پارت ⁵
پارت ⁵
کوک:ا.ت برو اتاق
ا.ت:چشم
عین جت رفتم تو اتاقش
یک ساعته دارم بازی میکنم هنوز نیومده یعنی ان پایین چه خبره...برم پایین نه نه نه نکنه دلت می خواد یکی دیگه بیاد بهت چک بزنه اما کوک چرا انقدر لفتش داده وای خدا ان هنوز به من اجازه نداده با اسم کوچیک صداش کنم بعد من همش میگم کوک کوک کوک چه پرو (خنده) دوباره هندفون و گذاشتم و دسته رو برداشتم رفتم مرحله ی بعدی
ویو کوک
سه ساعته من و این پایین نگه داشتن دارن کصشعر میگن همش دارن زر میزنن ولم کنید برم بالا اههه
مادر کوک:جونگکوک میفهمی داریم چی میگیم
کوک: نه (چقدر رک)
مادر کوک:هوف تو قرار با پتی ازدواج کنی برای ۳ سال
کوک:چی!!!! من با ان هرزه ازدواج نمی کنم عمرا
مادر کوک: حرف دهنتو بفهم پسر
کوک:اگر حرفاتون تموم شد که هیچ کدومشون برام مهم نیست و هیچ جوره نمیتونید من و وادار کنید با ان هرزه ازدواج کنم بهتره که از خونه ام برید بیرون همین الان برید و گرنه بادیگاردا رو صدا میکنم(بچه ها یه نکته خانواده ی کوک پولدار نیستن فقط کوک خودش تلاش کرد و کوک هیو کمکی به خانوادش نمیکنه چون خانوادش عذابش دادن و اینا)
پدر کوک:پاشید بریم
پتی:ارزش من و نمی دونی که
کوک:کصشعر نگو بابا اسکل برو گمشو کی گفته تو ارزش داری پشکل گاو از تو بهتره والا ارزشش بیشتره
وقتی رفتن سریع رفتم بالا ببینم ا.ت داره چیکا میکنه
ویو ا.ت
خدایا دستم درد گرفت اما سرگرمی دیگه ای ندارم هیف هیف یهو یکی درو عین این ... باز کرد
کوک:سلام
ا.ت: چرا اینجوری درو باز میکنی اخه ترسیدم
کوک:عو شرمنده
ا.ت:میگم میشه بریم بیرون؟ نمی خوام یجا بمونم راستی من میتونم برم مدرسه همون مدرسه ای که قبلا بودن لطفا
کوک:باشه این باشه برای همه ی حرفاته
ا.ت:عررررر مرسیییی
کوک:زود حاضر شو تا پشیمون نشدم
ا.ت:چشممم قربانننن
(دو ماه بعد)
ا.ت روی تخت به طوری نشسته بود که زانوشو بغل کرده بود
ا.ت:امروز وقت خداحافظیه؟(ناراحت)
کوک امد کنار ا.ت نشست
کوک:اهوم
ا.ت:اما من نمی خوام برگردم
کوک:منم همینطور(اروم)
پارت بعدی الان آپ میشهههه
کوک:ا.ت برو اتاق
ا.ت:چشم
عین جت رفتم تو اتاقش
یک ساعته دارم بازی میکنم هنوز نیومده یعنی ان پایین چه خبره...برم پایین نه نه نه نکنه دلت می خواد یکی دیگه بیاد بهت چک بزنه اما کوک چرا انقدر لفتش داده وای خدا ان هنوز به من اجازه نداده با اسم کوچیک صداش کنم بعد من همش میگم کوک کوک کوک چه پرو (خنده) دوباره هندفون و گذاشتم و دسته رو برداشتم رفتم مرحله ی بعدی
ویو کوک
سه ساعته من و این پایین نگه داشتن دارن کصشعر میگن همش دارن زر میزنن ولم کنید برم بالا اههه
مادر کوک:جونگکوک میفهمی داریم چی میگیم
کوک: نه (چقدر رک)
مادر کوک:هوف تو قرار با پتی ازدواج کنی برای ۳ سال
کوک:چی!!!! من با ان هرزه ازدواج نمی کنم عمرا
مادر کوک: حرف دهنتو بفهم پسر
کوک:اگر حرفاتون تموم شد که هیچ کدومشون برام مهم نیست و هیچ جوره نمیتونید من و وادار کنید با ان هرزه ازدواج کنم بهتره که از خونه ام برید بیرون همین الان برید و گرنه بادیگاردا رو صدا میکنم(بچه ها یه نکته خانواده ی کوک پولدار نیستن فقط کوک خودش تلاش کرد و کوک هیو کمکی به خانوادش نمیکنه چون خانوادش عذابش دادن و اینا)
پدر کوک:پاشید بریم
پتی:ارزش من و نمی دونی که
کوک:کصشعر نگو بابا اسکل برو گمشو کی گفته تو ارزش داری پشکل گاو از تو بهتره والا ارزشش بیشتره
وقتی رفتن سریع رفتم بالا ببینم ا.ت داره چیکا میکنه
ویو ا.ت
خدایا دستم درد گرفت اما سرگرمی دیگه ای ندارم هیف هیف یهو یکی درو عین این ... باز کرد
کوک:سلام
ا.ت: چرا اینجوری درو باز میکنی اخه ترسیدم
کوک:عو شرمنده
ا.ت:میگم میشه بریم بیرون؟ نمی خوام یجا بمونم راستی من میتونم برم مدرسه همون مدرسه ای که قبلا بودن لطفا
کوک:باشه این باشه برای همه ی حرفاته
ا.ت:عررررر مرسیییی
کوک:زود حاضر شو تا پشیمون نشدم
ا.ت:چشممم قربانننن
(دو ماه بعد)
ا.ت روی تخت به طوری نشسته بود که زانوشو بغل کرده بود
ا.ت:امروز وقت خداحافظیه؟(ناراحت)
کوک امد کنار ا.ت نشست
کوک:اهوم
ا.ت:اما من نمی خوام برگردم
کوک:منم همینطور(اروم)
پارت بعدی الان آپ میشهههه
۲۱.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.