33
<br>
جونگکوک حرف نمیزد<br>
فقد نگاهم میکرد<br>
+چرا هیچی نمیگی جون به لبم کردی<br>
کوک اروم منو کشوند سمت خودش<br>
پاهاشو باز کرد که وسط پاش قرار گرفتم<br>
سفت بغلم کرد <br>
_دلم واست تنگ شده بود<br>
+کوک چرا نمیگی چیشده؟ <br>
_هیچی! <br>
+اره هیچی کنار سطل زباله با این کبودیایه رویه بدنت و<br>
لباس پارت هیچی! <br>
بدنش کلا کبود شده بود<br>
_بیبی! <br>
روزی ک رسیدم<br>
بابام اول به قصد کشت منو کتک زد<br>
چرا چون آیو افسرده شده بود<br>
تازه مقصر من نبودم<br>
بعد انداختم داخل یه اتاق کوچیک و خالی<br>
یه روز نگهم داشت منو برد تا ایو رو طلاق بدم<br>
پدر آیو به بابام بی احترامی کرد بخاطر آیو<br>
بابام سره اون خیلی حالش بد شدو<br>
بزا منو برد تا تو بیای روز هزاررر بار منو کتک میزدن<br>
یه لوله آهنی خیلی سنگین و بزرگ داشتن با اون هی میزدن منو<br>
بدنم نا نداره ن غذا بم میدادن نه اب<br>
بابام دیگه نمیدونست چیکارم کنه انداختم بیرون کنار آشغالی:) <br>
داشتم گریه میکردم <br>
_گریه نکن<br>
اروم بغلش کردم <br>
+بمیرم برات خیلی محکم زدن اره؟ اونم با میله آهنی اخه چقدر بی انصافن چقدر بی احساسن کثافتا<br>
کوک اروم لبخند زد<br>
چشاشو بست و سرشو گذاشت کنار گردنم<br>
پرش زمانی کوک خوابش برده بود دلم خیلی میسوخت بغضمو هی قورت میدادم<br>
اروم تیشرتش رو دادم بالا رویه شکمو سینش کبودیایه بزرگ و تازه و ناجوری بود<br>
اروم اشکم از چشمم اومد پایین<br>
کوک منو کتک میزد اما نه انقدر بددد<br>
ادامه دارد... <br>
جونگکوک حرف نمیزد<br>
فقد نگاهم میکرد<br>
+چرا هیچی نمیگی جون به لبم کردی<br>
کوک اروم منو کشوند سمت خودش<br>
پاهاشو باز کرد که وسط پاش قرار گرفتم<br>
سفت بغلم کرد <br>
_دلم واست تنگ شده بود<br>
+کوک چرا نمیگی چیشده؟ <br>
_هیچی! <br>
+اره هیچی کنار سطل زباله با این کبودیایه رویه بدنت و<br>
لباس پارت هیچی! <br>
بدنش کلا کبود شده بود<br>
_بیبی! <br>
روزی ک رسیدم<br>
بابام اول به قصد کشت منو کتک زد<br>
چرا چون آیو افسرده شده بود<br>
تازه مقصر من نبودم<br>
بعد انداختم داخل یه اتاق کوچیک و خالی<br>
یه روز نگهم داشت منو برد تا ایو رو طلاق بدم<br>
پدر آیو به بابام بی احترامی کرد بخاطر آیو<br>
بابام سره اون خیلی حالش بد شدو<br>
بزا منو برد تا تو بیای روز هزاررر بار منو کتک میزدن<br>
یه لوله آهنی خیلی سنگین و بزرگ داشتن با اون هی میزدن منو<br>
بدنم نا نداره ن غذا بم میدادن نه اب<br>
بابام دیگه نمیدونست چیکارم کنه انداختم بیرون کنار آشغالی:) <br>
داشتم گریه میکردم <br>
_گریه نکن<br>
اروم بغلش کردم <br>
+بمیرم برات خیلی محکم زدن اره؟ اونم با میله آهنی اخه چقدر بی انصافن چقدر بی احساسن کثافتا<br>
کوک اروم لبخند زد<br>
چشاشو بست و سرشو گذاشت کنار گردنم<br>
پرش زمانی کوک خوابش برده بود دلم خیلی میسوخت بغضمو هی قورت میدادم<br>
اروم تیشرتش رو دادم بالا رویه شکمو سینش کبودیایه بزرگ و تازه و ناجوری بود<br>
اروم اشکم از چشمم اومد پایین<br>
کوک منو کتک میزد اما نه انقدر بددد<br>
ادامه دارد... <br>
۲.۸k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.