ان من دیگر p25
فکر کنم یکی دو ساعتی رو توی اتاق خوابیده بودم.هوا تاریک شده بود.از تخت پایین اومدم و جلوی اینه ایستادم. خودم مرتب کردم و همین که خواستم راه بیفتم چشمم به یه قاب عکس خاک خورده افتاد.*نویسنده- چرا گیر دادی به عکسای مردم . شاید نخوان تو ناموسشون رو ببینی*
(لوسی-خفه خانم نویسنده عکس پسره. ناموس کدومه؟)
*نویسنده-اههه . خب اوکیه .راحت باش . دید بزن*
عکس دوتا پسر تقریبا 10 /12 ساله بود که به شکل کاملا رسمی کنار هم نشسته بودند. هیچ اثاری از لبخند دیده نمیشد. یکی از پسر ها رو شناختم. سیریوس بود. اون یکی هم حتما برادرشه. نگاه دیگه ای به عکس انداختم و اتاق رو ترک کردم.
به سمت طبقه پایین راه افتادم. دامبلدور و مودی نشسته بودند . باهم حرف میزدند.
-سلام پروفسور .میتونم بشینم.
دامبلدور-سلام لوسی!امیدوارم خوب استراحت کرده باشی . البته بیا اینجا.
رفتم کنار دامبلدور نشستم و انا بحثشون رو از سر گرفتن.
مودی-اینبار برخلاف دفعات قبل نه چیزی دزیده شده نه قایم شده نه نابود.خدا میدونه اینبار دنبال چی هستن.
دامبلدور-کتاب!
مودی-چی؟؟
با اینکه درست قضیه رو نمیدونستم اما حدس میزدم دارن راجب مرگخوار ها حرف میزنن.با حرف دامبلدور حسابی تعجب کردم. دامبلدور ادامه داد:
دامبلدور-چند وقت پیش به بخش ممنوعه کتابخونه وارد شده بودند . این اتفاق توی تابستون رخ داده و نمیشه گفت کار بچه ها بوده.من فکر میکنم مرگخوار ها دنبال کتاب کمیابی هستند ؛ که البته تو هاگوارتز هم نتونستن پیداش کنن. چون چیزی از کتاب ها کم نشده بود.
-ببخشید پروفسور. چرا مرگخوار ها باید دنبال کتاب باشن ؟ مگه نباید دنبال سلاحی برای نابودی باشن ؟
دامبلدور- لوسی عزیز کتاب ها میراث نیاکان ما هستند .از بهترین دستور العمل ها تا بدترین دستور العمل ها توی کتاب ها نوشته شده.مرگخوار ها اگه بخوان به دنبال یه سلاح قوی برن بی شک سراغ کتاب ها میرن .
سری به معنای تایید حرفش تکون دادم. اینبار باباقوری با چشمایی درشت تر از قبل به دامبلدور نگاه کرد. دامبلدور هم که تازه متوجه حرف هایی که زده بوده شد گفت :
دامبلدور-اوه لوسی! تو نابغه ای . درسته . اونا دارن دنبال یه جور ورد یا جادو قوی توی کتاب های کمیاب میگردن. این همون چیزی هست که برای نابودی نیاز دارن.
بلافاصله از جا بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت . من و مودی همچنان توی شک بودیم که سیریوس و بقیه هم وارد سالن شدن.
سیریوس-دامبلدور راست میگه؟
ریموس- شاید دنبال طلسم های خطر ناک تر از نابخشودنی هستند .
ارتور-فکر نکنم طلسمی بدتر از اونا وجود داشته باشه .
بچه ها که صدا ها رو شنیده بودن همه اومدن پایین .
هری- فرد و جرج چی میگن ؟ مرگخوار ها دنبال کتابن ؟ :/
مالی نگاه تندی به دوقلو ها انداخت .
مالی- بریم سر شام بیشتر راجبش صحبت میکنیم.
به سمت اشپزخونه رفتیم . دور یه میز بزرگ نشستیم. هری سمت چپم و سیریوس سمت راستم نشسته بود.
دامبلدور- هنوز مطمئن نیستیم ولی اینطور حدس میزنیم که...
و بعد همه حرف های توی سالن رو براشون باز گو کرد.
بعد از چند لحظه مودی سکوت رو شکست .
مودی – سوروس! ولدمورت تو دوران اوجش چیزی راجب کتاب بهت نگفت ؟
اسنیپ که معلوم بود از اینکه مودی به مرگخوار بودنش اشاره کرده بود اصلا خوشنود به نظر نمیرسید با لحن تندی گفت :
اسنیپ-نــه!
