پارت³⁸
پارت³⁸
فصل دوم
............................................
از پنجره به حیاط که سنگ کار شده بود خیره بودم ... نفس عمیقی کشیدم گره اخمام رو باز کردم و به پسرا که شدید ذهنشون درگیر بود نگاه کردم ... حتی اونام هیچی نداشتن این بار کلافه با صدا نفسم رو بیرون دادم
_ به نظرم یه قرار ملاقات با هاوارد باید تعیین کنیم
یونگی اضافه کرد
یونگی"همین امروز
بقیه با سر تاییدش کردن تکیه ام رو از پنجره گرفتم و شروع کردم به راه رفتن
نامجون"جدی هیچ ایده ای ندارم ...
یونگی"تنها نیستی چون ماهم هیچ ایده ای نداریم
جین"منتظر چی هستین؟ زنگ بزنین دیگه !
گوشیمو از رو میز برداشتم و شمارشو گرفتم یه نگاه به نامجون کردم و سریع دادم دستش
نامجون"به من چرا میدی !
_تو حرف بزن
تا اومد حرف بزنه گوشیو جواب داد با چشمش چندتا فحش بهم داد .... یکم حرف زدن و بعد قرار شد شب ببینیمش ....(دوساعت بعد)
جیمین"یاا تهیونگ چیکار کردی
تهیونگ"کجاس خو صدا ندارهههه
نگاهی به نامجون کردم که تاسف بار به اون دوتا نگا میکرد خندیدم و چیزی که شبیح کنترلش بود رو از تهیونگ گرفتم
_ببین مشنگ این دکمه رو نباید فشار میدادی
جیهوپ" بده به من تا درستش کنم
_چرا شما دوتا اینقدر امروز به پایه هم میپیچین؟
جیمین"تو که در جریانی چه گندی زده !
یونگی"زر مفت نزنین اینقدر بزارین این وا مونده درست بشه
تکیه دادم به کاناپه و نگاهشون کردم .. ساکت شدن اما با چشم خط و نشون برا هم میکشیدن خوشحالم که حداقل تو این شرایط سخت میتونم بخندم .. با مشت زدم به بازویه تهیونگ و خندیدم
تهیونگ"یااا چرا میزنی منو؟
_هیچی فق خنده دارین
جیمین"داری میگی خنگیمم؟
_نهه منظورم اینه بامزه ...
یونگی"یاا ببندین دیگه
دستامونو به نشونه تسلیم بالا اوردیم و ساکت نشستیم به کارشون نگا کردیم
تا اینکه ...
فصل دوم
............................................
از پنجره به حیاط که سنگ کار شده بود خیره بودم ... نفس عمیقی کشیدم گره اخمام رو باز کردم و به پسرا که شدید ذهنشون درگیر بود نگاه کردم ... حتی اونام هیچی نداشتن این بار کلافه با صدا نفسم رو بیرون دادم
_ به نظرم یه قرار ملاقات با هاوارد باید تعیین کنیم
یونگی اضافه کرد
یونگی"همین امروز
بقیه با سر تاییدش کردن تکیه ام رو از پنجره گرفتم و شروع کردم به راه رفتن
نامجون"جدی هیچ ایده ای ندارم ...
یونگی"تنها نیستی چون ماهم هیچ ایده ای نداریم
جین"منتظر چی هستین؟ زنگ بزنین دیگه !
گوشیمو از رو میز برداشتم و شمارشو گرفتم یه نگاه به نامجون کردم و سریع دادم دستش
نامجون"به من چرا میدی !
_تو حرف بزن
تا اومد حرف بزنه گوشیو جواب داد با چشمش چندتا فحش بهم داد .... یکم حرف زدن و بعد قرار شد شب ببینیمش ....(دوساعت بعد)
جیمین"یاا تهیونگ چیکار کردی
تهیونگ"کجاس خو صدا ندارهههه
نگاهی به نامجون کردم که تاسف بار به اون دوتا نگا میکرد خندیدم و چیزی که شبیح کنترلش بود رو از تهیونگ گرفتم
_ببین مشنگ این دکمه رو نباید فشار میدادی
جیهوپ" بده به من تا درستش کنم
_چرا شما دوتا اینقدر امروز به پایه هم میپیچین؟
جیمین"تو که در جریانی چه گندی زده !
یونگی"زر مفت نزنین اینقدر بزارین این وا مونده درست بشه
تکیه دادم به کاناپه و نگاهشون کردم .. ساکت شدن اما با چشم خط و نشون برا هم میکشیدن خوشحالم که حداقل تو این شرایط سخت میتونم بخندم .. با مشت زدم به بازویه تهیونگ و خندیدم
تهیونگ"یااا چرا میزنی منو؟
_هیچی فق خنده دارین
جیمین"داری میگی خنگیمم؟
_نهه منظورم اینه بامزه ...
یونگی"یاا ببندین دیگه
دستامونو به نشونه تسلیم بالا اوردیم و ساکت نشستیم به کارشون نگا کردیم
تا اینکه ...
۲.۱k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.