عشق ماهانه part ²
ویو ته:
پس فردا تولد جیمین تصمیم گرفتم برم و براش کادو بخرم برای یه عطر خریدم
کادو کردم گذاشتم تا پس فردا
رفتم [🧖♂️] امدم بیرون
اماده شدم یکم برم خرید برای خودم
ک وسط راه ا/ت رو دیدم رفتم سمتش
ته. سلام اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت.سلام امدم برای جیمین کادو بخرم ک خریدم تموم شد
ته. مگه توهم دعوت کرده؟
ا/ت. اره چطور؟
ته. هیچی بای~سرد~
ا/ت.بای
✩.・*:。≻───── ⋆♡⋆ ─────.•*:。✩
ویو ا/ت:
داشتم از پاساژ خارج میشدم ک ته رو دیدم بهم سلام کرد بعد ازم پرسید ک تولد جیمین دعوتم گفتم اره بعد سرد شد
دلیلش چیه این چرا اینطوری میکنه ؟
بیخیال شدم رفتم سمت ماشین
سوار شدم حرکت کردم سمت عمارت
وقتی رسیدم رفتم تو [👚] عوض کردم رفتم برای خودم غذا درست کردم
دیدم لونا بهم پی داده ک فردا برای
[💃🍷] دعوت شدم ولی فردا تولد جیمینه
بهش گفتم نمیتونم بیام جای دیگه دعوتم
وقتی غذا اماده شد شروع کردم به خوردنش
تموم شد رفتم و گرفتم خوابیدم
.
~فلش نکست به صبح~
.
بلند شدم حرکت کردم سمت دانشگاه
رسیدم رفتم تو ک استاد میخواست تکلیف هارو نگاه کنه
جیمین گفت ننوشته و من بهش دفترمو دادم تا توی این چند دقیقه بنویسه
وقتی نوشت داد بهم و خودشم اولین نفر رفت تکلیف هارو نشون داد
همش ته داشت با عصبانیت بهم نگاه میکرد
اهمیت ندادم بلند شدم ک...
.
.
.
.
.
.
✩.・*:。≻───── ⋆♡⋆ ─────.•*:。✩
خماری💃
شرط: 25 لایک
ببخشید اینترنت نیسسست
پس فردا تولد جیمین تصمیم گرفتم برم و براش کادو بخرم برای یه عطر خریدم
کادو کردم گذاشتم تا پس فردا
رفتم [🧖♂️] امدم بیرون
اماده شدم یکم برم خرید برای خودم
ک وسط راه ا/ت رو دیدم رفتم سمتش
ته. سلام اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت.سلام امدم برای جیمین کادو بخرم ک خریدم تموم شد
ته. مگه توهم دعوت کرده؟
ا/ت. اره چطور؟
ته. هیچی بای~سرد~
ا/ت.بای
✩.・*:。≻───── ⋆♡⋆ ─────.•*:。✩
ویو ا/ت:
داشتم از پاساژ خارج میشدم ک ته رو دیدم بهم سلام کرد بعد ازم پرسید ک تولد جیمین دعوتم گفتم اره بعد سرد شد
دلیلش چیه این چرا اینطوری میکنه ؟
بیخیال شدم رفتم سمت ماشین
سوار شدم حرکت کردم سمت عمارت
وقتی رسیدم رفتم تو [👚] عوض کردم رفتم برای خودم غذا درست کردم
دیدم لونا بهم پی داده ک فردا برای
[💃🍷] دعوت شدم ولی فردا تولد جیمینه
بهش گفتم نمیتونم بیام جای دیگه دعوتم
وقتی غذا اماده شد شروع کردم به خوردنش
تموم شد رفتم و گرفتم خوابیدم
.
~فلش نکست به صبح~
.
بلند شدم حرکت کردم سمت دانشگاه
رسیدم رفتم تو ک استاد میخواست تکلیف هارو نگاه کنه
جیمین گفت ننوشته و من بهش دفترمو دادم تا توی این چند دقیقه بنویسه
وقتی نوشت داد بهم و خودشم اولین نفر رفت تکلیف هارو نشون داد
همش ته داشت با عصبانیت بهم نگاه میکرد
اهمیت ندادم بلند شدم ک...
.
.
.
.
.
.
✩.・*:。≻───── ⋆♡⋆ ─────.•*:。✩
خماری💃
شرط: 25 لایک
ببخشید اینترنت نیسسست
۳۳.۴k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.