25
part25
_ات چجوری بهت بگم...اممم
+کوک اصلا حوصله اتو ندارم ونمیخوام بهت گوش کنم پس دیگه اسم منو به زبون نیار*ات از پیش کوک رفت توی اشپز خونه و شروع کرد به اشپزی +چی میخوری برات درست کنم _من تاتو باهام حرف نزنی چیزی نمیخورم در زمن(نمیدونم درست نوشتم یانه)تو تا همین الان نمیخواستی بامن حرف بزنی+من هیچی از گذشته یادم نمیاد و نمیخوام که به یاد بیارم،الان هم دیگه ادامه نده و مثل یک پسر عموی معمولی باهام رفتار کن*کوک که هنوز داشت باخودش فکر میکرد که چیکار کنه که ات اونو دوست داشته باشه_من میرم فعلا+خوش اومدی ویو ات:حالا که کوک رفت میتونم با دوستم بریم بیرون البته تا کوک برنگشته راستی به اون هیچی مربوط نیست رفتم و به جولی زنگ زدم +سلام دختر چه خبر؟خوبی؟علامت جولی& وایی ات تویی چخبر حالت خوبه؟بهتری؟+اره من خوب خوبم..میگم میای بریم بیرون؟&راستش متاسفم ولی جونگکوک اونروز که حالت بد بود دعوام کرد و گفت که دیگه باهات حرف نزنم+چییییییییییی؟چیکار کردهههههههه؟به چه حقی اینکارو با دوستم کرده؟ &بنظر منم اون درست میگه من اگه دوست خوبی بودم توی این سن بهت سوجو نمیدادم اونم در حدی که کارت به بیمارستان کشیده بشه +چی بیمارستان؟من؟پس چرا چیزی یادم نمیاد؟ &ینی هیچی از دیروز یادت نیست؟ +نه لطفا بهم بگووو &دیروز که اومدی خونمون از شدت ناراحتی و گریه حالت بدشده بود و بیحال بودی منم که حواسم نبود روی میز شیشه ی سوجو هست(جولی 18 سالشه) توهم خوابت برده بود و مم رفته بودم برات سوچی درست کنم بعد اومدم دیدم حالت خرابه و داری داغتر میشی منم نفهمیدم که چیشده و وقتی کوک اومد دنبالت ماجرا رو فهمیدم..+ی..یعنی کوک نجاتم داد؟&اره ازش تشکر کردی؟ اگه اون نبود الان معلوم نبود کجا بودی +راستی بزار منم برات تعریف کنم امروز چیشد....&واییی دختر خاک بر سرت چرا اینجوری بهش گفتی؟تو با این حرفت ناراحتش کردی*ویو کوک*رفتم پیش جیمین و قرار گزاشتیم که بریم و جنگل حسابی حال کنیم البته اونا با دوس دختراشون میان منم پیش خودم گفتم چه عالی که ات با من بیاد ولی......
بچه من اینارو تو مدرسه نوشتم فقط وقت نکردم براتون بزارم لایک یادتون نرهههههههههه
_ات چجوری بهت بگم...اممم
+کوک اصلا حوصله اتو ندارم ونمیخوام بهت گوش کنم پس دیگه اسم منو به زبون نیار*ات از پیش کوک رفت توی اشپز خونه و شروع کرد به اشپزی +چی میخوری برات درست کنم _من تاتو باهام حرف نزنی چیزی نمیخورم در زمن(نمیدونم درست نوشتم یانه)تو تا همین الان نمیخواستی بامن حرف بزنی+من هیچی از گذشته یادم نمیاد و نمیخوام که به یاد بیارم،الان هم دیگه ادامه نده و مثل یک پسر عموی معمولی باهام رفتار کن*کوک که هنوز داشت باخودش فکر میکرد که چیکار کنه که ات اونو دوست داشته باشه_من میرم فعلا+خوش اومدی ویو ات:حالا که کوک رفت میتونم با دوستم بریم بیرون البته تا کوک برنگشته راستی به اون هیچی مربوط نیست رفتم و به جولی زنگ زدم +سلام دختر چه خبر؟خوبی؟علامت جولی& وایی ات تویی چخبر حالت خوبه؟بهتری؟+اره من خوب خوبم..میگم میای بریم بیرون؟&راستش متاسفم ولی جونگکوک اونروز که حالت بد بود دعوام کرد و گفت که دیگه باهات حرف نزنم+چییییییییییی؟چیکار کردهههههههه؟به چه حقی اینکارو با دوستم کرده؟ &بنظر منم اون درست میگه من اگه دوست خوبی بودم توی این سن بهت سوجو نمیدادم اونم در حدی که کارت به بیمارستان کشیده بشه +چی بیمارستان؟من؟پس چرا چیزی یادم نمیاد؟ &ینی هیچی از دیروز یادت نیست؟ +نه لطفا بهم بگووو &دیروز که اومدی خونمون از شدت ناراحتی و گریه حالت بدشده بود و بیحال بودی منم که حواسم نبود روی میز شیشه ی سوجو هست(جولی 18 سالشه) توهم خوابت برده بود و مم رفته بودم برات سوچی درست کنم بعد اومدم دیدم حالت خرابه و داری داغتر میشی منم نفهمیدم که چیشده و وقتی کوک اومد دنبالت ماجرا رو فهمیدم..+ی..یعنی کوک نجاتم داد؟&اره ازش تشکر کردی؟ اگه اون نبود الان معلوم نبود کجا بودی +راستی بزار منم برات تعریف کنم امروز چیشد....&واییی دختر خاک بر سرت چرا اینجوری بهش گفتی؟تو با این حرفت ناراحتش کردی*ویو کوک*رفتم پیش جیمین و قرار گزاشتیم که بریم و جنگل حسابی حال کنیم البته اونا با دوس دختراشون میان منم پیش خودم گفتم چه عالی که ات با من بیاد ولی......
بچه من اینارو تو مدرسه نوشتم فقط وقت نکردم براتون بزارم لایک یادتون نرهههههههههه
۴.۰k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.