Part12
سانا:از قصد برای حرص دادنش گفتم:جانم عزیزم؟!
&پسرک با دهن باز نگاه میکرد دخترک با عشوه و ناز سمتش رفت و قهوه توی دستش رو گرفت و کمی ازش خورد و چشمکی به لنا زد
نامجون:چ..چیزی شده بود؟(شوکه)
سانا:نه عزیزم (از بازوش گرفتم)حرف های مصلحتی درباره بچه آیندمون میزدم!
حقیقتش از بازی که شروع کرده بودم مطمئن نبودم
نامجون : وقتی فهمیدم داره نقش بازی میکنه
منم صمیمانه همراهیش کردم!
کی همچین الهه ای رو رد میکنه آخه ؟ صد مرتبه بهتر از خیلی هاس
نامجون:که اینطور اسمشم حتما تو بزار عزیزم...به انتخاب سلیقم توی عشق زندگیم شک نداشتم پس به این که اسمشو تو انتخاب کنی و زیبا ترین اسمو انتخاب کنی هم شک ندارم(....دستشو دور کمرش انداختم و نزدیک خودش کرد و با لبخندی فوق جذاب با صدای بم که هر دختری رو کشته میداد گفت)
سانا:پس خوش به حال و بچمون نه(لبخند خاص)
&هرکی این دو تفر رو میدید فکر میکردن زوجی به این عاشقی توی دنیا نبوده
نامجون و سانا با عشقی که خودشونم خبر نداشتن و فکر میکرد بازیه بهم زل زده بود و لنا هر لحظه داشت عصبی تر میشد که با داد گفت
لنا:یعنی چی این بچه من و نامجونه حق انتخاب اسمشو من دارم
نامجون:من اسمی که تو انتخاب میکنی رو نمیخوام
میخوام عشق واقعیم اسم بچمو انتخاب کنه
لنا:من این اجازه رو نمیدم!
سانا:با انگشت اشاره زاویه فک نامجون رو لمس کردم و صورتشو سمت خودم برگردوندم زاویه فکشو بوسیدم رفته رفته داشت گرمم میشد و دست اون دور کمرم تنگ با بالا و پایین شدن سیبک گلوش به چشماش خیره شدم
سانا:عزیزم دلم نمیخواد آخرین خواستشو نادیده بگیریم هرچی باشه من اینقدر بی رحم نیستم
دفعه بعد برای بچه های دیگمون انتخاب میکنم از کجا معلوم شاید ۵ ۶ تا بچه آوردم واست زندگیمون رو شلوغ تر کردم؟هوم؟!
نامجون:من که عاشقشم ولی بیشتر راه ساختنشو(پوزخند)
&پسرک با دهن باز نگاه میکرد دخترک با عشوه و ناز سمتش رفت و قهوه توی دستش رو گرفت و کمی ازش خورد و چشمکی به لنا زد
نامجون:چ..چیزی شده بود؟(شوکه)
سانا:نه عزیزم (از بازوش گرفتم)حرف های مصلحتی درباره بچه آیندمون میزدم!
حقیقتش از بازی که شروع کرده بودم مطمئن نبودم
نامجون : وقتی فهمیدم داره نقش بازی میکنه
منم صمیمانه همراهیش کردم!
کی همچین الهه ای رو رد میکنه آخه ؟ صد مرتبه بهتر از خیلی هاس
نامجون:که اینطور اسمشم حتما تو بزار عزیزم...به انتخاب سلیقم توی عشق زندگیم شک نداشتم پس به این که اسمشو تو انتخاب کنی و زیبا ترین اسمو انتخاب کنی هم شک ندارم(....دستشو دور کمرش انداختم و نزدیک خودش کرد و با لبخندی فوق جذاب با صدای بم که هر دختری رو کشته میداد گفت)
سانا:پس خوش به حال و بچمون نه(لبخند خاص)
&هرکی این دو تفر رو میدید فکر میکردن زوجی به این عاشقی توی دنیا نبوده
نامجون و سانا با عشقی که خودشونم خبر نداشتن و فکر میکرد بازیه بهم زل زده بود و لنا هر لحظه داشت عصبی تر میشد که با داد گفت
لنا:یعنی چی این بچه من و نامجونه حق انتخاب اسمشو من دارم
نامجون:من اسمی که تو انتخاب میکنی رو نمیخوام
میخوام عشق واقعیم اسم بچمو انتخاب کنه
لنا:من این اجازه رو نمیدم!
سانا:با انگشت اشاره زاویه فک نامجون رو لمس کردم و صورتشو سمت خودم برگردوندم زاویه فکشو بوسیدم رفته رفته داشت گرمم میشد و دست اون دور کمرم تنگ با بالا و پایین شدن سیبک گلوش به چشماش خیره شدم
سانا:عزیزم دلم نمیخواد آخرین خواستشو نادیده بگیریم هرچی باشه من اینقدر بی رحم نیستم
دفعه بعد برای بچه های دیگمون انتخاب میکنم از کجا معلوم شاید ۵ ۶ تا بچه آوردم واست زندگیمون رو شلوغ تر کردم؟هوم؟!
نامجون:من که عاشقشم ولی بیشتر راه ساختنشو(پوزخند)
۵.۴k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.