پارت ۲۲
دخترک کوچولو با دیدن آرمین روی تخت از هر لحظه پر دلهره تر و نگران تر از تخت پایین رفت و با برداشتن لباساش سریعا از اتاق خارج شد. دلشکسته و دلسرد بود، قبلا آرزوش این بود که بیاد خونه ی آرمین و باهاش همخواب بشه اما الان فقط دلش میخواست از این جهنم دره نجات پیدا کنه زود لباساشو پوشید و دستگیره ی در رو تو دستاش فشرد و بازش کرد، شرایط قرار نیست مثل رمان های خیالی بشه آرمین دنبالش نیومد، ینی واقعا اون مرد دختر ساده لوح رو ول کرد؟؟
قبلنا با دوستش خیلی در مورد آرمین حرف میزد و حتی از رابطه هاشون حرف میزد، ازش عکسای نود میگرفت تا واسش بفرسته اما اون همش در مورد این حرف میزد که دلسپردن به یه مرد بزرگسال و بالغ اصلا درست نیست ، اون وقتا فکر میکردم فقط میخواد دلسوزی کنه و از روی نگرانیت این کارو میکنه اما الان فهمیدم که راست میگفت.
قبلنا با دوستش خیلی در مورد آرمین حرف میزد و حتی از رابطه هاشون حرف میزد، ازش عکسای نود میگرفت تا واسش بفرسته اما اون همش در مورد این حرف میزد که دلسپردن به یه مرد بزرگسال و بالغ اصلا درست نیست ، اون وقتا فکر میکردم فقط میخواد دلسوزی کنه و از روی نگرانیت این کارو میکنه اما الان فهمیدم که راست میگفت.
۷۶۶
۱۰ دی ۱۴۰۳