یومه
یومه
.
.
.
اون
.
سورا: شما کی باشید
.
«در حالی که از پشت چاقو جلوی گلوی اون فرد گزاشته»
.
.
.
.
:اروم بابا
.
مگه داداشت نگفته امروز میام دنبالت
.
.
.
سورا:آه راس میگی تو باید دازای باشی
.
ولی میشه چشاتو ببندی بری بیرون «با خجالت و لوسی»
.
.
.
دازای : مگه چی
.
.
سرشو که بر می گردونه با بد صحنیی رو به رو میشه
.
.
سورا یه تاپ و شلوارک سفید جزب پوشیده بود
.
.
و با بیخیالی سرشو بر می گردونه و با چشمای بسته میره بیرون
.
.
سورا بعد چند دقیقه میاد بیرون
.
.
توی راه
.
.
سورا هی وایسا الان میام
.
.
.
اون
.
سورا: شما کی باشید
.
«در حالی که از پشت چاقو جلوی گلوی اون فرد گزاشته»
.
.
.
.
:اروم بابا
.
مگه داداشت نگفته امروز میام دنبالت
.
.
.
سورا:آه راس میگی تو باید دازای باشی
.
ولی میشه چشاتو ببندی بری بیرون «با خجالت و لوسی»
.
.
.
دازای : مگه چی
.
.
سرشو که بر می گردونه با بد صحنیی رو به رو میشه
.
.
سورا یه تاپ و شلوارک سفید جزب پوشیده بود
.
.
و با بیخیالی سرشو بر می گردونه و با چشمای بسته میره بیرون
.
.
سورا بعد چند دقیقه میاد بیرون
.
.
توی راه
.
.
سورا هی وایسا الان میام
۲۶۳
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.