.
.
.
نوشته هامو پیدا کردممممممممممم
(لوسی-خفه خانم نویسنده عکس پسره. ناموس کدومه؟)
*نویسنده-اههه . خب اوکیه .راحت باش . دید بزن*
عکس دوتا پسر تقریبا 10 /12 ساله بود که به شکل کاملا رسمی کنار هم نشسته بودند. هیچ اثاری از لبخند دیده نمیشد. یکی از پسر ها رو شناختم. سیریوس بود. اون یکی هم حتما برادرشه. نگاه دیگه ای به عکس انداختم و اتاق رو ترک کردم.
به سمت طبقه پایین راه افتادم. دامبلدور و مودی نشسته بودند . باهم حرف میزدند.
-سلام پروفسور .میتونم بشینم.
دامبلدور-سلام لوسی!امیدوارم خوب استراحت کرده باشی . البته بیا اینجا.
رفتم کنار دامبلدور نشستم و انا بحثشون رو از سر گرفتن.
مودی-اینبار برخلاف دفعات قبل نه چیزی دزیده شده نه قایم شده نه نابود.خدا میدونه اینبار دنبال چی هستن.
دامبلدور-کتاب!
مودی-چی؟؟
با اینکه درست قضیه رو نمیدونستم اما حدس میزدم دارن راجب مرگخوار ها حرف میزنن.با حرف دامبلدور حسابی تعجب کردم. دامبلدور ادامه داد:
دامبلدور-چند وقت پیش به بخش ممنوعه کتابخونه وارد شده بودند . این اتفاق توی تابستون رخ داده و نمیشه گفت کار بچه ها بوده.من فکر میکنم مرگخوار ها دنبال کتاب کمیابی هستند ؛ که البته تو هاگوارتز هم نتونستن پیداش کنن. چون چیزی از کتاب ها کم نشده بود.
-ببخشید پروفسور. چرا مرگخوار ها باید دنبال کتاب باشن ؟ مگه نباید دنبال سلاحی برای نابودی باشن ؟
دامبلدور- لوسی عزیز کتاب ها میراث نیاکان ما هستند .از بهترین دستور العمل ها تا بدترین دستور العمل ها توی کتاب ها نوشته شده.مرگخوار ها اگه بخوان به دنبال یه سلاح قوی برن بی شک سراغ کتاب ها میرن .
سری به معنای تایید حرفش تکون دادم. اینبار باباقوری با چشمایی درشت تر از قبل به دامبلدور نگاه کرد. دامبلدور هم که تازه متوجه حرف هایی که زده بوده شد گفت :
دامبلدور-اوه لوسی! تو نابغه ای . درسته . اونا دارن دنبال یه جور ورد یا جادو قوی توی کتاب های کمیاب میگردن. این همون چیزی هست که برای نابودی نیاز دارن.
بلافاصله از جا بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت . من و مودی همچنان توی شک بودیم که سیریوس و بقیه هم وارد سالن شدن.
سیریوس-دامبلدور راست میگه؟
ریموس- شاید دنبال طلسم های خطر ناک تر از نابخشودنی هستند .
ارتور-فکر نکنم طلسمی بدتر از اونا وجود داشته باشه .
بچه ها که صدا ها رو شنیده بودن همه اومدن پایین .
هری- فرد و جرج چی میگن ؟ مرگخوار ها دنبال کتابن ؟ :/
مالی نگاه تندی به دوقلو ها انداخت .
مالی- بریم سر شام بیشتر راجبش صحبت میکنیم.
به سمت اشپزخونه رفتیم . دور یه میز بزرگ نشستیم. هری سمت چپم و سیریوس سمت راستم نشسته بود.
دامبلدور- هنوز مطمئن نیستیم ولی اینطور حدس میزنیم که...
و بعد همه حرف های توی سالن رو براشون باز گو کرد.
بعد از چند لحظه مودی سکوت رو شکست .
مودی – سوروس! ولدمورت تو دوران اوجش چیزی راجب کتاب بهت نگفت ؟
اسنیپ که معلوم بود از اینکه مودی به مرگخوار بودنش اشاره کرده بود اصلا خوشنود به نظر نمیرسید با لحن تندی گفت :
اسنیپ-نــه!
.
.
.
نوشته هامو پیدا کردممممممممممم
۳.۱k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.