(افروتیته من)
پارت: ۱۸
ویو یونجو:
وقتی اینو گفت انگار قلبم افتاد
- یعنی چی؟
- خب من دیگه باید برم نمیتونم بیشتر از این اینجا بمونم، یه پری دریایی عادی نیستم یه شاهزادم، ممکنه برات دردسر درست کنم
-اما..
- خدافظ..
و رفت زیر آب
- عجب بی انصافیه من این همه بهش لطف داشتم و اون همینجوری یه خدافظ گفت و رفت، حتی یه تشکر خشک و خالی هم نکرد
لباسای غواصی رو درآوردم و رفتم تو اتاقم، تو کابین یه اتاق کوچولو بود که یه دوش داشت و میتونستی دوش بگیری، یه دوش کوتاه گرفتم و لباسام رو پوشیدم، پسره خودخواه...
ویو رئیس جونگ:
تمام صحبت هاشون رو شنیدم، بعد از اینکه یونجو رفت، من لباسا رو پوشیدم و پریدم تو آب دنبال جونگکوک، در حین دنبال کردنش راه رو علامت گذاری کردم و بعد از دو سه دقیقه رسیدم به محلی که تمام پری دریایی ها اونجا بودن:
- حالا همه پول ها برای خودمه
ویو راوی:
حدود دو روز بعد بالاخره همه رسیدن به ساحل، یونجو و رئیس جونگ بلیط هواپیما گرفتن و برگشتن سئول...
ویو یونجو:
- آخه چرا یادم رفت به جونگکوک بگم که میتونه بعد از اینکه به سن قانونی برسه روی خشکی تبدیل به انسان بشه من خیلی...
صدای زنگ خونه اومد، رفتم و در رو باز کردم، پستچی بود و برام بسته آورده بود، بعد از تحویل گرفتن بسته متوجه چیز عجیبی شدم، خیلی خودش رو پوشونده بود مخصوصا تو تابستون، شال گردن و کلاه پوشیده بود و دستش دستش بود، با خودم فکر کردم که گرمش نمیشه؟
که یه پسر حدودا ۱۵ ساله از کنارش رد شد و اتفاقی آب رو ریخت روی گوشش
پستچی سریع گوشش رو پوشوند با پسر دعوا کرد و شروع کرد به تمیز کردن گوشش که متوجه شدم...
ویو یونجو:
وقتی اینو گفت انگار قلبم افتاد
- یعنی چی؟
- خب من دیگه باید برم نمیتونم بیشتر از این اینجا بمونم، یه پری دریایی عادی نیستم یه شاهزادم، ممکنه برات دردسر درست کنم
-اما..
- خدافظ..
و رفت زیر آب
- عجب بی انصافیه من این همه بهش لطف داشتم و اون همینجوری یه خدافظ گفت و رفت، حتی یه تشکر خشک و خالی هم نکرد
لباسای غواصی رو درآوردم و رفتم تو اتاقم، تو کابین یه اتاق کوچولو بود که یه دوش داشت و میتونستی دوش بگیری، یه دوش کوتاه گرفتم و لباسام رو پوشیدم، پسره خودخواه...
ویو رئیس جونگ:
تمام صحبت هاشون رو شنیدم، بعد از اینکه یونجو رفت، من لباسا رو پوشیدم و پریدم تو آب دنبال جونگکوک، در حین دنبال کردنش راه رو علامت گذاری کردم و بعد از دو سه دقیقه رسیدم به محلی که تمام پری دریایی ها اونجا بودن:
- حالا همه پول ها برای خودمه
ویو راوی:
حدود دو روز بعد بالاخره همه رسیدن به ساحل، یونجو و رئیس جونگ بلیط هواپیما گرفتن و برگشتن سئول...
ویو یونجو:
- آخه چرا یادم رفت به جونگکوک بگم که میتونه بعد از اینکه به سن قانونی برسه روی خشکی تبدیل به انسان بشه من خیلی...
صدای زنگ خونه اومد، رفتم و در رو باز کردم، پستچی بود و برام بسته آورده بود، بعد از تحویل گرفتن بسته متوجه چیز عجیبی شدم، خیلی خودش رو پوشونده بود مخصوصا تو تابستون، شال گردن و کلاه پوشیده بود و دستش دستش بود، با خودم فکر کردم که گرمش نمیشه؟
که یه پسر حدودا ۱۵ ساله از کنارش رد شد و اتفاقی آب رو ریخت روی گوشش
پستچی سریع گوشش رو پوشوند با پسر دعوا کرد و شروع کرد به تمیز کردن گوشش که متوجه شدم...
۱.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.