پس از اینکه حضرت قاسم با چشمانی اشک بار به میدان نبرد رفت
پس از اینکه حضرت قاسم با چشمانی اشک بار به میدان نبرد رفت و برای آنان این چنین گفت؛ اگر من را نمی شناسید، بدانید که من قاسم پسر حسن (ع) و نوه پیامبر (ص) می باشم که برگزیده ای از سوی خداوند متعال برای این جنگ هستم. عموی من نیز حسین (ع) است که با اصرار بسیار راضی به حضور من در این مکان شد. آن حضرت با دارا بودن سن کم بسیاری از سربازان دشمن را شکست داد که در این باره حمید بن مسلم این چنین نقل می کند که: پسری را دیدم با چهره ای به مانند ماه که از خیمه بیرون آمد، در دست او شمشیر، و پیراهن و شلواری برای رزم به تن او بود که بند یکی از آنان پاره شده بود.
در این حین عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت که به خداوند سوگند من بر این پسر حمله خواهم کرد. به او گفتم که سبحان الله این چه قصد و نیتی است که به آن تصمیم گرفته ای؟ حال گروهی بر پیرامون او حلقه زده اند که برای کشته شدنش کافی می باشند. او این چنین پاسخم داد که به خدا سوگند تنها برای او می تازم.
پس از آن به سوی حضرت قاسم (ع) روانه شد و با شمشیری برنده چنان بر سر مبارک او کوبید که شکافی بر سرش ایجاد شد. حضرت قاسم با این ضربه با صورت بر روی زمین افتاد و این چنین فریاد زد که ای عمو به دادم برس. حمید بن عقیل نقل کرد که امام حسین (ع) با شنیدن صدای حضرت قاسم شتابان به سوی او حرکت کرد که با مواجه شدن در برابر چهره خونین قاسم به سوی عمر بن سعد حمله کرد و سر او را با ضربه شمشمیری از تنش جدا کرد.
در ادامه حمید بن مسلم این چنین نقل می کند که لحظاتی پس از جنگ امام را بالا سر حضرت قاسم دیدم که در حال بی قراری بود و پای بر زمین می کوبید. امام بر سر آن حضرت این چنین فرمود: که به بزرگی خدا سوگند سخت است که این چنین عمویت را بخوانی و او نتواند کاری کند، که اگر توان انجام کاری نیز بود برای تو سودی نداشت. دور باشند از رحمت خدا کسانی که تو را این چنین با ظلم بسیار به شهادت رساندند. آن گاه امام حسین، آن حضرت را از روی زمین برداشت و در آغوش خود جای داد و آرام آرام به سوی خیمه ها رهسپار شد که پای حضرت قاسم نیز به زمین کشیده می شد.
امام حضرت قاسم را نیز کنار پسرش علی بن الحسین (ع) و دیگر کشته شدگان خانواده خود قرار داد.
برد و واقعه عاشورا نیز از دیگر حوادثی است که در زندگینامه حضرت قاسم بر او گذشته است. ایشان در میدان جنگ و برابر دشمنان این چنین فرمود: که اگرمرا نمی شناسید؛ من قاسم هستم، نوه پیامبر و برگزیده از سوی خداوندی واحد، حسین نیز عموی من است که در این صحرا همانند اسیر گرفتار افرادی است که باران رحمت و الهی بر آن ها نبارد.حضرت قاسم پس ازکشتن 35تن از دشمنان به شهادت رسيد
#ملت_حسین_به_رهبری_حسين
در این حین عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت که به خداوند سوگند من بر این پسر حمله خواهم کرد. به او گفتم که سبحان الله این چه قصد و نیتی است که به آن تصمیم گرفته ای؟ حال گروهی بر پیرامون او حلقه زده اند که برای کشته شدنش کافی می باشند. او این چنین پاسخم داد که به خدا سوگند تنها برای او می تازم.
پس از آن به سوی حضرت قاسم (ع) روانه شد و با شمشیری برنده چنان بر سر مبارک او کوبید که شکافی بر سرش ایجاد شد. حضرت قاسم با این ضربه با صورت بر روی زمین افتاد و این چنین فریاد زد که ای عمو به دادم برس. حمید بن عقیل نقل کرد که امام حسین (ع) با شنیدن صدای حضرت قاسم شتابان به سوی او حرکت کرد که با مواجه شدن در برابر چهره خونین قاسم به سوی عمر بن سعد حمله کرد و سر او را با ضربه شمشمیری از تنش جدا کرد.
در ادامه حمید بن مسلم این چنین نقل می کند که لحظاتی پس از جنگ امام را بالا سر حضرت قاسم دیدم که در حال بی قراری بود و پای بر زمین می کوبید. امام بر سر آن حضرت این چنین فرمود: که به بزرگی خدا سوگند سخت است که این چنین عمویت را بخوانی و او نتواند کاری کند، که اگر توان انجام کاری نیز بود برای تو سودی نداشت. دور باشند از رحمت خدا کسانی که تو را این چنین با ظلم بسیار به شهادت رساندند. آن گاه امام حسین، آن حضرت را از روی زمین برداشت و در آغوش خود جای داد و آرام آرام به سوی خیمه ها رهسپار شد که پای حضرت قاسم نیز به زمین کشیده می شد.
امام حضرت قاسم را نیز کنار پسرش علی بن الحسین (ع) و دیگر کشته شدگان خانواده خود قرار داد.
برد و واقعه عاشورا نیز از دیگر حوادثی است که در زندگینامه حضرت قاسم بر او گذشته است. ایشان در میدان جنگ و برابر دشمنان این چنین فرمود: که اگرمرا نمی شناسید؛ من قاسم هستم، نوه پیامبر و برگزیده از سوی خداوندی واحد، حسین نیز عموی من است که در این صحرا همانند اسیر گرفتار افرادی است که باران رحمت و الهی بر آن ها نبارد.حضرت قاسم پس ازکشتن 35تن از دشمنان به شهادت رسيد
#ملت_حسین_به_رهبری_حسين
۷۶۷
۲۳ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.