تک پارتی هیونجین:)
وقتی تصادف می کنی و میری تو کما و چند بار قلبت وایمیسته 🩶
کتش رو روی میز داخل اتاقت می اندازه و به صورت غرق در خوابت نگاه می کنه.
یاد اتفاقای سه هفته پیش می افته.
وقتی باهاش دعوا می کنی و تو از عصبانیت بیرون میری و دیگه به خونه بر نمی گردی.
با فکر کردن به این موضوعات اشک از چشماش جاری شد.
دست هاتو گرفت و فشرد و گفت: معذرت می خوام عزیزم. همش تقصیر منه نباید باهات دعوا می کردم. متاسفم.
همون موقع قلبت می ایسته با نگرانی بالای سرت می ایسته و میگه: ا/ت! ا/ت.
دکتر!
همون موقع دکتر به سرعت وارد اتاقت میشه و هیونجین رو بیرون می کنه.
هیونجین گریه اش می گیره و خودش رو سرزنش می کنه: همش تقصیر منه. اگه باهاش دعوا نمی کردم هرگز این اتفاق نمی افتاد.
همون موقع پزشک از اتاق خارج میشه و هیون با نگرانی میگه : چی شد دکتر؟ حالش خوبه؟
دکتر با لبخند پاسخ میده : تبریک میشم. ایشون از کما بیرون اومدن. می تونید ایشون رو ببینید.
این جمله لبخندی به لب هیونجین نشوند و با لبخند وارد اتاقت شد و گفت: سلام عزیزم. بالخره بیدار شدی.
با گیجی گفتی: من کجام؟
هیونجین گفت: بیمارستان عزیزم. سه هفته حدودا بیهوش بودی. متاسفم نباید باهات دعوا می کردم. منو می بخشی؟
اتفاقات رو به یاد میاری و لبخندی می زنی و میگی: البته عزیزم. خوشحالم که دوباره دیدمت.
هیونجین هم با لبخند میگه:منم همینطور عزیزم. منم همینطور.
کتش رو روی میز داخل اتاقت می اندازه و به صورت غرق در خوابت نگاه می کنه.
یاد اتفاقای سه هفته پیش می افته.
وقتی باهاش دعوا می کنی و تو از عصبانیت بیرون میری و دیگه به خونه بر نمی گردی.
با فکر کردن به این موضوعات اشک از چشماش جاری شد.
دست هاتو گرفت و فشرد و گفت: معذرت می خوام عزیزم. همش تقصیر منه نباید باهات دعوا می کردم. متاسفم.
همون موقع قلبت می ایسته با نگرانی بالای سرت می ایسته و میگه: ا/ت! ا/ت.
دکتر!
همون موقع دکتر به سرعت وارد اتاقت میشه و هیونجین رو بیرون می کنه.
هیونجین گریه اش می گیره و خودش رو سرزنش می کنه: همش تقصیر منه. اگه باهاش دعوا نمی کردم هرگز این اتفاق نمی افتاد.
همون موقع پزشک از اتاق خارج میشه و هیون با نگرانی میگه : چی شد دکتر؟ حالش خوبه؟
دکتر با لبخند پاسخ میده : تبریک میشم. ایشون از کما بیرون اومدن. می تونید ایشون رو ببینید.
این جمله لبخندی به لب هیونجین نشوند و با لبخند وارد اتاقت شد و گفت: سلام عزیزم. بالخره بیدار شدی.
با گیجی گفتی: من کجام؟
هیونجین گفت: بیمارستان عزیزم. سه هفته حدودا بیهوش بودی. متاسفم نباید باهات دعوا می کردم. منو می بخشی؟
اتفاقات رو به یاد میاری و لبخندی می زنی و میگی: البته عزیزم. خوشحالم که دوباره دیدمت.
هیونجین هم با لبخند میگه:منم همینطور عزیزم. منم همینطور.
۱۱.۳k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.