ولی فقط پسرتون باید بهم یک قولی بده اینک تو این ۱سال ک قراره دخترم زنش باشه مثل یک پرنسس باهاش برخورد کنه بهدیس ک خونه من بود رنگ محبت ندید مادر نداشت منم ک میدونید اگر هم میخواستم بهش توجه کنم هم نمشد پس اقا داماد باید بهم قول بده ک بهش تو این ۱سال توجه محبت و مراقب باشه
بابام به فرزین نگاه کرد
فرزین:قول میدم نزارم خم به ابروش بیاد
رفتم بیرون ک سوگل کنار ماشین وایستاده بود، رفتم پریدم تو بغلش
سوگل: اخ ابجی فداتشه
بهدیس: دلم برات خیلی تنگ شده بود
سوگل: منم همنطور
نشستیم تو ماشین
متین: دیگ فکرهاتون کردین؟
بهدیس:اره من باید از طریق فرزین پولدار بشم
متین:فرزین راضی؟
بهدیس: نباشه هم به اسرار مامانش و از ترس باباش راضی میشه
سوگل: توهنوز خیلی کوچلویی
بهدیس: اشکال نداره باید از یکجایی شروع کنم دیگ
رسیدیم خونشون
بهدیس:باباکجاست؟
سوگل:میادش
رفتیم داخل خونه بوی بابارو میداد
سوگل: لوازم هاتو بده بزارم تو اتاقم
بهدیس: مرسی خودم میبرم
سوگل: بده من
لوازم هامو برد، که من نشسته بودم ک با صدای بابام به خودم امدم
بابا:بهدیس تویی؟
بهدیس:بابا
پریدم تو بغلش و شروع کردم به گریه کردن
بابا:چقدر لاغر شدی بابا تو کجا رفتی
بهدیس:ولی شما بابا خیلی خوشتیپ ترشدی
بابا:سوگل گفت میخوای چیکار کنی
سرمو از خجالت انداختم پایین
بهدیس:بابا ببخشید بچه خوبی براتون نبودم
بابا:تو زندگیمو نجات دادی چرا همچین چیزی رو میگی
بهدیس:خوبه خوشحالم
《فردا》
قرار بود فرزین و خانوادش بیاین سوگل بهم یکی از کت هاشو داده بود ک تنم کنم ارایشم کرده بود، نمدونم چرا استرس داشتم و سوگل میگفت ک طبیعی، صدای زنگ خونه امد
سوگل: ابجی فرزین اینا امدن
بهدیس: باشه
لباسمو مرتب کردم و رفتم پیششون و چای ریختم،رفتم ک تعارف کنم نگاه هایی فرزین و دارا داشت اذیتم میکرد انگار دوتایشون از من متنفر بودن تک تک چای تعارف کردم و رسیدم به فرزین
بهدیس: بفرمایید
فرزین با اخم بدی بهم نگاه کرد چایشو ورداشت منم نشستم
بابا پسرا:بهدیس خانوم شرط هاشو گفته ماهم قبول کردیم اگر شماهم شرطی دارید بگید
بابابهدیس:من ک نمتونم دخالت کنم این زندگی خودشه من شرطی ندارم ولی فقط پسرتون باید بهم یک قولی بده اینک تو این ۱سال ک قراره دخترم زنش باشه مثل یک پرنسس باهاش برخورد کنه بهدیس ک خونه من بود رنگ محبت ندید مادر نداشت منم ک میدونید اگر هم میخواستم بهش توجه کنم هم نمشد پس اقا داماد باید بهم قول بده ک بهش تو این ۱سال توجه محبت و مراقب باشه
بابام به فرزین نگاه کرد
فرزین:قول میدم نزارم خم به ابروش بیاد
۵.۲k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.